یادواره آیت الله سید محمد صادق لواسانی
بی شک در یادواره ای کوتاه نمی توان به شرح زندگی پربار نودساله بزرگمردی چون آیت الله لواسانی پرداخت.
بی شک در یادواره ای کوتاه نمی توان به شرح زندگی پربار نودساله بزرگمردی چون آیت الله لواسانی پرداخت، ولی اشاره ای کوتاه، به گوشه ای از زندگی و مبارزه مرحوم آیت الله لواسانی می تواند بهانه ای برای نقل خاطره ای از این عالم برجسته و شخصیت وارسته باشد که همواره از طلیعه داران میدان علم و تقوی، ایمان و جهاد، مدرسه و محراب بود.
مرحوم آیت الله سید محمدصادق لواسانی در سال 1280 شمسی ـ م 1324 هجری در نجف اشرف، در بیت علم و روحانیت، به دنیا آمد و طبق روش تحصیلی آن زمان، همان جا تحصیلات ابتدایی خود را آغاز نمود و پس از طی مراحل مقدماتی، برای ادامه تحصیل به ایران ـ اراک ـ آمد و زیر نظر مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حایری به تحصیل پرداخت و پس از مدتی، و به هنگامی که آیت الله حایری برای تأسیس حوزه علمیه قم، عازم این شهر شدند، همراه ایشان به قم آمد. حوزه نوپای قم، نیاز به طلاب وارسته ای چون لواسانی ها داشت. و آقای لواسانی در مدرسه دارالشفا، با وارسته مرد دیگری به نام «روح الله خمینی» هم حجره شد و این آغاز آشنایی و دوستی بود که هفتاد سال تمام، استمرار داشت…
مدت اقامت آیت الله لواسانی در حوزه علمیه قم 25 سال تمام بود که در این مدت علاوه بر کارهای علمی و تکمیل آموزش دروس اسلامی و اخلاقی، بخشی از وقت خود را به اداره امور مدارس علمی حوزه، از جمله «فیضیه» و «دارالشفا» اختصاص داد.
دوستی صمیمانه آیت الله لواسانی با امام خمینی(قدس سره)، پس از انتقال ایشان به تهران و ادامه خدمت در سنگر محراب، همچنان ادامه یافت و علاقه و اعتماد امام نسبت به آیت الله لواسانی که می توان گفت منحصر به فرد و استثنایی بود، با آغاز مرجعیت و رهبری امام، به اوج خود رسید و آیت الله لواسانی «وکیل و نماینده تام الاختیار» امام در مرکز شد… و آیت الله لواسانی، علی رغم مشکلاتی که این امر داشت، آن را با کمال میل پذیرفت و در واقع انجام بخشی از کارها را در غیاب امام، به عهده گرفت.
البته اهمیت و حساسیت نیابت تام و تمام در دوران تبعید و هجرت امام، از دید رژیم ستم شاهی پنهان نبود و به همین دلیل، فشارهای گونه گونی را بر ایشان وارد می کردند، ولی آیت الله لواسانی همچنان استوار در کنار امام ماند و به کار خود ادامه داد… و در همین رابطه بود که در بهمن ماه سال 1351 دستگیر و به زندان انفرادی کمیته شهربانی تهران انتقال یافت… و مدت ها در آنجا به سر برد که با وساطت مراجع عظام وقت از زندان آزاد شد. پس از آزادی و استمرار فعالیت در مسیر اهداف الهی امام خمینی(قدس سره) آیت الله لواسانی برای بار دوم در تیرماه 1353 دستگیر و به مدت سه سال به هشتبر طالش، تبعید شد که مدت دو سال و نیم آن را، درهمان جا سپری کرد و چند ماه باقی مانده را به علت شدت مرض و انتقال به تهران، گویا نادیده گرفتند!!
… آیت الله لواسانی، پس از مراجعت امام به ایران و پیروزی انقلاب اسلامی، پیوند دیرینه را استمرار بخشید و دیدارهای هفتگی ایشان با امام، نشانگر قداست و اصالت این پیوند بود…
***
مرحوم آیت الله لواسانی، با برادر بزرگ من، مرحوم آیت الله حاج سید احمد خسروشاهی هم دوستی دیرینه داشت… هر دو از شاگردان مبرز و شایسته مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حایری و مرحوم آیت الله حاج سید محمدتقی خوانساری بودند.
مرحوم اخوی، همواره از آقای لواسانی به عنوان عالمی وارسته و فقیهی پرهیزگار یاد می کرد و از دوران اقامت در مدرسه «دارالشفا» در کنار حجره امام و ایشان، خاطره ها نقل می کرد که جای نقل آنها، این مختصر نیست.
این آشنایی و سابقه، سبب شد که در موقع دستگیری آیت الله خسروشاهی (همراه شهید آیت الله قاضی و حجت الاسلام والمسلمین آقای حاج سید مهدی دروازه ای و حجت الاسلام جناب آقای محمد حسین انزابی نماینده فعی مجلس شورای اسلامی، مرحوم حاج میرزا حسن ناصرزاده واعظ معروف) و انتقال آنان به زندان قزل قلعه تهران و نزول برف سنگین و حدوث سرمای شدید و بی سابقه در تبریز، من به نزد آیت الله لواسانی بروم و از ایشان بخواهم که در مورد کمک بر مردم مستمند تبریز همکاری کنند و توضیح دادم که چون اخوی من و آقای قاضی و علمای دیگر دستگیر و زندانی شده اند و اغلب وعاظ دیگر هم در تبریز زندانی هستند، بی مناسبت نیست که اجازه ای از «حاج آقا» برای هزینه سهم امام در این رابطه، بگیرند.
… در آن ایام امام خمینی در «قیطریه» به سر می بردند و اجازه ملاقات به کسی داده نمی شد. ظاهراً فقط آیت الله لواسانی حق ملاقات داشت، مرحوم آیت الله لواسانی به من گفتند: شما چیزی بنویسید، من همراه خود می برم و جواب را برای شما می آورم.
فرصت را مغتنم شمرده و در منزل ایشان، دو نامه برای امام نوشتم، یکی را امضای مستعار: «آذربایجانی های مقیم مرکز» درباره ضرورت کمک به مستمندان تبریز، به علت سرمای شدید و دیگر با امضای خودم و به عنوان عرض ادب و اعلام مسرت از سلامتی ایشان و اهداء کتاب کوچکی که به نام «دو مذهب» تازه منتشر ساخته بودم…
دو روز بعد طبق قرار قبلی، به دیدار آیت الله لواسانی رفتم، گفتند: «حاج آقا به شما سلام رساندند، خیلی به شما علاقه دارند، پاسخ کمک به مستمندان را نوشتند ولی پاسخ نامه دوم را موکول به مطالعه کتاب نمودند. انشاءالله چند روز دیگر…».
چند روز بعد، باز به دیدار آیت الله لواسانی رفتم، نامه ای کوتاه از حضرت امام داشتند که در آن نوشته بودند «کتاب شما را دوبار خواندم و برای شما دعا کردم. از خداوند برای شما توفیق خدمت بیشتر به اسلام و مسلمین را خواستارم».
همراه نامه، هدیه ای هم فرستاده بودند که نشان دهنده توجه و لطف خاص امام بود… نامه را به همه دوستان آن روز «مکتب اسلام» نشان دادم و اکنون در بین اوراق و اسناد، هرچه گشتم پیدا نشد… انشاءالله باشد برای چاپ در مقدمه کتاب «دو مذهب» ـ که امام آن را دوبار خوانده اند ـ … ولی پاسخ نامه اول را که توسط این جانب همراه پاسخ مراجع دیگر وقت، در تبریز چاپ شد، در این جا می آورم که شامل سئوال من و دستخط حضرت امام و اسامی هیئت معتمدین برای کمک به مستمندان است:
تعاونوا علی البر والتقوی
محضر مبارک حضرت آیت الله العظمی آقای حاج آقا روح الله خمینی مدظله العالی
سئوال ـ اسلامیان پناها، به طوری که خاطر شریف مستحضر است سرمای شدید و بی سابقه امسال که مصادف با ماه مبارک رمضان نیز شده، لزوم کمک به مستمندان را بیشتر کرده است لذا عده ای از محترمین تجار و اصناف تبریز از محضر مبارک تقاضا می کنند که اجازه بفرمایید از سهم مبارک امام علیه السلام به فقراء و مستمندان کمک های نقدی و جنسی و لوازم سوخت بنمایند. ادام الله ظلکم علی رؤوس المسلمین ـ آذربایجانی های مقیم مرکز
28 / شعبان 83 هـ
بسم الله الرحمن الرحیم
جواب: حال مستمندان در این سرمای سخت موجب نگرانی این جانب است، مع الاسف مستقیماً نمی توانم به آنها کمک مؤثری بنمایم، البته وظیفه مسلمین ثروتمند و آقایان تجار و اصناف محترم است که با کمک های دسته جمعی نگذارند برادران ایمانی به سختی بگذرانند یا خدای نخواسته صدمه به آنها وارد شود و در صورتی که از وجوه خیریه و زکوات رفع احتیاج مستمندان نمی شود، مجازند برای تهیه زغال و سایر ضروریات آنها از محل سهم مبارک امام علیه السلام صرف نمایند، البته مصرف سهم مبارک امام باید در تحت نظر هیئتی از معتمدین محل باشد. از خداوند تعالی آسایش فقراء و برکت اهل خیر را خواستارم.
روح الله الموسوی الخمینی
***
به دنبال نشر این دستخط، و پاسخ های مراجع عظام دیگر، هیئت مدیره کمک به مستمندان و فقراء تبریز به ترتیب زیر تشکیل و اعلام گردید:
«1ـ آیت الله آقای میرزا احمد اهری 2ـ آیت الله آقای سید حسن انگجی 3ـ آیت الله آقای حاج میرزا عبدالله مجتهدی 4ـ آیت الله آقای میرزا عبدالله سرابی 5ـ حجت الاسلام والمسلمین حاج سید یوسف هاشمی حکم آبادی 6ـ حجت الاسلام آقای میرزا ابوالفضل سرابی 7ـ حجت الاسلام آقای سید حسن الهی طباطبایی 8ـ حجت الاسلام آقای سید هادی خسروشاهی 9ـ آقای حاج حسین آقاچایچی 10ـ آقای میرزا علی اصغر مدرس 11ـ آقای حاج حیدر آقا خسروشاهی 12ـ حاج مسیب آقا چاروقچی 13ـ حاج اسماعیل آقا مازندرانی 14ـ آقای محمدرضا ممقانی 15ـ حاج میرمحمود آقامنیری 16ـ حاج علی آقا شریف پور 17ـ حاج حسین آقا خامه چی و چنانچه در بیانیه قبلی اعلام گردید، شماره حساب هیئت در بانک ملی تبریز 14616 می باشد کسانی که بخواهند کمک کنند می توانند مستقیماً به این حساب یا به اعضاء هیئت پرداخت کنند تا توسط معتمدین محل بین فقراء و مستمندان تبریز تقسیم شود. هیئت کمک به فقراء و مستمندان تبریز».
نشر دستخط امام تأثیر عمده ای در جمع آوری اعانات داشت، ولی عواقبی هم برای من داشت که خلاصه آن چنین است: چاپ این دستخط و بیانیه همراه آن در چاپخانه «مهد آزادی» تبریز که با همت و شجاعت مرحوم سید جواد پیمان ـ مدیر روزنامه مهد آزادی ـ انجام پذیرفت1 و به مقیاس وسیعی در تبریز و اطراف توزیع گردید، «سرتیپ مهرداد» را که در آن واحد هم رئیس شهربانی و هم رئیس ساواک بود، به اصطلاح «دیوانه» کرد!… در تهران کسی حق نداشت نام امام را ببرد و من پاسخ کتبی ایشان را، با خط خودشان ـ و با تیتر خاص ـ در تبریز «چاپ» کرده بودم و این برای «تیمسار»! «قدر قدرت منطقه» قابل تحمل نبود!…
دو روز بعد مرا دستگیر و به مرکز ساواک تبریز بردند که پشت گورستان «طوبائیه» بود. مهرداد مانند «برج زهرمار» در پشت میز نشسته بود. سئوال از محل چاپ اعلامیه ها کرد که طبعاً من اظهار بی اطلاعی کردم… پرسید نامه را چه کسی از «خمینی» گرفته است؟ گفتم چرا از من سئوال می کنید؟ از آقایان علمایی که به عنوان هیئت کمک به فقراء انتخاب شده اند بپرسید! فهمید که نمی خواهم پاسخ سئوالات او را بدهم… با بیان و تکرار چند فحش رکیک و ناسزای زشت که بی شک خود و اربابش شاه سزاوار آنها بود، دستور داد مرا برای «خدمت سربازی»! که به قول او از آن فرار کرده بودم!، به پادگان «قوشچی» ـ نزدیک ارومیه ـ بفرستند!…
مقدمات «سربازی» آماده می شد که مرحوم آیت الله حاج میرزا عبدالله مجتهدی، از یاران و دوستان امام و آیت الله لواسانی، توسط امام جمعه تبریز، وساطت کرد که به جای سربازخانه ما را به ایشان تحویل دهند! ظاهراً وساطت کارساز شد، ولی بلافاصله مرا از تبریز «اخراج» کردند! به شرط آن که حتی در تابستان هم قدم به شهر تبریز نگذارم که به قول مهرداد، هر وقت رفته ام نوعی «اخلال» کرده ام یا به تحریک اخوی پرداخته ام! یا کتاب های مهندس بازرگان را که خود در زندان بود چاپ کرده ام و یا اعلامیه امام را… نرفتن به تبریز کار سخت و مشکلی بود. چون تابستان ها هوای قم قابل تحمل نبود و امکاناتی چون کولر و غیره هم وجود نداشت و ییلاقی هم سرغ نداشتیم که برویم، لذا گفتم: جناب مهرداد! من چرا نباید به تبریز بیایم؟ این جا شهر من است و خانواده من همه در تبریز به سر می برند، اگر تبریز نیایم، کجا باید بروم؟… مهرداد از جای خود پرید و فریاد زد: «به هر جهنم دره ای که می خواهی برو… تبریز نیا، اگر آمدی دم دروازه می گیرم و قبل از آنکه مجتهدی خبر شود تو را به «قوشچی» می فرستم…»!
در طول چند ماه زمستان تا بهار، فکر این بودم که کجا باید رفت؟ مشهد یا همدان؟… که ناگهان روزنامه های عصر تهران، در اوائل بهار و پیش از فرا رسیدن فصل تابستان، خبر دادند که تیمسار مهرداد! در یکی از باغ های شیراز، توسط جوانی(!) به قتل رسید نخست خواستند به موضوع جنبۀ سیاسی بدهند، اما به زودی روشن شد که مسئله اخلاقی است و پرونده بسته شد… و به هر حال با آرامش خاطر تابستان راهی تبریز شدیم!.
… این بود خاطره کوتاه و تاریخی من از یک اقدام خداپسندانه مرحوم آیت الله لواسانی، که سرانجام در تاریخ مهرماه 1369، در تهران دعوت حق را لبیک گفت و به امام راحل پیوست…
فطوبی له و حسن مآب. قم: سید هادی خسروشاهی 18/8/69
——————————————————————————–
1 . اعلامیه های چاپ شده را خود مرحوم پیمان، همراه خود که مدیر چاپخانه بود، به منزل ما آورد و بی شک اگر در آن شرایط با آن اعلامیه ها دستگیر می شد چاپخانه و روزنامه وی برای همیشه بسته می شد، ولی او که حتی حروفچینی اعلامیه را شخصاً انجام داده بود، برای تکمیل کار، اعلامیه ها را هم خود برای ما آورد…
مرحوم سید جواد پیمان درمراحل دیگر نیز، همواره با ما همکاری داشت و در چاپ اعلامیه ها و یا کتاب های ممنوعه!، مانند کتاب مرحوم آیت الله کاشف الغطاء که دکتر شریعتی آن را ترجمه کرده بود، جسورانه از حروفچینی تا چاپ و صحافی، اقدام می کرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم روزنامه فروغ آزادی، را منتشر می ساخت و سال قبل به رحمت ایزدی پیوست.
منبع : فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر شماره 1