یادی از فلاطوری…
چندی پیش در روزنامه خواندم که دکتر عبدالجواد فلاطوری استاد اسلام شناسی دانشگاه کلن و هامبورگ آلمان بر اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفته است.
استاد دکتر مهدی محقق
از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بیش
فما کان قیس هلکه هلک واحد و لکنه بنیان قوم تهدّما
چندی پیش در روزنامه خواندم که دکتر عبدالجواد فلاطوری استاد اسلام شناسی دانشگاه کلن و هامبورگ آلمان بر اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفته است. بسیار مناسب می نمود اگر محافل حوزه و دانشگاه مراسم یادبود و بزرگداشت از برای او تشکیل می دادند و به بررسی شخصیت علمی او که مصداق بارزی از جمع میان حوزه و دانشگاه بود می پرداختند تا دانشجویان و طلاب از زندگی علمی او و کوشش هایی که در طلب علم متحمل شده بود درس و الهام بگیرند. جای بسی تأسف است که نظام علمی ما نمی تواند نمونه های علمی نسل گذشته را در برابر نسل جوان امروز قرار دهد تا از نفس گرم آنان شوق و ذوقی در طبقۀ طلبه و دانشجو به وجود آید تا دیگر ما فریاد «وا اسفاها» بلند نکنیم که هر دانشمندی که از میان می رود بگوییم: «او دیگر جانشینی ندارد». چندی پیش دکتر سید صادق گوهرین استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران رخت از این جهان بست و آثار متعددی از جمله شرح لغات و تعبیرات مثنوی در نه جلد از خود به یادگار گذاشت. با اینکه فاصله خانه او با دانشگاه بیش از پنج دقیقه نبود در طول مدت متجاوز از بیست سال که او دوران بازنشستگی خود را در خانه می گذرانید کوششی به عمل نیامد که حتی یک بار او را به دانشگاه بیاورند تا نسلی که می خواهد جای او را بگیرد از تجربیات او بهره مند گردد و این امر در مورد سایر استادان به همین منوال بوده است.
سابقاً می گفتند که دانشمندان در هنگام زندگی خود مورد بی توجهی قرار می گیرند ولی پس از فقدان آنان در مصیبت و عزا نامشان با عظمت و بزرگی بر سر زبان ها می آید:
المرء مادام حیّا یستهان به ویعظم الرزّء منه حین یفتقد
ولی اکنون می بینیم که وقتی دانشمندی از دنیا می رود فقط در مجلس فاتحه از او یادی با خشکی و سردی می رود بدون اینکه در مجلسی کوشش ها و تجربه های علمی او بازگو گردد و به بررسی و تجلیل افکار او پرداخته شود. ما امیدواریم مؤسسات علمی که فلاطوری با آنها همکاری داشته و با طلابی که در مدرسۀ حاج حسن و مدرسه خیرات خان مشهد نزد او به فراگیری علم می پرداختند که مسلماً اکثر آنان درمشاغل بزرگ و مناصب عالی هستند یاد او را گرامی بدارند.
آشنایی من با مرحوم دکتر فلاطوری سابقه ای طولانی دارد که به اختصار یاد می گردد: در سال های بعد از شهریور 1320 مرحوم پدرم حاج شیخ عباسعلی محقق واعظ خراسانی در ماه های مبارک رمضان بعدازظهرها در مسجد بزازها واقع در بازار تهران منبر می رفت و جمعیت انبوهی از متدیّنین بازار و اهل علم و فضلای تهران مستمعان او را تشکیل می دادند و علت این توجه شایان به او دو چیز بود: یکی آنکه آنان می دانستند که آن مرحوم از سال 1314 تا 1317 در واقعه مسجد گوهرشاد مشهد به بند و زندان رضاخانی افتاده و از 1317 تا 1320 ممنوع المنبر و دهن بمسمار بوده است. و دیگر آنکه منبر آن مرحوم از محتوای علمی بالایی برخوردار بود زیرا او با تسلطی که به قرآن و تفسیر و اخبار و احادیث داشت، و فلسفه و عرفانی را که از بزرگان و مشایخ و مدرسین مشهد همچون مرحومان حاجی فاضل و آقابزرگ شهیدی آموخته بود، و ذوق و قریحه ای توأم با طنز و فکاهتی که در نهاد او بود سخن و بیان او را تر و تازه می ساخت . مستمعان را به خود جلب و جذب می کرد چنانکه آنان که در آن روزگار از مجلس او بهره مند شده اند پس از گذشت پنجاه سال هنوز گرمی سخن و مطالب علمی و ذوقی او را به یاد دارند. من که نوجوانی دوازده یا سیزده ساله بودم و پدرم را همراهی می کردم نمی توانستم با معمرین و سالخوردگان آن مجلس در آن مسجد ارتباط برقرار کنم از این روی ناخودآگاه در جستجوی فرد یا افرادی بودم که از جهت سن به من نزدیک باشند. در همان اثنا متوجه نوجوانی شدم که چند سال از من بزرگ تر بود و مرتباً در آن مجلس حاضر می شد و با دقت هرچه تمام تر به سخنان و اعظ گوش فرا می داد و مطالب او را یادداشت می کرد. این نوجوان عبایی نازک بر روی کت و شلوار خود می پوشید و این نشان می داد که افکار و اندیشه های او به دنبال اینست که در جریانات تحصیلات دینی و حوزوی قرار گیرد، و وسواس و دقتی که در وضو گرفتن داشت کنجکاوی مرا برانگیخته بود که آیا این از فرط متدین بودن اوست یا علت دیگری دارد که بعدها به من گفت که او در آن زمان از یک نوع ناراحتی پوستی رنج می برده است. چند روز متمادی به خود فشار می آوردم که سر سخن را با او که در اندیشه ام فرد جالبی به نظر می آمد باز کنم زیرا ناخودآگاه احساس می کردم که او هم مانند من مطلوبی دارد که او را به این مجلس کشیده و گویی مطلوب او هم همان مطلوبی است که من دارم و هر دوی ما در آستانه ورود به مسائل دینی و اعتقادی و علوم حوزوی قرار گرفته ایم و انگیزه این هدف را با استماع سخنان اهل فضل و دانش می خواهیم تقویت کنیم. روزی با جرأت پس از سلام از او پرسیدم شما کدام مدرسه می روید؟ او پاسخ داد مدرسه صنعتی می روم. سوال دوم این بود چه زبانی می خوانید؟ او پاسخ داد آلمانی و از فحوای سخنان او دریافتم که تحصیلات صرف و نحو عربی و علوم حوزوی را هم آغاز کرده است. او چنان در اندیشه های خود و دنیایی که در مدخل آن قرار گرفته بود متوغل بود که من ارتباط بیشتری با او نتوانستم برقرار کنم. شاید همین چند سالی که از من بزرگ تر بود عالم او را از عالم من که ترکیبی از ذهنیات کودکی و انگیزه های علمی بود جدا کرده بود. من هم با تقویت اندیشه های علم جویی و معنویت گرایی پس از یکی دو سال از این برخورد در سال 1323 به قصد تحصیلات حوزوی به مدرسه مروی آمدم و نزد مرحوم سید هادی ورامینی که متخصص صرف و نحو عربی و از شاگردان مرحوم میرزا کوچک ساوجی نحوی معروف بود به خواندن صرف و نحو پرداختم. شور و عشق طلاب جوان آن مدرسه طلب و کوشش من را روز به روز افزون تر و استوارتر می ساخت و هر روز درس هایی را که از استاد فرا می گرفتم مطابق روش معمول در مدارس قدیمه با یکی از همدرسان خود مباحثه می کردم. شور مباحثه و گفتگو در میان طلابی که یکی دو سال از من جلوتر بودند مانند مرحوم حاج آقا مصطفی مسجد جامعی و آقایان حاج سید رضی شیرازی و حاج آقا مهدی حائری تهرانی و حاج آقا محی الدین انواری ـ سلمهم الله ـ مرا بر مباحثه دروس بیش از پیش تقویت می کرد و چون من از آنان کوچک تر بودم و هنوز معمم هم نشده بودم حجره و اطاقی در آن مدرسه نداشتم. از این جهت محل مباحثه خود را در پشت بام مدرسه قرار داده بودم. در جنب مدرسه مروی مدرسه ای است به نام مدرسه سپهسالار قدیم که پنجره یک حجره فوقانی آن بر پشت بام مدرسه مروی باز می شود و من در مواقع غیر مباحثه در زیر آن پنجره می نشستم زیرا صدای کسی که از آن اطاق به گوشم می رسید که با ته لهجۀ اصفهانی صرف و نحو ظاهراً برای یکی یا دو نفر درس می دهد و این برای من بسیار مغتنم بود که یک معلم نامرئی هم داشته باشم خصوصاً که دریافتم او در تدریس خود از دقت نظر خاصی برخوردار است و نظم منطقی که در درس رعایت می کند او را از دیگر مدرسان ممتاز می سازد. من از راه گوش به این معلم نادیده علاقه مند شدم به قول معروف:
یا قوم اذ فی لبعض الحی عاشقه والاذن تعشق قبل العین احیانا
همین علاقه مندی مرا کنجکاو ساخت که ته و توی قضیه را درآورم و معلم و شاگرد یا شاگردان را شناسایی کنم با رفتن به مدرسه سپهسالار قدیم و پرسش از دیگران و سرک کشیدن به اطاق مجاور پشت بام مدرسه مروی به دست آوردم که معلم همان نوجوان عبایی است که در مسجد بزازها پای منبر مرحوم پدرم دیده بودم و از او به عنوان میرزا عبدالجواد حکیمی یاد می کنند زیرا هنوز معمم نشده بود که کلمه «شیخ» را در آغاز نامش بیاورند و یکی از دو نوجوانی که نزد او درس می خوانند نامش جواد مناقبی است که بعدها از وعاظ مشهور گردید.
از آن تاریخ هویت آن جوان که سالیان بعد با نام فلاطوری از او یاد می شد بر من معلوم گشت و مرتباً مسیر او را دنبال می کردم. او در همان مدرسه نزد مدرسی به نام شیخ محمد عرفانی خویی درس مغنی می خواند که یکی دو سال بعد من نزد همان شخص سیوطی و حاشیه ملا عبدالله و بخشی از مطول و شرح شمسیه را خواندم و در این ایام میرزا عبدالجواد دیگر در آن مدرسه نبود و در حقیقت رد پی او را گم کرده بودم تا آنکه روزی بر حسب اتفاق او را دیدم که عمامه بر سر نهاده و می گفت که به مشهد رفته است تا ادبیات عرب را نزد ادیب نیشابوری فرابگیرد. او در یک جلسه چنان از ادیب تحسین و تمجید کرد و خود را سرشار از شادی و شعف از داشتن چنان استادی نشان داد که من غبطه خوردم و چنان احساس حرمانی به من دست داد که با خود اندیشیدم که تا من هم مانند او به مشهد نروم و از درس ادیب بهره مند نگردم آرام و راحت نمی یابم خصوصاً که همدرس و هم مباحثه ای او شیخ محمد جعفر جعفری (= دکتر جعفری لنگرودی استاد و رئیس سابق دانشکده حقوق) نیز برای چند روزی به تهران آمد و درد و رنج درونی مرا دوچندان ساخت زیرا او هم شاگرد ادیب بود و با تشویق او کتاب تصریح توضیح را از عربی به فارسی ترجمه کرده بود. این عقده درونی و احساس غبطه وقتی برطرف شد که در شهرویر 1326 برای نخستین بار در مجلس درس ادیب حاضر گشتم و تا 1327 روزی چهار ساعت از محضر پرفیض آن استاد دانشمند برخوردار می شدم که تفصیل آن در کتاب «یادنامه ادیب نیشابوری» که به پاس محبت های او فراهم آوردم بازگو کرده ام.
شیخ عبدالجواد یعنی دکتر فلاطوری بعدی در مدرسه حاج حسن و من در مدرسه نواب سکونت داشتم او در درس فقه و اصول استادان آن روزگار مشهد آقای حاج شیخ هاشم قزوینی و آقای حاج شیخ کاظم دامغانی و درس فلسفه و عرفان آقای حاج شیخ هادی کدکنی و حاج شیخ کاظم کلباسی حاضر می شد و من هم علاوه بر درس ادیب از درس لمعه و قوانین مرحوم حاج سید احمد مدرس یزدی استفاده می کردم و هنگام غروب هر دو خستگی روزانه خود را با آمدن به مسجد گوهرشاد و زیارت حرم مقدس حضرت رضا علیه السلام رفع می کردیم. در مسجد گوهرشاد گاهی در مجلس بزرگانی که پس از نماز در یکی از صفه ها جمع می شدند حاضر می شدیم از جمله حلقه ای که گرد مرحوم حاج شیخ کاظم دامغانی جمع می شد که استاد معالم من مرحوم شیخ محمدرضا ترابی و مرحوم محمدتقی شریعتی از جمله آنان بودند و در مواقعی هم که مرحوم شهید مطهری در مشهد بودند به آن جمع اضافه می شدند. در همین رفت و آمدها و نشست و برخاستها من و مرحوم فلاطوری بر این امر متفق شدیم که ما باید خود را به گونه ای بسازیم که نه تنها در ایران بلکه در خارج از ایران هم مفید باشیم و اگر علم و دانشی اندوخته ایم آن را در محدوده وسیع تری مورد استفاده قرار دهیم و بر اساس همین هدف من در سال 1327 و ایشان پس از یک یا دو سال به تهران آمدیم و وارد دانشکده معقول و منقول شدیم تا پس از اخذ لیسانس بتوانیم در دوره دکتری شرکت کنیم و خود را به استادی دانشگاه برسانیم. از این روی در تهران ما در جریان هدف واحدی قرار گرفتیم و علاوه بر درس های دانشگاهی که برای هر دوی ما جنبه تشریفاتی داشت از محضر بزرگانی همچون مرحوم میرزا مهدی آشتیانی و مرحوم شیخ محمدتقی آملی برخوردار می شدیم. مرحوم آشتیانی دوران بیماری و پایان عمر خود را می گذرانید و فلاطوری چنان از استاد خود پرستاری و مراقبت می کرد که نظیر آن را در میان پدر و فرزند کمتر می توان یافت و او در طی همین پرستاری و مراقبت ها از افادات و افاضات استاد بهره مند می شد و مسلماً ارزش اخلاق و آداب اسلامی و بزرگواری و نجابت و مناعت طبع که استاد به شاگرد خود می آموخت کمتر از حل مشکلات اسفار و معضلات شفا و اشارات نبود. فلاطوری از مرحوم شیخ محمدتقی آملی خواسته بود که در مسجد مجد که محل اقامه نماز جماعت آن استاد بزرگوار بود حجره ای به او اختصاص دهد و این امر برای این بود که دسترسی او به استادش بیشتر باشد و بهتر بتواند از محضر پرفیض او استفاده کند و این موهبتی عظیم برای فلاطوری بود چه آنکه من ناچار بودم از خیابان ری تا چهارراه حسن آباد که منزل و محل درس استاد بود هر روز صبح طی طریق کنم ولی پیاده روی در ضلع شمالی پارک شهر پس از درس استاد همراه با همدرسانی همچون مرحوم شیخ مصطفی مسجد جامعی و مرحوم شیخ محمد حسین شاه آبادی رنج سحرخیزی و طی راه دور خستگی سه ساعته درس شرح منظومه سبزواری و مکاسب شیخ انصاری را بر ما هموار می ساخت. من در سال 1330 به استخدام وزارت فرهنگ برای شغل دبیری در آمدم در حالیکه فلاطوری در سال 1331 مقدمات سفر خود را به آلمان برای تحصیلات عالیه هموار می ساخت و از این جهت راه ما از هم جدا شد. من پس از اخذ دکتری از دانشگاه تهران در سال 1339 دانشیار دانشکده ادبیات شدم و او پس از رنج و مشقت تسلط بر زبانی دشوار یعنی زبان آلمانی و پس از گذراندن دوره های عالی دانشگاهی، مقدمات ورود خود را به هیأت علمی دانشگاه های آلمان فراهم می ساخت. در طی سال های 1340 و 1342 که من به عنوان استاد مدعو و مهمان در دانشگاه لندن تدریس می کردم فلاطوری در یکی از تعطیلات دانشگاهی به دیدن من به لندن آمد و شرح هجران و خون جگر خود را که یک طلبه عادی چگونه در دیار غربت و دشواری های فراوان خود را به پایه های علمی رسانده برای من بازگو کرد و دیدم که او همان رنج و تعب خود را در راه علم که در مدرسه حاج حسن متحمل می شد به هامبورگ منتقل کرده است.
بقدرالکد مکتسب المعالی و من طلب العلی سهراللیالی
در سال 1348 فلاطوری را در کنگره هزاره شیخ طوسی در مشهد دیدم و هر دوی ما در بخش کلام و عقاید آن کنگره سخنرانی داشتیم به یاد ده سال پیش مشهد افتادم که الناس ناس والزمان زمان.
در همان وقت هر دو مصمم شدیم که به پاس محبت های سرشار استاد فقیدمان مرحوم میرزا مهدی مدرس آشتیانی اعلی الله مقامه و رفع الله درجته (متوفی اردیبهشت 1332) و به جبران قدرناشناسی که در محیط عالم کش و جاهل پرور نسبت به او شده بود یکی از آثار او را در سطح جهانی به اهل علم و دانش عرضه کنیم. از این جهت ما چهار سال با مکاتبه و تبادل پیک میان ایران و آلمان تعلیقه آن مرحوم را بر شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری آماده ساختیم که این کتاب با مقدمه انگلیسی پروفسور توشی هیکو ایزوتسو در سال 1352 به وسیله مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل شعبه تهران چاپ و منتشر شد.
در سال 1356 که من در کنگره تاریخ علوم و فلسفه در قرون وسطی در شهر بن از بلاد آلمان شرکت کرده بودم، فلاطوری از شهر کلن که مستقر او بود به دیدن من آمد و مرا به کلن به خانه خود دعوت کرد و شرح کوشش هایی را که در نشر اسلام و معرفی شیعه در آن دانشگاه متحمل شده برای من بازگو کرد. از جمله آنکه مرا به مرکز تحقیقات شیعه برد که خود آن را پایه گذاری کرده و امهات منابع فقهی و اصولی و فلسفی و کلامی شیعه را در آنجا گرد آورده بود و به من نشان داد که اگر همت و کوشش او نبود دیگر امکان بردن این منابع به آسانی به آن دیار دست نمی داد. چه آنکه اکنون نقل منابع و مآخذ اسلامی به یک دانشگاه خارجی همچون نقل کشمش و پسته و خرما نیازمند تشریفات اداری و سپردن تعهد ارزی و سایر موانع است که عملاً آن را ناممکن می سازد. خوشبختانه من هم در طی سال های 1344 ـ 1347 که کرسی درس کلام و عقاید شیعه را در دانشگاه مک گیل پایه گذاری کردم موفق شدم منابع مهم علمی شیعه را برای کتابخانۀ آن دانشگاه فراهم آورم هرچند که آن درس و تحقیقات شیعی بعدها بر اثر بی توجهی خودمان در آن دانشگاه متروک گردید. فلاطوری با آبرو و نفوذی که در دانشگاه کلن در ضمن تحقیق و تدریس مباحث اسلامی و شیعه شناسی به دست آورده بود موفق شد یک آکادمی خاص برای تحقیقات اسلامی و مباحث مختلف شیعی به وجود بیاورد و او از همین امکانات استفاده کرد و طرح زدودن و پاکسازی اهانت به اسلام و شارع مقدس اسلام را از کتاب های درسی آن دیار عملی ساخت. این خدمتی را که فلاطوری به اسلام و مسلمانان کرد در نوع خود بی نظیر بود و اگر او با صدق و صفا و ایمان خود پا در این وادی نمی نهاد از عهده هیچ مرکز و حوزه و نهادهایی همچون الازهر و ندوه العلما و مانند آن بر نمی آمد و چنانکه در یکی از سفرهای خود به ایران می گفت، این عمل خیر را می خو اهد در کتاب های درسی سایر کشورهای اروپایی تعمیم دهد و مقدمات آن را هم فراهم کرده بود که: «ای بسا آرزو که خاک شده».
در سال 1365 که من در کنگره خاورشناسان که در شهر هامبورگ تشکیل شده بود شرکت کردم، فلاطوری در آن کنگره حضور فعالی داشت و خطابه دکتر ابوالقاسم گرجی را که دربارۀ ممیزات حکومت اسلامی بود فی المجلس به آلمانی ترجمه کرد و کوشش بسیار کرد که در پرسش ها و پاسخ ها به دفع ردود و شکوک ایرادکنندگان بپردازد. او در همین سال من و دکتر پورجوادی و مرحوم دکتر طاهری عراقی را برای مدت سه روز به شهر کلن مهمان و با هیجان خاصی خدمات سی ساله خود را به اسلام و معرفی اسلام در آن دیار برای ما بازگو کرد. آکادمی که او تأسیس کرده بود مرکز تردد و مطالعه و تحقیق دانشمندان آلمانی شوده بود و طرح های مختلف تحقیقی با همکاری پژوهشگران جوان آلمانی در آنجا به اجرا در می آمد. فلاطوری با کمک شاگردان مصری خود که در مناصب عالی علمی آن کشور قرار گرفته بودند با مراکز علمی و دانشگاهی و استادان و فضلای دانشگاههای ازهر و عین الشمس و قاهره موفق گردید ارتباط برقرار کند و کوشش های علمای شیعه و دانشمندان ایرانی را بر آنان عرضه دارد و این در دوران پس از انقلاب اسلامی ایران بود که هیچ گونه ارتباطی میان مصر و ایران وجود نداشت. من که به عنوان یگانه ایرانی عضو فرهنگستان زبان عرب مصر در سال های 1366 و 1367 برای شرکت در اجلاس سالیانه آن فرهنگستان به مدت دو هفته در قاهره بودم، علما و فضلای آن دیار احاطه فلاطوری را به زبان عربی و فلسفه و کلام اسلامی ستایش می کردند و خوشحال بودند از اینکه هرچند گاه می توانند از وجود چنین استاد پرتوان و دانشمندی بهره مند گردند.
فلاطوری از همان آغاز جوانی علاقه مند به تدریس بود. در دوران طلبگی اش در شهر مشهد حلقه درسی در مدرسه خیرات خان مشهد داشت که تصویر خود و شاگردانش را در کلن به من نشان داد. او پس از استقرار در آلمان بسیار مایل بود که نتیجه کوشش های چندین ساله خود را در اختیار هموطنان خود بگذارد و حتی حاضر شد که تدریس در آلمان را رها کند و به استخدام دانشگاه تهران درآید و مقدمات این امر هم با همت استاد بزرگوار دکتر یحیی مهدوی فراهم گردید. ولی متأسفانه چون ساخت و بافت دانشگاه های ما به گونه ای است که جنبه اداری آن بر جنبه علمی می چربد و به همان اندازه که دفع نیروی علمی در آنجا سهل و آسان است جذب نیروی علمی واقعی دشوار می نماید، این امر میسر نگردید و او همیشه از اینکه دانشگاه های ایران مجال خدمت برای او فراهم نیاوردند افسرده و غمگین بود، رحمه الله علیه ثم رحمه الله علیه.
راقم این سطور خود مراحل ناتوانی و سراشیبی پیری را می گذراند و نیروی حافظه او به سستی گراییده و به دشواری می تواند رجوع به همه خاطرات گذشته کند و انگیزه تحریر این مختصر این بود که دیدم فقدان این دانشمند بزرگوار و حامی حوزه اسلام و حریم مسلمانان هیچ انعکاسی در مراکز آموزشی و پژوهشی ما نداشته است و از جهتی آشنایی و دوستی پنجاه و چند ساله ما ذمه ای بر من ایجاد می کرد که می باید به اندازه قدرت و توان خود از عهده آن ولو به صورت ناقص برآیم:
و بیننالو رعیتم ذاک معرفه ان المعارف فی اهل النهی ذمم
در پایان از خداوند بزرگ رحمت و مغفرت را برای او طلب می کنیم و از او می خواهیم که او را در عالی ترین درجات رضایت و خشنودی خود قرار دهد و زندگی علمی او را اسوه ای برای طلاب و دانشجویان جوان که آیندۀ درخشان این مرز و بوم به همت والای آنان وابسته است بگرداند. بعون الله تعالی و توفیقه.
20/10/75
منبع : فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر جلد 21 – 22