چند خاطره

image-article200

من در نجف همسايه آقاى صدر بودم. يعنى فاصله منزل ما و منزل ايشان يك خانه بود. در يك كوچه بوديم. آقاى صدر تقريباً بعد از فوت پدرش (سال 1372 هجرى قمرى) به نجف آمد.

حجه الاسلام والمسلمین حاج سیدعزیز طباطبایى

…من در نجف همسایه آقاى صدر بودم. یعنى فاصله منزل ما و منزل ایشان یک خانه بود. در یک کوچه بودیم. آقاى صدر تقریباً بعد از فوت پدرش (سال 1372 هجرى قمرى) به نجف آمد و چندین سال در آنجا ماند. در سه درسى که من حاضر مى شدم، ایشان هم مى آمدند. به درس فقه آیت الله العظمى میرزا عبدالهادى شیرازى مى آمدند و همچنین در درس فقه و اصول آیت الله العظمى آقاى خویى ایشان ملتزم بودند. درس آقاى خویى را صبح و شب مى رفتند و آقاسیدمحمدباقر صدر هم همین طور… درسهاى دیگر را چون من نمى رفتم، اطلاعى ندارم، به درس آیت الله آقاى حکیم مى رفت یا نه، اطلاعى ندارم. احتمالاً با آقایان سیدمحمدباقر صدر، ابطحى، حاج باقر خوانسارى و صافى خوانسارى مباحثه مى کردند. ایشان یک سال از من بزرگتر بودند. (ایشان متولد سال 1307 بودند و من متولد سال 1308 هستم). از نظر علمى خیلى خوب بودند. هم علم جدیدش خیلى خوب بود و هم علم قدیمش. بسیار باهوش بود. خوب، در بیت و خانواده آقاى صدر استعدادهاى فوق العاده اى بود. عقل و تدبیر و سیاستش بسیار خوب بود. ایشان مجتهد بود. اخلاق ایشان خیلى جالب بود. خیلى خوش برخورد و بسیار متین و سنگین بود. مرد بامحبتى بود. یادم است که در سالهاى 1331 که در آن موقع حدوداً بیست و چهارساله بود و در حوزه معالم درس مى گفتند، قطار خیلى سخت در دسترس بود. بلیط قطار خیلى بسختى تهیه مى شد. من که مى خواستم به عراق بروم، باید تا اهواز را با قطار مى رفتم. مردم مى رفتند در صف مى خوابیدند و تهیه بلیط بسیار مشکل بود. در خیابان آستانه به ایشان برخورد کردم و گفتم دوتا بلیط مى خواهم براى قطار. فورى کاغذى از جیب خود درآورد و مطلبى را براى مدیر قطار نوشت. رفتم به سراغ مدیر قطار و کاغذ را به وى دادم. به من گفت: اوضاع اینجا را که مى بینى در چه حالى است، ولى کاغذ را کسى نوشته که من نمى توانم آن را رد کنم. در آن سن کم و در آن تاریخ، خیلى فوق العادگى داشت. بسیار بااخلاق بود. و از این جهت زبانزد بودند. به لبنان هم که رفتند بسیار محبوب بودند.
و اما خاطرات من از لبنان. من یک سال بعد از رفتن آقاى صدر به لبنان، به آنجا رفتم. تابستان بود. ایشان به کیفون براى ییلاق آمده بودند. شاید روز اول بود که من به کیفون رفتم. ایشان هنوز در شهر بودند. ماندم تا مغرب; نماز خواندم و بعد ایشان آمد. آقاى حاج شیخ محمدجواد منعینه هم همراهشان بود. دیدنى کردیم و شامى خوردیم و من گفتم که همراهان من و پسر من در هتل خوابیده اند و باید بروم. فورى به راننده اش دستور داد تا وى را بیاورند. بعد از آن مرتب یا ایشان به شهر مى آمد و یا ما به نزدشان مى رفتیم و به این ترتیب خدمتشان مى رسیدیم. خاطره شیرین دیگرى که به یادم هست آنکه یک سفر دیگر که به بیروت رفتیم، من و آقازاده مرحوم علامه امینى بودیم. رفتیم به صور و منزل آقاى صدر. آقاسید محمدباقر صدر هم آمده بودند. اول صبح جمعه بود. آقاموسى گفتند که من امروز دعوت هستم در هرمل براى کلنگ زدن مسجدى و به آنجا مى روم. اگر شما هم با من بیایید به شما بد نمى گذرد. رفتیم هرمل و هرچه رفتیم جلو دیدیم از استقبال و مردم خبرى نیست. بالاخره به منزل آقاى شیخ موسى شراره رفتیم که آقاى آنجا بود و اوهم ظاهراً بى اطلاع بودند از آمدن آقاى صدر. بعد از ناهار، آقاى صاحب مسجد را فرستادند آمد و گفت: آقا وعده ما جمعه بعد است. تقویمها را درآوردند و معلوم شد که یک جمعه اشتباه شده است.
تابستان 1370

منبع : فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر

مطالب مرتبط

image-article100

‏یادی از استاد مسلّم حوزه های علمیۀ تبریز مرحوم حاج میرزا کامران (رضوان الله علیه)‏

image-article100

جستارهایی در مبارزات آیت‌الله‌ العظمی گلپایگانی در انقلاب اسلامی ایران‏

image-article100

زندگانی من

image-article100

‏نگاهی کوتاه بر زندگی، آثار و مبارزات آیت الله العظمی خوئی(قده)‏

image-article100

یادواره آیت الله سید محمد صادق لواسانی