گفتگو با حجتالاسلام والمسلمین سید هادی خسروشاهی روشنفکری یا نو اندیشی دینی
اشاره:جريان روشن انديشي و روشنفكري ديني در حوزهها علميه، تاريخ پرفراز و نشيب و هيجانانگيزي دارد.
روشنفکری یا نو اندیشی دینی
گفتگو با حجتالاسلام والمسلمین سید هادی خسروشاهی
اشاره:جریان روشن اندیشی و روشنفکری دینی در حوزهها علمیه، تاریخ پرفراز و نشیب و هیجانانگیزی دارد. هر برگی از آن آکنده از نکتههای درسآموز، شورانگیز، حرکت آفرین، راهگشا و بیانگر رنجها، تلاشها و تکاپوهایی است که عالمان، فرزانگان و هوشمندان روشن اندیش، برای رویش، شکوفایی و ماندگاری و ثمردهی آن کشیده، به جان خریده و انجام دادهاند. باید برای آگاهی از چند و چون این جریان احیاگر، تاریخ را ورق زد و به تاریخ شفاهی و نوشتاری آن، دقیق و همه سویه و تیزنگرانه نگریست، تا دریافت چگونه و از چه نقطهای این جریان آغاز شد، چه کسانی با چه هدفی و در پرتو چه اندیشهها و باورهایی آن را آفریدند، شکل دادند و بنیاد آن را ریختند. طلایهداری کردند، از گزندها، آفتها و کژراههها در امانش داشتند و در هنگامههای سخت و شکننده، هوشیارانه از گردنههای دشوار، گذرش دادند.
مجله حوزه که ویژه حوزههای علوم دینی و به صاحبامتیازی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم چاپ میشود، با همین نگاه و برای آگاه اجمالی از جریان روشناندیشی دینی و حوزوی در حوزههای ایران و کشورهای اسلامی و آشنایی با طلایهداران ناباندیش این جریان و نقشی که این خیزش بزرگ حوزوی در بیداری ملت ایران و دیگر ملتها داشته است و آسیبشناسی آن، در شماره 142 خود که با عنوان <ویژه روشنفکری حوزوی> منتشر شده است، گفتگویی را در همین زمینه با استاد سید هادی خسروشاهی ترتیب داده است که از نظر خوانندگان گرامی میگذرد:
حضرت عالی از روشنفکران حوزوی هستید و از نویسندگان پرکار و آشنا به جریانهای روشنفکری و موجهایی که این جریانها انگیختهاند. از این رو بفرمایید جریان روشنفکری در ایران چگونه پدید آمدو با چه کارکردهایی همراه شد و چه آثار و آسیبهایی یافت؟
نخست باید دید که واژه <روشنفکر> چه معنایی دارد و سپس باید پرسید که مراد از <جریان روشنفکری در ایران> چیست؟ <روشنفکری عام>؟ یا <روشنفکری دینی>؟ برای واژه روشنفکر، بعضی از پژوهشگران و نویسندگان، بیش از پنجاه تعریف نقل کرده و آنها را مورد بحث و بررسی قرار دادهاند که به طور کلی میتوان این تعاریف را در سه دسته خلاصه کرد:
الف. روشنفکر کسی است که در پیدایش و نگهبانی ارزشهای والای انسانی در زمینه حقیقت و عدالت، نقش دارد.
ب. روشنفکر تبیین کننده عقاید اصیل و صحیح در جامعه و ناقد وضع حاکم است.
ج. روشنفکر آن عنصری است که با آگاه و از روی خرد، در توسعه و پیشبرد فرهنگ سودمند جامعه، فعالیت میکند.
اینها مفاهیمی است که از تعاریف واژه روشنفکر به دست میآید، اما باید دید که در این گفتگو مراد از جریان روشنفکری در ایران چیست؟ بیتردید مراد روشنفکری عام که شامل: روشنفکر نمایی عناصر سکولار، غربگرا، نیهلیست، عمله نظامهای حاکم و … مانند آخوندزاده، طالبوف، میرزا ملکم خان، تقیزاده، علی دشتی و امثالهم باشد نیست.
پس مراد بررسی <جریان روشنفکری دینی در ایران> است که به نظر من مرادف با نواندیشی دینی، با حفظ اصالت و واقعیتهای راستین مذهبی است که به قول شهید استاد مرتضی مطهری، طلیعهدار آن در ایران و بلکه در همه مشرق زمین سید جمالالدین حسینی اسدآبادی (معروف به افغانی) است و پس از آن در عصر ما شخصیتهایی چون آیتالله طالقانی، استاد شهید مرتضی مطهری، مهندس مهدی بازرگان، شهید محمدحسین بهشتی، دکتر علی شریعتی و…
در واقع جریان نو اندیشی دینی که به موازات خود، تحولات اجتماعی – سیاسی را همراه داشت، با پیدایش حرکت اصلاحی سید جمالالدین در ایران آغاز گردید و موجب تحولات عمیقی، نه تنها در ایران، بلکه در کل جهان عرب و اسلام شد. البته بررسی عمیق کارکردها و آثار این حرکت، خود نیازمند یک یا چند جلد کتاب است و به طور طبیعی در چهارچوب یک گفتگوی کوتاه قرار نمیگیرد.
قبل از انقلاب اسلامی ایران، جریان روشناندیشی حوزوی با چه دیدگاهها و جریانهایی در چالش و تعارض بود؟ تمایزها و امتیازهای این جریان در مقایسه با جریانی که موسوم به روشنفکر دینی است، در چه زمینههایی بود؟
باید پذیرفت که متأسفانه <جریان روشناندیشی حوزوی> در قم و یا نجف، خیلی دیرتر از موقعی که لازم بود، آغاز شد و نمیتوان تاریخ آن را بیش از نیمقرن فراتر دانست. بعد از حوادث سیاسی سالهای 1328 تا 1332 و سرکوب حرکت فدائیان اسلام که برای نخستین بار با نشر کتاب <راهنمای حقایق> خواستار تشکیل حکومت اسلامی بودند (1328)، جریان نواندیشی دینی در حوزه علمیه قم شکل گرفت که در طلیعه آن، عناصر و شخصیتهایی چون امام موسی صدر، آیتالله ناصر مکارم شیرازی، دکتر محمد حسین بهشتی، آیتالله جعفر سبحانی، آیتالله سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی، آیتالله حسین نوری، آیتالله محمد واعظزاده، شهید دکتر محمد مفتح، آیتالله شیخ مجدالدین محلاتی، استاد علی دوانی و چند نفر دیگر قرار داشتند.
این جریان به طور طبیعی با جریانهای سنتی متحجر و ارتجاعی و روشنفکری دینی علم خارج از چهارچوب اصول مسلم مذهبی در تعارض و چالش بود، تا آنجا که گروهی از متحجران ساکن قم حتی آماده پذیرایی نشر یک مجله به نام <مکتب اسلام> که مورد موافقت و تایید مرحوم آیتالله بروجردی هم قرار داشت، نبودند و یا روشنفکران دینی مانند مرحوم مهندس بازرگان و دکتر شریعتی هم یک نقد کوتاه دیدگاههای خود را در آن مجله و توسط آن جریان روشناندیش حوزوی برنمیتابیدند و سخت گلهمند میشدند.
امتیاز این جریان در مقایسه با جریان روشنفکری دینی عام، عمدتاً در زمینه شناخت و آگاهی آن از متون اصیل اسلامی بود که متاسفانه پرچمداران روشنفکری دینی عام، علی رغم معلوماتی که در این زمینه داشتند، فاقد این <امتیاز> بودند.
تشکیل جلساتی برای بحث در زمینه عقائد، مذاهب و مسائل روز از جمله مساله اقتصاد و حکومت اسلامی توسط آیتالله ناصر مکارم شیرازی، آیتالله حسین نوری، شهید دکتر مفتح و شهید دکتر بهشتی، در واقع زمینه را برای روشن شدن طلاب جوان حوزههای علمیه در قم و مشهد و تبریز و غیره آماده ساخت و به تدریج نسل جدید حوزه، کوشاتر و پویاتر در این راستا، گامهای بلند و ارزشمندی برداشتند تا آنجا که میبینیم بعدها به جای یک مجله ماهانه <مکتب اسلام> و فصلنامهای به نام <مکتب تشیع>، چندین نشریه و مجله ماهانه، حتی برای کودکان و نوجوانان و یا به زبان عربی از حوزه علمیه قم منتشر گردید و هماکنون این رقم، به بیش از پنجاه مجله ونشریه و فصلنامه میرسد که به نظر من در خیلی زمینهها، بسیار عمیق تر و غنیتر از مجلات و نشریات آغازین هستند.
روشنفکران حوزه در حوزههای علمیه عربی (عراق، لبنان و سوریه ) چه کارهایی داشتند؟ نقاط اشتراک و امتیاز آنان با روشناندیشان حوزههای علمیه ایران، چه بود؟
در واقع نمیتوان گفت <حوزههای علمیه عربی>، بلکه باید فقط از حوزه علمیه نجف و کربلا نام برد که حرکتهای مشابه را آن هم در همان زمان آغاز کرد و طلاب کشورهای عربی دیگر – مانند لبنان و کشورهای حوزه خلیج فارس – در واقع محصول و تربیت یافته حوزه علمیه نجف هستند. در طلیعه این روشناندیشان حوزه نجف، شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر، آیتالله سیدمرتضی عسکری، آیتالله محمدتقی حکیم، آیتالله محمدرضا مظفر – که نشریات و مجلاتی چون <الاضواء> و <النجف> و رسالههایی در زمینههای ایدئولوژیک را منتشر میکردند – قرار داشتند که شخصیتهای برجستهای چون آیتالله سیدمحمدحسین فضلالله، آیتالله محمد مهدی شمسالدین، آیتالله محمدجواد مغنیه و شیخ عبدالهادی الفصلی، شیخ محمد مهدی آصفی و آیتالله محمدعلی تسخیری را برای حوزههای عربی تربیت کردند.
البته قبل از جریان فوق در حوزه های علمیه عراق، شخصیتهای روشن اندیشی چون آیتالله محمدحسین کاشفالغطاء، آیتالله شیخ محمدمهدی خالصیزاده، آیتالله سید هبه` الدین شهرستانی، و… وجود داشتند که نقشی ویژه در حرکت فکری – فرهنگی عراق ایفا کردند، ولی تحولی که جریان بعدی در حوزههای عراق به وجود آورد، به مراتب وسیعتر و عمیق تر از آثار حرکت جریان قدیمی روشناندیشی حوزههای علمیه عراق بود.
عملکرد این جریان در نجف، تقریباً مشابه کارکرد جریان حوزه علمیه قم بود و نقاط اشتراکشان هم تقریباً هماهنگ و زیاد بود و امتیاز ویژهای در آن، به جز در تاسیس <حزبالدعوهِ الاسلامیه> دیده نمیشود که توسط شهیدآیتالله سیدمحمدباقر صدر و آیتالله سیدمرتضی عسکری و همراهانش شکل گرفت و در پیدایش حرکت سیاسی در حوزه نجف و حرکت عام در بین شیعیان عراق نقش اساسی داشت… و متاسفانه در حوزه علمیه قم، حتی در بین روشناندیشان، تفکر تشکل حزبی و یا ایجاد اندیشه واحد سیاسی سازمان یافته وجود داشت که ظاهراً تا امروز هم این نوع اندیشه غیرحزبی حاکم است.
حوزه علمیه کربلا هم شاهد حرکتی توسط مرحوم آیتالله سیدمحمد شیرازی و شهیدآیتالله سیدحسن شیرازی بود که بیتردید نقشی در بین بخشی از شیعیان عراق و کشورهای عربی خلیج فارس داشت؛ ولی متاسفانه این جریان را که در نشر آثار جدید و مجلات و تبلیغ در سطح جهانی بسیار فعال بود، نمی توان جریان نواندیشی کامل مطابق با <زمان> نامید؛ چون در زمینههایی مانند مخالفت با تحزب و روشنفکران نجف و یا تجویز اعمالی چون <قمهزنی> که موجب وهن شیعه و هتک حرمت تشیع در سطح جهانی است، پیشگام بود و من خود در کربلا در روز عاشورا شاهد بودم که <موکب تطبیر الطلاب العلوم الدینیه> (همان قمهزنی طلاب!) راه افتاد که وابسته به این جریان بود و بی تردید این قبیل اعمال، در تضاد کامل با روشنفکری بود و نمیتوانست با روشناندیشی دینی سازگار باشد!
یادم رفت اشاره کنم که تاسیس <کلیه` الفقه> در نجف توسط علامه آیتالله شیخ محمدرضا مظفر و <کلیه` اصولالدین> در بغداد، توسط آیتالله سیدمرتضی عسکری که اولی فصلنامه <النجف> و دومی فصلنامه <رساله` الاسلام> را منتشر میساخت، از کارهای مثبت و از امتیازات جریان روشناندیشی حوزه نجف بود که علیرغم جو حاکم بر آن، توانستند طلاب جوان بسیاری را تربیت کنند که موفق به اخذ درجه لیسانس و دکتری شدند و البته تحمل تبعات سخت و سنگین این نوع اقدامات در نجف، صبر و استقامت ویژهای را میطلبید که خوشبختانه جریان نواندیشی نجف، آن را داشت. البته نباید فراموش کرد که پشتیبانی عملی و معنوی آیتالله حکیم و آیتالله خوئی در پیشرفت این نهادهای جدید و استقامت آنها در مقابل ارتجاع متحجر، نقش عمدهای داشت. به ویژه که بعضی از فرزندان مرحوم آیتالله حکیم، از جمله آیتالله شهید سیدمحمدباقر حکیم، از شاگردان این مکتب نواندیشی در حوزه نجف بودند.
روشنفکران مسلمان از کشورهای عربی اسلامی (از سیدجمال به بعد) در چه گروههایی قابل طبقهبندی هستند و مهمترین توفیقات و نیز اهم آسیبهای جریان روشنفکری اسلامی در جهان اسلام در چه مقولههایی است؟
وضع روشناندیشان دینی و یا روشنفکران مسلمان در جهان اسلام را نمیتوان در یک مصاحبه کوتاه بررسی کرد. هماکنون 55 کشور اسلامی در جهان داریم که حدود 20 کشور از آنها عرب هستند. چگونه میتوان در یک گفتگو، در مسالهای به این گستره، به داوری پرداخت؟ مغرب عربی (الجزائر، تونس، مراکش) روشنفکران مسلمان ویژه خود را دارد؛ مانند مالک بن نبی، علال الفاسی، شیخ سحنون، شیخ یاسین و … اندونزی و مالزی، رهبری نهضت علماء و حزب اسلامی را در جناح روشنفکران مسلمان خود جای داده است. ترکیه مسلمان نواندیشی چون ملاسعید نورسی و فتحالله گل را در طلیعه روشنفکران مسلمان قرن اخیر میشناسد که پیروان و هواداران او تحت عنوان نورجیها (یا نور طلبهلری) تقریباً همه جریانهای روشنفکری دینی و احزاب اسلامی ترکیه را زیر چتر خود قرار داده است. مصر و سودان و سوریه و لبنان و یمن و لیبی هم از 75 سال به این طرف، شهید شیخ حسن البنا و شهید سید قطب و شیخ حسن ترابی و دکتر مصطفی السباعی و دهها روشنفکر مسلمان دیگر را در کنار خود دارند که هر کدام به نحوی در ایجاد حرکتهای اسلامی روشنفکرانه، نقشآفرین و تأثیرگذار بودهاند. در شبه قاره هند (پاکستان، بنگلادش، هند) پس از اقبال لاهوری، مولانا ابوالاعلی مودودی و اصحاب او در <جماعت اسلامی> به عنوان رهبران روشناندیشی اسلامی، شناخته میشوند و همچنین کشورهای دیگر، شخصیتهای خاص خود را دارند.
در واقع امکانپذیر نیست که بحثی با این وسعت را در گفتگو، یا حتی چندین جلد کتاب مورد بررسی و ارزیابی قرار داد، بلکه در این زمینه باید <دایره`المعارفی ویژه> با همکاری گروهی از دوستان تألیف شود که به نظرم کتاب <اسپوزیتو> تاکنون تنها کتابی است که تحت عنوان <دایره`المعارف اسلام مدرن> و در چهار جلد کتاب در این زمینه به انگلیسی چاپ شده است و اخیراً شنیدم که به همت بعضی از دوستان در تهران به فارسی ترجمه میشود.
به هر حال میتوان گفت که روشنفکران مسلمان در کشورهای عرب و اسلامی، در کل در طبقهبندی <حرکتهای اسلامی معاصر> مانند اخوانالمسلمین در بلاد عربی و نهضت العلما در اندونزی و حزب اسلامی در مالزی و حرکت نور در ترکیه و قفقاز و جماعت اسلامی در شبه قاره هند قرار دارند.
مهمترین توفیقات این جریانها، سازماندهی و تشکل قدرتمند و استمرار حرکت آنها، علی رغم همه فشارها و سرکوبها و اعدامها و قتل عامهای شاهان و سرهنگها و حاکمیتهای ظالم مسلط بر این بلاد است که توانستهاند همچنان نفوذ معنوی و تشکیلاتی خود را در میان اکثریت حفظ کنند.
در جریان آسیبشناسی این حرکتها میبینیم که آسیب عمده این جریانها در بلاد عربی و اسلامی، همکاری آنها با حاکمیتهای غاصب و یا ائتلاف با احزاب لیبرال و حتی سکولار (مثلاً اخوان و حزب وفد در مصر و حزب رفاه نجمالدین اربکان با حزبی لائیک خانم چیلر، در ترکیه) است که متأسفانه علیرغم <تسامح> اینها و اعلام آمادگی برای همکاری، در عمل سرکوب شده و یا به نتیجه مطلوب نرسیدهاند و حتی این روش، موجب پیدایش گرایشهای تندروانه بخشی از نسل جوان مسلمان این بلاد شده که آثار منفی تندروی و انحراف فکری آنها، نه تنها در بلاد اسلامی، بلکه در کل جهان قابل مشاهده است.
عناصری مثل شکری مصطفی، دکتر ایمن الظواهری و حتی اسامه بن لادن را میتوان از آثار منفی این گروهها نامید؛ چرا که این قبیل افراد مدتها با اخوان، یا جماعت اسلامی مصر و سودان همکاری داشتند، ولی وقتی ائتلاف موقت اخوان را با حزب الوفد میبینند و یا همکاری شیخ حسن الترابی با ژنرال جعفر نمیری (عامل معروف آمریکا در آفریقا) را مشاهده میکنند، نخست به اندیشههای تند <سید قطب> در <معالم فی الطریق> -در کافر بودن کل جامعه- گرایش پیدا مییابند و بعدها خود <صاحبنظر> میشوند و جماعتهای جهادی تکفیری از نوع <القاعده> را سازماندهی میکنند که علاوه بر شیعه، حتی اغلب اهل سنت را هم <کافر> میدانند و نمونه اخیر آنها <ابومصعب الزرقاوی> اردنی بود که در عراق به جای مبارزه با اشغالگران آمریکایی، به قتل عام شیعیان مشغول بود!
روشنفکری در حوزههای شیعی با روشنفکری در حوزههای اهل سنت (الازهر و ) چه وجوه افتراقی دارد؟ وجوه تشابه و یا قابل اخذ و اقتباس کداماند؟
شاید فرق اساسی بین حوزههای علمی شیعی با حوزههای سنی در این باشد که متأسفانه برادران اهل سنت، حتی در الازهر <باب اجتهاد> به مفهوم واقعی آن را علیرغم ادعا، بستهاند و هنوز حاضر نیستند که از چهارچوب فتاوی <ائمه اربعه> خود خارج شوند. این بینش عملاً موجب استمرار <رکود> و <جمود> و سنتگرایی غیرمطابق با زمان و مکان، در میان اغلب علمایشان گشته است؛ ولی در حوزه شیعه مفتوح بودن باب اجتهاد، مسیر اندیشه را بازتر میکند و به مجتهد اجازه و امکان میدهد که حتی در مسائل فرعی فقهی مسلم و قطعی، به <مصلحت> روز بیندیشد و احکام را ولو با <عناوین ثانویه> تغییر دهد. البته موضوع اینکه در این زمینه فقهای معاصر تا چه حدی موفق بودهاند و از <عوامزدگی> به قول شهید مطهری، دور شدهاند، امر جداگانهای است و بررسی خاص خود را میطلبد. اما ویژگی مثبت حوزههای اهل سنت – به ویژه الازهر- تخصصی و سیستماتیک بودن حوزههای درس علوم اسلامی در آنهاست. فارغالتحصیلان رشته تفسیر، فارغالتحصیلان رشته حدیت، کلام، فقه، ادبیات، تاریخ و در زمینه تحصیل و تخصص خود کار میکند، و داعیه تسلط بر تمامی شعب علوم اسلامی ندارد. در صورتی که در حوزههای ما، همه علوم اسلامی یکجا برای همه تدریس میشود و فارغ التحصیلان ما که هیچ گونه مدرک تحصیلی رسمی ندارند، برخلاف الازهر که حتی امام الاکبر آن، شیخ الازهر هم، درجه دکتری دارد، در همه زمینههای زندگی فردی و اجتماعی، اظهارنظر میکنند که تبعات و آثار منفی زیادی میتواند داشته باشد.
امروز در جهان اهل سنت و شیعه شاهد دو گرایش افراطی تحجرگرا و تجددزده هستیم. جبهه روشناندیشان اسلامی به چه نکتههای اصلی میتوانند تأکید کنند و نقاط تقارب و تقریب را بیابند؟
جریان یا جبهه روشناندیشی اسلامی، در هر دو حوزه سنی و شیعه، باید به تبیین دقیق و اصولی مفاهیم اسلامی، با استناد به کتاب و سنت و عقل، بپردازد و پس از بررسی کامل، کتابهای حدیثی را که متأسفانه مملو از <اسرائیلیات> است (قد دسست فی احادیث جدکم ثلاثه` آلاف) تنقیح و تهذیب بنماید، تا راه و زمینه پیدایش، تحجرگرایی که خود موجب پیدایش تجددزدگی است، مسدود شود و کتابهای فقهی را از مسائلی که مربوط به قرون ماضیه است پاکسازی کنند و همچنین برای تقریب و تقارب بین این دو گرایش چه در حوزههای ما و چه در حوزههای الازهر و قیروان و غیره، باید به افشاگری صحیح و به روشنگری منطقی پرداخت و حقایق را آن طور که هست، بدون واهمه و ترس بیان نمود و از عوامزدگی در تبیین مفاهیم اصیل اسلام راستین، دوری جست و اظهار علم درباره مواد انحرافی افراطی، مانند قمهزنی که موجب وهن شده است همگام با خلوص نیت و شجاعت میتواند کارگشا باشد.اگر فقها و علمای حوزههای ما در قبال بدعتها و کجرویها و کجاندیشیها، در بین اهل علم و یا نخبگان مذهبی و مردم دیگر مثلاً مداحان اهلبیت(ع) که اغلب به جای <مدح خوانی> به <مصیبتخوانی> مشغولاند، در زمره علمای اظهارکننده علم خود نباشند، آیا مشمول بخش بعدی حدیث نخواهند بود: <والاّ فعلیه>؟
مهمترین کارکردهای امروزین را برای یک جریان روشنفکر حوزهای چه میدانید؟
جریان روشنفکر واقعی حوزوی، باید با توجه به مقتضیات زمان و مکان، مسائل مورد نیاز جامعه را در همه سطوح با دقت و همکاری جمعی و دوری از تحریک عناصر مخالف، با استناد به <محکمات آیات> و <مسندات روایات> بررسی و تبیین نماید و نسل جدیدی را که در حوزهها حضور مییابند، با این روش تربیت کند تا ولو در درازمدت از آسیبهای عمدهای که حتی ممکن است بر اساس دین و ایمان و زندگی مردم وارد شود، بکاهند. شعارگرایی و عوامزدگی و ترس و واهمه و پیروی از روشهای توجیهناپذیر پیشینیان و با رسالت جریان روشنفکری واقعی حوزوی سازگار نیست و البته این امر، ارتباطی با روشنفکری تجددزده و یا غربگرای به ظاهر دینی ندارد که گاهی دیده میشود در پوشش، روشنفکری در مسلمات و قطعیات دینی و حتی وحی الهی بودن قرآن ایجاد شک و تردید مینمایند و عقاید مردم را متزلزل میسازند، بدون آنکه خود بتوانند بدیل مناسب و جایگزینی درخور ارائه دهند.
نقاط آسیب، لغزش و یا انحراف در روند جریان روشنفکری در حوزه را در چه مسائلی میبینید؟
بستر اصلی لغزش یا انحراف در جریان روشنفکری حوزوی، بی سوادی و عدم آگاهی و فقدان تسلط برعلوم اسلامی است. سرمنشأ همه لغزشها و انحرافهای حوزوی، نقص در معلومات و بیسوادی و به تعبیر مرحوم امام، نیمه ملا شدن است. اگر ملاحظه کنید میبینید که در طول تاریخ اسلامی، حتی در عصر ما از سیدمحمد علی باب بگیرید تا سیداحمد کسروی و بقیه دینسازان و انحرافیافتگان و روشنفکر نمایانی چون حکمیزاده و تقیزاده و علی دشتی و امثالهم، همه و همه تحصیلکردگان حوزهها بودهاند! پس باید ریشه یابی کرد که چرا اینها از راه راست منحرف شده و حتی به دینسازی پرداختند؟ یا خواستار فرنگی شدن همهجانبه ایرانیان شده و رساله اسرار هزارساله یا کتاب بیست و سه سال را نوشتند؟ با صرفنظر از عوامل خارجی و یا سیاسی، باید در درون این گونه عناصر زمینه انحراف وجود داشته باشد تا تحت تأثیر عوامل گونهگون، به انحراف کامل کشیده شوند؟
در اینجا نقل یک خاطره بیمناسب نخواهد بود: پس از حوادث قیام 15 خرداد و دستگیری و زندانی شدن امام خمینی (رحمه`الله علیه) و به دنبال حوادث بعدی و آزادی و برگشت ایشان به قم، روزی در منزل ایشان در یخچال قاضی خدمت ایشان رسیدم و گفتم: <نسخهای از کتاب کشف اسرار را من دارم (در آن ایام کمتر کسی نسخهای از این کتاب را داشت) اگر اجازه دهید، آن را تجدید چاپ کنیم؟>
امام خمینی(ره) گفتند:<تجدید چاپ آن چه ضرورتی دارد؟ در آن روزگاری که حکمیزاده رساله اسرار هزارساله را منتشر کرد، من برخود واجب دیدم که پاسخ او را بنویسم و در مدت کوتاهی این کتاب را نوشتم. حالا نشر مجدد آن که همراه با شبهات اوست و در مقام پاسخ، آنها را نقل کردهام، چه ضرورتی دارد؟>
بعد افزودند: <متأسفانه این قبیل افراد که در تاریخ حوزههای ما پیدا شدهاند، به علت عدم اطلاع از عمق مفاهیم اسلامی، دچار این نوع انحرافات شدهاند و در واقع <نیمچه ملا> بودند [این عین تعبیر امام بود] و چون به تمام مطلب نرسیده و حقیقت را درک نکردهاند، به گمراهی افتادهاند… .>
به هرحال نخبگان جریان روشناندیشی حوزهها باید در این رابطه چارهاندیشی کنند.
درباره مناسبات روشنفکران دینی قبل و بعد از انقلاب، چه تحلیلی دارید و چه نقاط قوت و آسیبی را در این زمینه معتقدید؟
اشاره کردم که مسأله روشنفکر دینی، به مفهومی که امروز در جامعه ما و جوامع اسلامی دیگر مطرح است، یک پدیده نوظهور است و از قدمت تاریخی پرسابقهای برخوردار نیست. بدین ترتیب آنچه شما روشنفکران حوزه و یا روشنفکران دینی قبل و بعد از انقلاب نام مینهید، درگذشته نه چندان دور، با این مفهوم اصولاً مطرح نبود، بلکه تا گذشتههای نزدیک شخصیتهایی به عنوان دانشمندان دینی، روشنبین یا نواندیشان و روشنفکران متدین یا مذهبی آن هم به طور محدود و معدود، در حوزهها یا دانشگاهها حضور داشتند که در واقع به موازات تبحر در علوم اسلامی، یا علوم روز، به بررسی مسائل جامعه، نیازهای فکری و معنوی جوانان،دانشجویان، مشکلات روزمره مردم – مسائل مستحدثه – و این قبیل امور میپرداختند و در حل این مسائل و مشکلات کوشا بودند و البته هرکدام هم به نحوی، سهمی در این راستا داشتند.
روشنفکر دینی سالها بعد عمدتاً در مورد مرحوم مهندس بازرگان، شادروان دکتر شریعتی و سپس دکتر سروش توسط یاران و هواداران آنها به کار رفت؛ ولی اگر بخواهیم واژه <نواندیش> را که مفهوم روشنتر و دقیقتری در این زمینه دارد، در مورد کسی به کار ببریم، بیشک آن شخص سیدجمالالدین حسینی – معروف به اسدآبادی یا افغانی - است که بعضیها او را پدر نواندیشان مسلمان در یک قرن و نیم اخیر نامیدهاند. و البته بعدها شاگردان و یا پیروان مکتب وی مانند شیخ محمد عبده، رشید رضا، عبدالرحمن کواکبی و… در جهان عرب راه او را ادامه دادند و در کشورهای اسلامی غیرعربی نیز شخصیتهای برجستهای چون: اقبال لاهوری، ابوالاعلی مودودی، ملا سعید نورسی، امام موسی صدر، آیتاللهطالقانی، شهید آیتالله سیدمحمد باقر صدر، شهید مطهری، علامه محمدحسین فضلالله، شیخمحمدمهدی شمسالدین و دهها نمونه دیگر، در حوزههای سنتی و فرهیختگانی چون دکتر عطاءالله شهابپور، دکتر محمد قریب، مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی، سیدغلامرضا سعیدی، و دکتر سیدجعفر شهیدی و… در حوزههای غیرسنتی، مطرح شدند که به علت همسویی در اندیشه و هدف، همکاری همهجانبهای با همدیگر داشتند، تا آنجا که در محافل و مجالس ویژه آنان، مانند انجمنهای اسلامی دانشجویان، مهندسین، پزشکان، بانوان، که توسط عناصر غیرسنتی – غیرحوزوی – تأسیس شده بودند، شرکت مینمودند و سخنرانی میکردند، یا با مجلات آنها مانند: نوردانش، آیین اسلام، گنج شایگان و فروغ علم همکاری میکردند و دوستان دانشمند غیرسنتی، در مجلات حوزوی چون: مکتب اسلام، مکتب تشیع، مجموعه حکمت، معارف جعفری و غیره، مقالاتی مینوشتند که نشان از همکاری ظاهری و معنوی ریشهداری بود و این همکاری آثار مثبت فراوانی هم در بین نسل جوان و طلاب حوزههای علمیه و انجمنهای دانشجویی در دانشگاهها داشت.
این همکاری و تعاون مثبت و مفید، با تأسیس حسینیه ارشاد توسط آیتالله شهید مرتضی مطهری که با همکاری مالی بعضی از آقایان انجام گرفت به اوج خود رسید و در واقع داشت منشأ تحول عظیم فکری و عملی با همکاری شخصیتهایی چون صدر بلاغی، سیدمرتضی شبستری، سیدابوالفضل موسوی زنجانی، مهندس بازرگان، دکتر شریعتی، فخرالدین حجازی و محمدتقی شریعتی و دهها نفر دیگر میشد که متأسفانه بانفوذ عدهای در سازمان حسینیه، باعث پیدایش اختلاف و جدایی عمیق این دو گروه گردیدند که در واقع عامل اصلی شکست این حرکت سازنده و ارزنده و عامل اصلی سقوط و بسته شدن حسینیه ارشاد گردید. البته بعدها که اصطلاح روشنفکران دینی عامتر مطرح شد، باز کارگردان اصلی همین بزرگواران بودند؛ چون ما کسان دیگری به عنوان روشنفکران دینی، به غیر از دانشمندان دینی از هر دو طرف نداشتیم که بتوانند در همه جریانات مذهبی یا سیاسی جامعه اسلامی تأثیرگذار باشند.
نقاط قوت این همکاری، صدق و صفا و وفا و همسویی و وجود هدف مشترک بین هر دو گروه بود و علیرغم پارهای اختلاف سلیقهها یا تفاوتدر برداشتها و اجتهادها، در کلیت امور، تشریک مساعی وجود داشت؛ ولی متأسفانه باز فرصتطلبی و یا انحصارگرایی و خودمحوری برخی روشنفکرنمایان به ظاهر دینی غیرحوزوی،باعث جدایی گردید و ناگهان تز <اسلام منهای روحانیت> مطرح شد و متأسفانه شخصیتهایی چون دکتر شریعتی هم که مدافع سرسخت روحانیت اصیل بود و در همه آثارش نمونههایی در این زمینه وجود دارد، به مطرح ساختن مسائلی از قبیل لوتریسم و پروتستانتیسم اسلامی و رنسانس مذهبی! پرداخت که با سوءاستفادهِ دشمنان از این تعبیرات، آسیب بسیاری بر کل حرکت و تعاون و همکاریها بین دو گروه زد و اصلاحطلبی و آشتیجویی شخصیتهایی چون آیتالله خامنهای، آیتالله هاشمیرفسنجانی، شهید دکتر بهشتی، شهید دکتر باهنر، به علت توطئهای که در پشت پرده بود و رژیم هم به آن کمکرسانی میکرد، به نتیجه مطلوب نرسید و همین نقطه ضعف که منشأ آسیبهای جدی بعدی شد، به دوران پس از انقلاب کشیده شد و تمامتخواهی همهِ گروه ها و جریانها، باعث گردید که شاهد وضع ناگوار و اسفباری بشویم که هماکنون همگی
از کم و کیف آن آگاهیم و من ضرورتی بر بازبینی و بررس چگونگی آن نمیبینم.
وضعیت روشناندیشی دینی را در حوزههای کنونی چگونه ارزیابی میکنید؟
نواندیشی و روشنبینی دینی در حوزههای مذهبی، پس از طلیعهدارانی چون امام موسی صدر، شهید بهشتی و اساتید دیگر به نسل جدید و جوان حوزه رسید که تعداد انگشتشماری بیش نبودند و با مشکلات عدیدهای روبرو بودند! و حتی به نحو تحقیرآمیزی انگشتنما شده و <روزنامهنویس> لقب گرفتند این دوره گذشت و قبل از انقلاب، تحول خاصی به وجود آمد و طلبه های جوان با شناختی که از مسائل جهانی به دست آوردند، متوجه شدند که استمرار راه سنتی و رسمی حوزوی در همه زمینهها ، ثمربخش نخواهد بود و دردی را از مردم و جامعه و نسل جوان دوا نمیکند.
و با خواندن کتابهایی که اشابالصغیر وافنیالکبیر،مانند مطول و قوانین و چندین کتاب در ادبیات عرب که هیچ کدام هم عملاً مفید نبودند و طلاب ما علیرغم خواندن دهها کتاب، و حتی حفظ <الفیّه ابن مالک>، از دو سطر عربی نوشتن و یا دو کلمه حرفزدن عاجز بودند، نمیتوان به مقصد رسید این بود که به طور خودجوش و یا به اصطلاح، به حکم جبر تاریخ حرکت به وجود آمد و بعضی از بزرگان حوزهها هم که تا آن وقت به دلایلی نمیخواستند وارد میدان حرکت جدید بشوند، وارد شدند و به تلخیص کتابهایی درسی قدیمی و یا تألیف کتب درسی جدید پرداختند و به یاری حق تحول چشمگیری در این زمینهها به دست آمد.
خوشبختانه زمینهها پس از پیروزی انقلاب، آمادهتر شد و تجربه هشت سال جنگ تحمیلی و دفاع مقدس، فعالیت دشمنان خارجی و عوامل داخلی و هجوم گستاخانه آنها به اسلام و مقدسات و معتقدات مذهبی و آشنایی طلاب با زبانهای خارجی و سفرها و مطالعهها و تماسها باعث گردید که در مرحله جدید، با استفاده از وسایل و تکنولوژی و ابزار جدید اینترنت، سایت، کامپیوتر،سی دی و … طلاب جوان در مرحله کاملتر و پیشرفتهتری قرار بگیرند و به طور طبیعی بازده کارهای تحصیلی و تحقیقی و پژوهشی آنها پربارتر و عمیقتر از سابق گردید که جای سپاس دارد.
برای پیشبرد جریان روشنفکری در حوزه چه پیشنهادهایی دارید؟
آشنا ساختن نسل جدید حوزههای علمیه با مسائل روز و آگاهی بخشیدن به آنان و آموزش علوم جدید و زبانهای معروف ملل دیگر و در اختیار قرار دادن کتابهای جدیدی که درباره اسلام در جهان اسلام چاپ و منتشر میگردد، آمادهساختن مقدمات استفاده عامتر از وسایل ارتباط جمعی – حتی ماهوارهها راه درستی برای بیداری، هوشیاری و در نتیجه پیشبرد جریان نواندیشی یا روشنفکری دینی در حوزهها خواهد بود.ولی توسعه این امر، خطرهای جدی هم در مورد تزلزل فکری کسانی دارد که هنوز از لحاظ تحصیل علوم اسلامی و شناخت عمیق مفاهیم دینی و معارف حقه ، به مرحله لازم کمال نرسیدهاند انحرافهای فکری بعضیها که در گذشته و یا امروز متأسفانه شاهدش هستیم،عمدتاً ناشی از همین نقطه<آسیبپذیری> نیمچهملاست!
اشارهای به شخصیتهای روشناندیش حوزه علمیه نجف داشتید (کاشفالغطاء، بلاغی و…) عمدهترین دیدگاهها و اقدامات آنان چه مواردی بود؟
مرحوم آیتالله کاشفالغطا،و علامه بلاغی و علامه مظفر، شیخ عبدالله زنجانی، علامه خالصیزاده و سیدمحمدتقی حکیم و امثال آنان – از نسل قدیم و معاصر – روشناندیشان حوزه نجف و کاظمین بودند و با تدریس، تألیف، سخنرانی و تأسیس مراکز علمی جدید و نشر مجلات و شرکت در کنفرانسهای بینالمللی، دیدگاههای روشنگرانه خود را بیان کردند که بررسی چگونگی تک تک آنها نیاز به بحثهای مستقل و یا حتی سمینارهای علمی تخصصی دارد که خوشبختانه دفتر تبلیغات اسلامی قم، به بعضی از آنها پرداخته و برخی دیگر را در برنامههای آینده خود دارد که بیشک اقدام مثبت و ارزندهای است و در روشنشدن حقایق و آگاهی نسل جوان ما نقش اساسی میتواند داشته باشد.
کلیه`الفقه در نجف اشرف و کلیه` اصولالدین در بغداد، چه اقدامات اصلاحی را در حوزه عراق پیگیری میکرد؟
تغییر برنامه های درسی قدیم و تدریس کتابهای درسی جدید هماهنگ با مقتضیات زمان، در منطق، فلسفه، تفسیر، اصول، فقه و همهِ رشتههای درسی حوزهها توسط مرحوم سیدمحمدتقی حکیم، محمدرضا مظفر، علامه عسکری که بانیان اصلی تأسیس کلیهِالفقه و کلیهِاصولالدین در نجف و بغداد بودند و ترتیب نسل جدیدی از طلاب حوزهها و نشر مجله ها و فصلنامههای آکادمیک و بعد آمادهسازی طلاب برای تألیف پایاننامه تحصیلی، و اعطا گواهینامههای علمی به آنها، اقدامات اصلاحی ویژهای بود که در حوزه علمیه عراق، اقدام به آنها به قول مرحوم آیتالله خویی <نوعی تضحیه> (یا خود قربانیکردن!) بود که بحمدالله آقایان ضمن تحمل فشار متحجران، با از خودگذشتگی و فداکاری، به آن پرداختند که خوشبختانه نتایج مطلوبی هم در تکامل و تحول حوزه نجف به وجود آمد.
چگونه و چرا از درون جریانهای اصلاح گرای اهل سنت (اخوانالمسلمین) جریانهای تکفیری تندرو پدید آمد؟
گرایشهای فکری تندرو فقط از درون جریانهای اصلاحگرای اهل سنت
مثلاً اخوانالمسلمین – پدید نیامدهاند، بلکه این نوع جریانها از صدر اسلام و پس از اختلاف در مسأله خلافت به وجود آمد و جنگها و ترورها راه افتاد و تا آنجا که خوارج به ترور حضرت امام علی(ع) دست زدند. در واقع این امر، در هر عصر و دورانی به نحوی ظهور کرده و آثار منفی و تأسفبار بسیاری هم از خود به جای گذاشته است.
عامل اصلی پیدایش آن جریانهای افراطی غیرمشروع، چه در زمانهای پیشین و چه در عصر ما، نشأت گرفته از جریانهای اصیل و اصول اعتقادی معتدل اسلامی اهل سنت یا شیعه نیست، بلکه عوامل و انگیزهها دیگری باعث پیدایش آنها شدهاند.
پیدایش جماعتهای به اصطلاح جهادی مصری، به ویژه گروه <التکفیر و الهجره> که خواستار هجرت مؤمنان به کوه و بیابان و غارنشینی و دوری از دارالکفر بودند، مانند پیدایش گروه فرقان، یا سازمان منافقین از درون جریان معتدل و اصلاحطلب انجمنها اسلامی دانشجوان و سپس نهضت آزادی، ربطی به اصالت نخستین آن حرکتهای مادر ندارد و نمیتوان آنها را مقصر قلمداد کرد؛ چرا که در این صورت باید جریانهای نفاق و ارتداد صدر اسلام در صفوف مسلمانان نزدیک به دوران حضرت رسولاکرم(ص) را هم ناشی از خود اسلام بدانیم که بیتردید چنین نیست. پس در واقع علل گوناگونی از جمله عدم شناخت کامل ایدئولوژی اسلامی، هوس سلطهجویی، فرصتطلبی، انحصارگرای، تمامت خواهی و در کل: عدم تعمق اعتقادها و باورهای اصول ثابتدینی، عامل اصلی در انحراف این نوع گروهها و جریانها است.
از سوی دیگر، در مواردی، سرخوردگی عناصری از این جریانها و اینکه علیرغم فعالیتهای درازمدت نتوانستهاند به هدف مورد ادعا برسند، آنها را وادار به جدایی و انشعاب و تشکیل سازمانهای ویژه تندرو کرده است؛ مثلاً در ایران فعالیت نیم قرنی جریان مهندس بازرگان و در مصر فعالیت سه ربع قرنی اخوانالمسلمین و یا جماعت اسلامی در شبه قاره هند و عدم توفیق آنها در دستیابی به حکومت و قدرت، تاکتیک و استراتژی جوانان تندرو را تغییر داد و آنها را به مبارزهِ به اصطلاح مسلحانه که عمدتاً در ترورهای کور شکل میگرفت، سوق داد.
البته نتایج اقدامات جریانهای کور فرقان و منافقین ایران را میدانیم؛ ولی درباره مصر باید اشاره کنم که جوانان به اصطلاح جهادی و تکفیری، نخست با سازمان جوانان یا دانشجویان اخوان همکاری میکردند و به اصطلاح هوادار، نه عضو به شما میرفتند. آنها با همزیستی مسالمتآمیز یا آشتی رهبری اخوان (مکتب ارشاد) با دولتهای ملیگرا و گاهی ضد مذهب، و یا ائتلاف با احزاب سکولار (همچون وفد) موافق نبودند و از سوی دیگر پس از دستگیری و شکنجه گروهی اعضای اخوان توسط رژیم سرهنگهای حاکم – در راس آنها عبدالناصر – و اعدام شخصیتهای برجستهای چون شیخ عبدالقادر عوده، شیخ محمد فرغلی – سیدقطب و صدها انسان برجسته دیگر و شکنجه وحشیانه هزاران جوان مسلمان که خود قربانی یا شاهد آن بودهاند؛ مانند دکتر ایمن الضواهری، آنها را از ادامه مبارزه سیاسی صلحجویانه مأیوس ساخت و به خشونت واداشت. تفسیرهای غلط از واژهها، یا اندیشههای اسلامی مثل مسأله دارالاسلام و دارالکفر ناشی از جهل آنان به حقیقت مفاهیم اصول اعتقادی اسلامی بود که همهِ افراد موجود در یک کشور اسلامی را که حاکمش حکم <بما انزل الله> نمیکند، تکفیر کردند و این نوع اندیشه با نفوذ سلطهگر وهابیها در بلاد عربی و در بین جوانان عرب و یا در پاکستان و افغانستان شدت یافت و اوج گرفت و همین نوع اندیشه متأسفانه در الجزائر هم، پس از سرکوب جمعیت انقاذ اسلامی به رهبری عباس مدنی ظهور یافت و گروهها تکفیری با هجرت به کوهها و غارها، به قتل عام مردم عادی و حتی بریدن سرهای دوستان قبلی خود به عنوان ارتداد پرداختند. در افغانستان و عراق هم گروه طالبان و القاعده، به جای مبارزه با متجاوزان و دفاع و جهاد واجب علیه دشمن اشغالگر، به قتلعام یکدیگر پرداختند و در عراق هم اکنون شاهدیم که این عناصر، اهل سنت معتدل را هم که با آنها بیعت نمیکنند، مانند شیعیان سر میبرند!
علاوه بر گروههای سنی بومی یا خارجی، متأسفانه عناصر و گروهکهای از جوانان شیعه نیز به عنوان معامله به مثل، به قتل افراد بیگناه و تخریب مساجد اهل سنت و کوچاندن مردم مستضعف شهرها و روستاهای عراق پرداختند که علاوه بر تحریمای مرجعیت آگاه در نجف و ایران، سرانجام رهبری جریان صدری هم هر نوع عملیات نظامی <جیش المهدی> را برای جلوگیر از اعمال جنایتکارانه عدهای جاهل و یا مغرض هدفدار، متوقف نمود تا به اعمال غیرشرعی و اقدامات این عناصر تندرو تکفیری پایان دهد. متأسفانه این اعلام حسن نیت جریان صدری با حمله نظامی نیروهای اشغالگر به بصره و شهرک صدر و قتل عام بیش از پانصد نفر از مردم بیگناه به نتیجه مطلوب نرسید و بیتردید این خشونتهای نامشروع، واکنشهای نامشروع دیگری را به دنبال خواهد داشت. به نظر من عدم رضایت از روش و سیاست رهبری این احزاب، عدم آشنایی کامل به مبانی و اصول عقیدتی اسلامی، عدم امکان فعالیت سیاسی آزاد، شکنجه و فشار نظامیهای حاکم بر جوانان و قدرتطلبی و سلطهجویی عدهای، عامل اصلی پیدایش این جریانهای انحرافی است و ربطی به تعلیمات یا اصل جریانها اصلاحطلب اسلامی ندارد.