یادواره شهید نواب صفوی

image-article203

آقاى على‌اصغر حاج سيد جوادى كه مدت‌ها بود قلم را كنار گذاشته و روزنامه «جنبش» را هم تعطيل كرده بود.

سرانجام جبهه ملى‌ها ماندند و نواب‌ها رفتند[1]

به قلم استاد سید هادی خسروشاهی

آقاى على‌اصغر حاج سید جوادى که مدت‌ها بود قلم را کنار گذاشته و روزنامه «جنبش» را هم تعطیل کرده بود، اخیراً باز به یاد مسئولیت‌هاى خود! افتاده و در روزنامه‌اى به قلم‌فرسائى مشغول شده است. صد البته، امیدواریم هرگز ایشان هیچ وقت قلم را کنار نگذارند، ولى همواره از حق دفاع کنند و به خاطر «گله یا ناراحتى از این و آن» یا «فلان نهاد انقلابى»، سکوت اختیار نکنند. اما انتقاد را هم ـ همانطور که امام خمینى در روز میلاد رسول اکرم(ص) فرمودند ـ با نرمش و آرامش و براى سازندگى مطرح کنند که ان‌شاءالله گوش دولت‌مردان مسؤول و غیرمسؤول هم براى شنیدن آن بدهکار باشد!
آقاى حاج سید جوادى در روزنامه «انقلاب اسلامى» در یک مقاله طولانى که بسیارى از مطالب آن قابل بحث و بررسى و گفتگو است، به تناسب، نامى هم از شهید نواب صفوى برده و درباره ثمره کار فدائیان اسلام، چنین داورى مى‌کند:
«… قتل کسروى، هیچ چیز را در نظام ارزش‌هاى استبداد و فساد و خفقان طاغوت عوض نکرد و پس از آن، 25 سال، طاغوت همچنان بر اریکه فساد و ظلم حکومت کرد. شما خیال مى‌کنید مرگ و زندگى کسروى تأثیرى بر اسلام داشت که الاسلام یعلوا و لا یُعلى علیه. نواب صفوى جان خود را فدا کرد، اما چیزى را در این کشور تغییر نداد; زیرا با کشتن چند نفر، چیزى عوض نمى‌شود. پایه و بنیان را باید خراب کرد…»[2] یکبار دیگر جملات بالا را بخوانید. این مطالب را کسى مى‌نویسد که خود را «جامعه‌شناس»، «نویسنده»، «متعهد»، «سیاستمدار» و «مسئول» مى‌داند و به خاطر یکى دو نامه و چند مقاله ـ آن هم در اواخر دوره طاغوت ـ معتقد است که گوینده «کلمه حق عند سلطان جائر» مى‌باشد، ولى آغاز قیام مسلحانه ضد استعمارى و ضد استبدادى به وسیله شهید نواب صفوى را «چیزى» نمى‌داند! و مخالفت رسمى و علنى آن رادمرد با رژیم ستمگرِ شاه را فراموش مى‌کند و اعلامیه‌هاى آن شهید بزرگ علیه شاه و دیگر مزدوران حاکم بر کشور را گفتنِ «کلمه حقّ عند سلطان جائر» حساب نمى‌کند!
این نوع برخورد با مسائل سیاسى – اجتماعى ـ تاریخى میهن ما، نشان‌دهنده بینش کور! گروهى از حضرات روشنفکر! درباره پیشتازان نبرد مسلحانه در میهن ما، و در واقع برخورد آنها با هر نوع حرکتِ اسلامى ایران است، چرا که از کانال «ملى‌گرائى»؟! عبور نکرده و به نامِ خدا و اسلام آغاز شده است!… و البته این خود نوعى تفکر و اندیشه است و باز قابل بحث و بررسى، ولى پایمال کردن حق مسلم گروهى از رزمندگان مسلمان ایران و تحریف تاریخ را چگونه و با چه معیارى مى‌توان توجیه کرد؟
نه! جناب آقاى حاج سید جوادى! اصولا قتل کسروى قرار نبود که چیزى را در «نظام ارزش‌هاى استبدادى طاغوت» عوض کند، بلکه اعدام انقلابى کسروى به دست فرزندان اسلام، قرار بود که خفه‌کننده نطفه پیدایش «آئینى! جدید» بر ضد مذهب تشیّعِ سرخ علوى باشد که کتاب «شیعى‌گرى» مى‌تواند ماهیت آن را حداقل بر شما که اهل مطالعه هستید، نشان دهد.
اعدامِ کسروى از پیدایش و رشد یک فرقه استعمارى جدید از نوع بهائى‌گرى، قادیانى‌گرى، که به صورتِ کامل در اختیار محافل امپریالیستى و صهیونیستى باشد و نخست هم «حکم جهاد را لغو» کند[3] و یک مرکز اختلاف و یک پایگاه داخلى ارتجاعى در داخل کشور براى دشمن ایجاد کند، جلوگیرى کرد… اعدام کسروى در مقابل انحراف عقیدتى جوانان میهن ما سدّى ایجاد نمود و آنان را در دراز مدت به مسیرى سوق داد که سرانجام به پیروزىِ انقلاب اسلامى ایران منجر گردید.
ادامه زندگى ننگین کسروى، اگر بر ضد اساس اسلام تأثیرى نداشت – که الاسلام یعلوا و لا یعلى علیه – بدون شک در بین نسل جوان جامعه متحد شیعه ایران تأثیر منفى مى‌گذاشت و به همین علت، او با شعار «الاسلام یعلوا و لا یعلى علیه» به وسیله شهید نواب صفوى اعدام گردید، ولى معلوم نشد که شما به چه مناسبتى این شعار را در نوشته خود به کار برده‌اید؟ آیا به نظرِ شما معنىِ جمله فوق آن است که اگر امپریالیسم آمریکا و مزدوران آن‌ها هم به ایران حمله کردند، بنشینید و تماشا کنید که الاسلام یعلوا؟ یا آنکه باید اسلحه برداشت و دفاع کرد تا به وسیله نیروى مسلح اسلامى، دشمن نتواند بر اسلام برترى جوید؟…
شما معتقدید که قتلِ کسروى نتوانست در نظام موجود تغییرى دهد و پس از آن، طاغوت 25 سال همچنان بر اریکه فسا د وظلم حکومت کرد، ولى هیچ اشاره‌اى هم نمى‌فرمائید که این 25 سال حکومت فساد و ظلم طاغوت، درست پس از اعدام فدائیان اسلام و در پناه سکوت مطلق همه روشنفکران! حتى گویندگان «کلمه حق عند سلطان جائر» آغاز گردید و ادامه یافت. و همه قلم به دستان روشنفکر این رُبع قرن، نه تنها به فکرِ گفتن «کلمه حق عند سلطان جائر» نیفتادند، بلکه یا ایدئولوگ رسمى رژیم شدند یا «قلم به مزد» و «عمله آماتور ظلمه»…؟! و همه مى‌دانیم که آنها تنها وقتى «نفس» کشیده و اظهارِ وجود و لحیه! کردند که رایحه انقلاب میلیونى مردم مسلمان ایران به رهبرى قاطعانه امام امت، به مشام‌شان رسید… و ناگهان از اروپا و آمریکا برگشتند که رئیس جمهور بشوند، آن هم فقط به این دلیل که مثلا روزگارى وزیر کابینه آقاى دکتر مصدق بوده‌اند و شرم نکردند که لااقل به کارنامه خود نگاه کنند و ببینند که در این دوره اقامت طولانى در اروپا و آمریکا، چه کارى ـ حتى ملى‌گرایانه ـ!، به نفع «مردم ایران» انجام داده‌اند؟… و البته اسلام پیشکش‌شان!…
طاغوت دقیقاً در پناه «دست‌بوسى‌ها»، «چاکرگویى‌ها»، «ایام عزت مستدام بادها» و «عمله ظلمه شدن»هاى روشنفکر جماعت، توانست 25 سال به استبداد و فساد و اختناق خود ادامه دهد که قبلا هم همین حضرات، نواب صفوى را در روزنامه‌هاى بسیار «ملى» خود «جاسوس انگلیس» معرفى کرده! و جاده را آن چنان براى شاه صاف کرده بودند که بى هیچ واهمه‌اى، دستش در اعدام نواب صفوى و برادران او کاملا باز شده بود!…
و شما – شخص شما – یا دیگر دوستانتان که امروز به اعدام یک فرد یا چند فرد مى‌تازید، و از حق! دفاع مى‌کنید و حتى هشدار مى‌دهید و اخطار مى‌کنید: «من هیچ باکى ندارم که بر نشانه‌هاى زهد ریایى و ظلم و ستم در زیر هر لباس و هر شعار و در حریم حرمت هر مرجع و هر مقام انگشت بگذارم»!
کلامتان بسیار خوب است و قابل تقدیر ولى، امیدوارم فقط در «تشخیص مورد»، اشتباه نکنید.
آیا پس از اعدام ناجوان‌مردانه شهید نواب صفوى یا اعدام‌هاى دیگرى مثل اعدام همفکرتان مرحوم دکتر فاطمى، یا اعدام‌هاى گروهى جوانان در سال‌هاى آخر دوره طاغوت، براى «دفاع از حق» اعتراض‌نامه‌اى منتشر کردید؟ و در کجا؟ چرا آن زمان که جوان‌هاى مذهبى یا ملى میهن ما دسته‌دسته به چوبه اعدام بسته مى‌شدند، هیچ‌کدام از حضرات روشنفکران احساس مسئولیت نکردند؟ و چرا باز مرجعیت بود که به شاه اعتراض کرد، و امام بود که از نجف، طى اعلامیه‌هایى، به طور صریح این جنایات شاه را محکوم نمود…
***
… عجبا که «نواب صفوى جان خود را فدا کرد، اما چیزى را در این کشور تغییر نداد!» و شما هنگامى این سخن را مى‌گوئید که اگر در متن وقایع از سال 1327 ش به بعد نبودید، حداقل مى‌توانستید به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد شهادت نواب صفوى و یارانش، به صفحات روزنامه‌ها نظرى بیفکنید و ببینید که چگونه اقدامات انقلابى آنان در اعدام «هژیر» ـ وزیر دربار ـ باعث گردید که دکتر مصدق و یارانش به مجلس راه یابند و پس از اعدام انقلابى ژنرال رزم‌آرا هم جبهه ملى و در رأس آنها دکتر مصدق، به سر کار بیایند.
آیا گلوله خلیل طهماسبى مسیر تاریخ ایران را تغییر نداد؟ آیا صنعتِ نفت را ملى نکرد؟ آیا شاه و اربابانش را به عقب‌نشینى وادار نکرد؟ شما مى‌خواستید چه چیزى را در این کشور تغییر دهید؟ نظام طاغوتى حاکم را؟ این که خواست نهایى نواب صفوى بود و این آقایان جبهه‌اى‌ها بودند که نگذاشتند نواب کار خود را انجام دهد.(به نکاتى که برادر مهندس عزت الله سحابى در مقاله‌اش آورده است و ما در اینجا نقل مى‌کنیم، توجه کنید.)
آقاى حاج سید جوادى! نواب صفوى در کتاب خود که نخست در سال 1329 و سپس در سال 32 چاپ و منتشر شده، به طور شفاف آشکارا مى‌نویسد:
«… ما فرزندان اسلام و ایران، به دنیا اعلام مى‌کنیم که حکومت کنونى ایران حکومت قانونى و ملى نبوده و رسمیت ندارد. مردم ایران همیشه از جنایات غاصبین حکومت اسلامى ایران، اعم از شاه و دولت و سایر غاصبین فریاد مى‌کنند… هر انسانى که غیرقانونى بودن شاه و حکومت ایران را تشخیص ندهد و نداند که اعمال این غاصبین ناپاک سراپا دشمنى با اسلام است، سند دیوانگى خود را در پیشگاه عقل امضا نموده است…»[4] و در پایان کتاب، آخرین اخطار نواب صفوى چنین است:
«… براى آخرین بار به دشمنان اسلام و غاصبین حکومت اسلامى، شاه و دولت و سایر کارگردانان ابلاغ مى‌شود که چنانچه مقررات اسلامى را اجرا نکنند، به یارى خداى توانا، نابودشان مى‌کنیم و حکومت صالح اسلامى و قانونى تشکیل و احکام اسلام را سراسر کشور اجرا مى‌نمائیم و به بدبختى‌هاى دیرین ملت مسلمان ایران به یارى خداى جهان خاتمه مى‌دهیم…»[5]

و این بیان، درست در زمانى منتشر مى‌شود که چپ‌گرایان حزب طبقه کارگر طراز نوین، با قوام‌السلطنهها، همراه رفقاى جبهه ملى(!) کابینه ائتلافى تشکیل مى‌دهند و دکتر مصدق رهبرى جبهه ملى نیز به دست‌بوسى ثُریّا ـ همسر شاه ـ مى‌پردازد که چند صباحى حکومت را به دست گیرند…
واقعاً جاى تأسف و تعجب است که بعضى از روشنفکران ما، کشتن چند پاسبان و ژاندارم و مهره‌هاى بى‌اراده نظام حاکم سابق را آغاز نبرد مسلحانه توده‌اى! قلمداد کنند – که البته نه فقط نبرد توده‌اى نشد، بلکه عده‌اى از جوانان خوب و مفید کشته شدند – ولى اعدام مهره‌هاى اصلى رژیم شاه را چیزى به حساب نمى‌آورند! آیا این است داورى منصفانه و عادلانه درباره مسائلِ تاریخ معاصر؟
بدون تردید ما نقش دیگر قشرهاى جامعه را در پیروزى‌هاى مردم، در سال‌هاى ملى شدن صنعت نفت، نمى‌توانیم انکار کنیم، ولى مانند آیت‌الله طالقانى اعتقاد داریم که «شهید نواب صفوى، گشاینده راه پیروزى ملت و عامل اصلى ملى شدن صنعت نفت بود.»[6] اگر شما این داورى را از «پدر طالقانى» و یا همرزمان «روحانى» مرحوم نواب صفوى نمى‌پذیرید، به نوشته برادر عزیز، مهندس عزت‌الله سحابى که فهرست این مرحله از تاریخ نبرد مردم ما را منصفانه بررسى کرده است، توجه کنید که امیدوارم براى روشن شدن حقایق مفید باشد:
«… نواب به این نتیجه رسید که مسأله ایران با ترور کسروى پایان نمى‌پذیرد. بلکه باید به خود استعمار بپردازد. از سال 27 به بعد در حرکات سیاسى ضداستعمارى حضور فعال داشت. در جلسات تهیه مقدمات تشکیل جبهه ملى هم شرکت نمود. در سال 28 در تحصن مصدق و همراهانش در دربار، باز هم فدائیان حضور فعال داشتند… اداره انتخابات و حفاظت صندوق‌هاى رأى را نیروى عملى آنان مى‌گرداند و الاّ افراد جبهه ملى اهل آن جور کارها نبودند، روشن‌فکران اهل بحث بودند، ولى فدائیان اسلام اهل عمل و مبارزه بودند. در سال 29 که رزم‌آرا روى کار آمد، باز هم فدائیان اسلام در مبارزه جبهه ملى علیه او نقش اساسى داشتند… فدائیان‌اسلام، گاردضربت وعامل فعال‌بودن جبهه‌ملى در جریان ملى‌شدن‌نفت بودند.
اصولاً نواب و دوستانش، مشکل اصلى ایران را در وجود شاه مى‌دیدند. نظر او مبارزه با دربار بود ولى جبهه ملى، مرحوم کاشانى، دکتر مصدق و دیگران رزم‌آرا را مشکل اساسى مى‌دانستند. نواب سرانجام تسلیم نظر آنها گردید و رزم‌آرا توسط خلیل طهماسبى ترور شد. پس از ترور او، راه براى بالا آمدن جبهه ملى، ملى شدن صنعت نفت و یک گام به پیش علیه استعمار انگلیس براى ملت ایران برداشته شد و دربار ناچار به عقب‌نشینى شد… فدائیان، معتقد به ادامه مبارزه علیه شاه بودند ولى جبهه ملى این را مصلحت نمى‌دانست دکتر مصدق و مرحوم کاشانى هم این اعتقاد را داشتند.همه اعضاى جبهه ملى جز «نریمان» خواهان مبارزه در چهارچوب قانون بودند; و اینکه کارى به کار دربار نداشته باشیم. ولى فدائیان به سوى مبارزه قهرآمیز کشیده شدند. البته بعدها دکتر مصدق به این مسأله پى برد که نمى‌توان با استعمار جنگید و پایگاه‌هاى داخلى‌اش را کارى نداشت…»[7]

آقاى حاج سید جوادى!
این قضاوت عادلانه یک برادر مسلمان و مبارز و روشنفکر است که برخلاف مدعیان روشنفکرانى و مقاله‌نویسان و قلم‌به‌دستان مصلحت‌اندیش، همواره در مبارزه بوده و «روحانى» هم نیست! امیدوارم شما حداقل داورى او را بپذیرید که نواب در این میان خیلى کار کرد، ولى کسانى که به قول امام: از غرب آمده بودند و روحیه انقلابى نداشتند، بدون آنکه خود بخواهند، باعث شکست نهضت ملى ایران شدند و بعدها فهمیدند که بدون نابودى مرکز پایگاه داخلى استعمار، نمى‌توان با خود استعمار جنگید.
آرى، نواب مشکل اساسى ایران را در «شاه» مى‌دید و نظر او مبارزه با دربار بود، ولى جبهه ملى و دیگران، «رزم‌آرا» را مشکل اساسى مى‌دانستند! «فدائیان معتقد به ادامه مبارزه علیه شاه بودند ولى «جبهه ملى» این را مصلحت نمى‌دانست…» و به همین دلیل هم سرانجام جبهه ملى‌ها ماندند و نواب‌ها شهید شدند…
و دردا! که شهادت آنان را چنین قلمداد کنیم که مفید نبوده است…
واقعاً جف‌القلم![8]

تهران: سیدهادى خسروشاهى
12 بهمن 1359

یادواره‌ى شهید نواب صفوى[9]


نعمت برف…

چند روزى بود به فکر تهیه مقاله‌اى به مناسبت نزدیک شدن سالگرد شهادت نواب صفوى و یارانش ـ که همچنان مظلوم‌ترین چهره‌هاى پیشتاز حرکت اسلامى معاصر هستند ـ بودم، ولى محدود بودن وقت و فرصت، توفیق انجام آن را نمى‌داد… تا آنکه برف نشست و راه بیرون رفتن را بست!
… محصول دو روز تعطیلى اجبارى، سه بحثى شد که تحت عنوان: یادواره، در روزنامه «اطلاعات» مى‌خوانید.
***
دشمنان اسلام همواره سعى داشته‌اند ـ و دارند ـ که با تحریفات بى‌اساس و گزارش‌هاى دروغ و نشر اسناد مجعول، تاریخ معاصر و جنبش اسلامى ایران و عناصر ارزنده و رزمنده آن را در هاله‌اى از ابهام و تاریکى نگهدارند تا جوانان امروز و نسل آینده را نسبت به هر نوع حرکتى، بدبین سازند و در دراز مدت، از آثارِ آن به نفع خود استفاده نمایند.
هدف ما از تنظیم یادواره، و نشر این بحث‌ها، دقیقاً در راستاى افشاى این توطئه حساب شده دشمنان خارجى و عوامل داخلى آنان است و در حدود امکان با علم و یقین به اینکه این امر، نه تنها هیچ‌گونه پاداش مادى – دنیوى ندارد، بلکه موجب واکنش‌هاى منفى نسبت به اینجانب مى‌گردد، ولى در هر حال ما بخشى از وظیفه خود را انجام مى‌دهیم.
… به امید آنکه دیگر برادران مسئول نیز به نوبه خود، تکلیف خود را در این زمینه ادا نمایند.
تهران ، 22/10/68، سید هادى خسروشاهى

دستیار امپریالیسم کیست؟

… 27 دى ماه، یادآور خاطره دردناک شهادت رهبر فدائیان اسلام نواب صفوى و برادرانش، به دست جلادان رژیم تبهکار شاهنشاهى است. شهداى فدائیان اسلام، بى‌شک نخستین شهیدان راه آزادى و استقلال میهن اسلامى در تاریخ معاصر ایران هستند و نقش ارزنده و سازنده آنان در نابودى ریشه ارتداد و انحراف و سپس طرد استعمار و نبرد با استبداد و ملى شدن صنعت نفت، به عنوان پیشتازان خلق مسلمان ایران، در نبرد آشتى‌ناپذیر بر ضد هرگونه سلطه بیگانه، بر کسانى که نگرشى منصفانه بر پیدایش و عملکرد اصیل‌ترین نهال پربار حرکت اسلامى در میهن ما را دارند، پوشیده نیست.
اما متأسفانه پس از 35 سالى[10] که از شهادت جانگداز این فرزندان برومند اسلام راستین مى‌گذرد، تاکنون تاریخچه دقیق تشکیل سازمان، اهداف و مقاصد، عملکرد و نتیجه اقدامات آن به طور مستند و تحقیقى تدوین و چاپ نشده است. و در این میان حقوق‌بگیران تاریخ‌نویس گروه‌هاى چپ و راست، به جعل سند براى تحریف حقیقت مشغولند و با نشر اسناد مجعول و یا ترجمه گزارش‌هاى عناصر مشکوک ـ تحت عنوان سند! ـ نشان مى‌دهند که در منطقِ همه اهل سیاست! هدف همچنان وسیله را توجیه مى‌کند!
«م. س. ایوانف» استاد تاریخ دانشگاه مسکو، ضمن بررسى تاریخ ایران و تحلیل مادى ـ طبقاتى از همه مسائل، با اینکه اعتراف مى‌کند «رزم‌آرا وابستگى شدیدى به امپریالیستهاى انگلیسى داشت و علناً بر ضد ملى شدن نفت اقدام کرد»[11] اما چون از بین رفتن رزم‌آرا، منافع غیر مشروع شوروى را نیز در «نفت شمال» در معرض خطر قرار داد، ناگهان بدون تعقل منطقى به این نتیجه مى‌رسد که:
«رزم‌آرا چون در راه اجراى نقشه‌هاى آمریکاییها در ایران، موانع جدى به وجود آورد، امپریالیستها به ترور متوسل شدند و رزم‌آرا را در یکى از مراسم مذهبى ترور کردند…؟!»[12] اما این استاد تاریخ(!) نمى‌تواند در تحلیل خود توضیح دهد که چرا یک «ترور امپریالیستى» نتیجه «ضدامپریالیستى» مى‌دهد و خود امپریالیسم هم طرد مى‌شود؟
«چپ وطنى»! نیز که همواره در تئورى و در عمل، در تاکتیک و در استراتژى و اطاعت کورکورانه از سانترالیسم «حزب مادر»! داشته است، همین روش را ادامه مى‌دهد و به همین دلیل است که مى‌بینیم متأسفانه «بیژن جزنى» هم در «تاریخ سى ساله ایران»، فقط یک صفحه از کتاب دو جلدى خود را به «فدائیان اسلام» اختصاص مى‌دهد و در یک بررسى کوتاهِ کودکانه، ضمن اینکه شخص نواب را «مردى صادق و پرهیزکار» مى‌داند! اغلب‌ترورهاى‌فدائیان را «ترور کور»مى‌نامد.[13] و در همین راستاست که ناگهان «سازمان وحدت کمونیستى» نیز به یادش مى‌آید که در ایران سازمانى هم به نام «فدائیان اسلام» وجود داشته است، اما به جاى تحلیل تاریخى و منطقى از این سازمان و تجلیل به حق از پیشتازان نبرد مسلحانه در ایران، در نشریه «رهائى» خود! تحت عنوان «فدائیان اسلام، مشروعه‌طلبى» تحلیلى چپ گرایانه و در عین حال بى‌پایه به خوانندگان خود تحویل مى‌دهد و همین بحث، به طور مستقل یکبار در اروپا و براى بار دیگر، توسط «بلاتفرم چپ آمریکا»! تجدید چاپ و منتشر مى‌گردد.
***
از همه جالب‌تر اینکه رفیق «خسرو شاکرى» که در فلورانس ایتالیا به جمع آورى و نشر ده جلد «اسناد تاریخى جنبش کارگرى ـ سوسیال دموکراسى و کمونیستى ایران» پرداخته بود ـ که خود این مجموعه از هر جهت قابل بحث و بررسى است و دلایل بى‌شمارى از خیانت و وابستگى جنبش به اصطلاح چپ ایران را در خود دارد ـ این بار به دنبال کشف «سند»! درباره «فدائیان اسلام» رفته و با استناد به یک گزارشـ گویا ارسال شده از سفارت انگلیس در تهران به لندن، فدائیان اسلام را «دستیار امپریالیسم» لقب داده است!…
جالب‌تر اینکه بدانیم: این گزارش که با شماره «F.O.248548» در بایگانى وزارت امور خارجه انگلیس نگهدارى مى‌شود، با امضاى فردى به نام «آر. سى. زهنرR.C.zaehner» تهیه و تنظیم شده است و ما در بررسىِ سالنامه دیپلمات‌هاى بریتانیا در تهرانـ در سال 1952 م ـ نام چنین فردى را در میان فهرست اسامى اعضاى کادر دیپلماتیک انگلیس در تهران نمى‌یابیم، ولى شخصى با این نام در آن تاریخ، استاد تاریخ مذاهب در دانشگاه آکسفورد بوده است…
اگر بپذیریم که این فرد در آن ایام سفرى به ایران کرده و سپس شنیده‌ها و برداشت‌هاى شخصى خود را به عنوان تکمیل مأموریت؟! به لندن گزارش کرده است[14] ، آیا این، از نظر مورخ انقلاب! و گردآورنده اسناد چپ، یک «سند» محسوب مى‌شود یا یک «گزارش»؟!… و اگر رفیق فرق میان «سند» و «گزارش» یک مأمور را نمى‌داند، آیا حق دارد که به جمع و نشر اسنادِ چپ بپردازد و یا درباره معقولات دیگر، به داورى‌‌بنشیند؟
خنده‌دارتر، اینکه رفیق شاکرى، عضو پیشین «جبهه دمکراتیک خلق» یعنى همکار گروه رفیق مصطفى شعاعیان که البته بر خلاف همکار خود، حتى پس از پیروزى انقلاب هم ترجیح داد همچنان در غرب بماند و این بار از سوئد و پاریس به نشر سند بپردازد، ناگهان به یاد آیت‌الله کاشانى مى‌افتد که گویا چون پدرش را انگلیسى‌ها کشته بودند!، با آنها کینه پدرى داشت، در حالى که همه اهل تاریخ مى‌دانند که مرحوم آیت‌الله سید مصطفى کاشانى، از علماى معروف مقیم عراق، در جنگ مسلحانه و مبارزه سیاسى و جهاد علیه نیروهاى اشغالگر انگلیسى، همراه فرزند خود آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانى و دیگر علماى بزرگ عراق، نقش عمده‌اى به عهده داشت، ولى توسط انگلیس به قتل نرسید، بلکه در سال 1336 هجرى در کاظمین با مرگ طبیعى درگذشت و در صحن مطهر امامان در آن شهر مدفون گردید.
رفیق شاکرى، با این پایه از معلومات در ابتدائى‌ترین مسائل تاریخ معاصر، در تحلیل ظاهراً تاریخىِ خود، نخست آیت‌الله کاشانى را «تحت تأثیر امپریالیسم آلمان!» قرار مى‌دهد و مى‌نویسد: «… سید ابوالقاسم کاشانى از روى عناد با انگلیسى‌ها که پدرش را به قتل رسانده بودند به همکارى با آلمان‌ها کشانده شد»؟…
و بعد که ایشان همکار آلمان‌ها مى‌شود، ناگهان با سفارت شوروى مرتبط مى‌گردد و در همین راستا!، رفیق شاکرى ادامه مى‌دهد:
«کاشانى با کمیته کمالیست‌ها در تهران نزدیک شد! و طبق اسناد سازمان جاسوسى انگلستان از طریق همین کمیته، کاشانى با سفیر و سفارت شوروى مربوط شد و به همکارى با این سفارت کشانده شد.»[15] و بعد هم طبق معمول، در این ـ نوع ارتباط‌ها و همکارى‌ها!، سهمى هم به امپریالیسم انگلیس و آمریکا داده مى‌شود! که دیگر باید گفت: راستى به دیوانگى ماند این داورى…[16]البته ما در این بحث کوتاه قصد بررسى و ارزیابى تحلیل‌ها و چپ‌روى‌هاى کودکانه عمله چپ وابسته و یا زاده غرب را نداریم و این اشاره، در این نوشتار، فقط براى این است که اگر ما و اهل تاریخ و شاهدان عینى حوادث معاصر آن هم پس از 35 سال، نخواهیم حتى تاریخ حرکت فدائیان اسلام و مسائل جریان‌هاى سیاسى و نهضت‌هاى مذهبى ایرانى را بنویسیم، دیگران ـ یعنى عمله رسمى یا آماتور چپ و راست ـ براى ما تاریخ هم خواهند نوشت… و این نوع سکوت از طرفِ ما، باعث مى‌شود که یک گزارش بدون تحلیل و بررسى منطقى به عنوان «سند» منتشر گردد و فدائیان اسلام ـ این آغازگران نبرد مسلحانه و فاتحان جاده مبارزات ضدامپریالیستى در ایران، که سربلند و سرافراز در قربانگاه عشق به نماز شهادت ایستادند و تسلیم نشدند ـ از سوى دستیاران واقعى امپریالیسم و چپ قلابى و مزدور، و قلم به دستان اجاره‌اى، لقب «دستیارى امپریالسیم» بگیرند!
به هرحال، از نظر ما گزارش یا به اصطلاح «سند» مورد نظر استاد تاریخ، نکات مثبتى را درباره فدائیان اسلام دارد و حقایقى را ثابت مى‌کند و به خوبى نشان مى‌دهد که حتى گزارشگران رسمى امپریالیسم نیز فهمیده بودند که اهداف فدائیان چه بوده است.
به عبارت دیگر: با یک نگاه عادى به این گزارش روشن مى‌شود که:
1. فدائیان خواستار اجراى کامل شریعت اسلامى بودند.
2. با هرگونه فساد غربى و مظاهر آن مبارزه مى‌کردند.
3. مخالف سرسخت هر نوع سلطه بیگانه بودند.
4. رزم‌آرا و هژیر را عوامل مزدور غرب مى‌دانستند.
5. از اشرف، خواهر شاه، به علت فساد اخلاقى نفرت داشتند.
6. روس و انگلیس و آمریکا را سه عنصر خبیث و پلید مى‌شمردند.
7. از آمریکائیان بیشتر از دیگران متنفر بودند.
8. با جبهه ملى به این دلیل که علاقه‌اى به اجراى احکام اسلامى نشان ندادند، به مخالفت برخاستند.
9. تنها کسانى بودند که توانستند در مقابل «دربار» بایستند.
10. و توانستند از مراجعت اشرف به ایران جلوگیرى کنند.
… در مقابل این ده نکته مثبت که مى‌توان از گزارش سه صفحه‌اى مزبور استنتاج کرد، تنها یک نکته باقى مى‌ماند و آن اینکه گویا بریتانیا، از طریق «سید ضیاءالدین طباطبائى» مایل بوده است که از همکارى و قدرت فدائیان اسلام، بهره‌مند شود…
داورى در این نکته ـ یعنى: خواست و علاقه یک طرفه انگلیس را، به عهده اهل انصاف و صاحب‌نظران در تاریخ مى‌گذاریم و از آنها مى‌پرسیم: آیا انگلیس در این هدف یک جانبه خود موفق شد؟ یا اینکه صفیر گلوله فدائیان اسلام، براى دور کردن ایران از پیمان استعمارى بغداد ـ سنتو ـ که مورد علاقه خاص انگلیس بود ـ آن هم پس از کودتاى انگلیسى – آمریکایى 28 مرداد و در زمانى که همه گروه‌هاى چپ و ملى و غیره، در سکوت و خاموشى کامل و مطلق و یا در آستانه همکارى با رژیم کودتا به سر مى‌بردند، سکوت را شکست و این بار قلب و مغز دشمن را هدف قرار داد؟ و به همین دلیل، پس از یک محاکمه قلابى در دادگاه نظامى شاه، رگبار گلوله مزدوران امپریالیسم، رهبرى و دیگر شهیدان فدائیان اسلام را بر زمین‌‌انداخت؟
قبل از پایان این مقدمه و نقلِ اصل گزارش، بد نیست اشاره کنیم که ظاهراً رفقا حاضرند که قیصریه را به خاطر یک دستمال غیر ابریشمى – کاغذى غربى یا شرقى؟ – هم آتش بزنند! ولى از این غافل هستند که قیافه انقلابى گرفتن در دامن امپریالیسم و اداى روشنفکرى در آوردن دیگران، به اندازه حناى وطنى قدیم هم رنگ ندارد!
«وود هاوس» رئیس پیشین سازمان جاسوسى انگلیس و یکى از طراحان اصلى کودتاى 28 مرداد با همکارى سیا، در کتاب «عملیات چکمه» ـ ایجکس ـ مى‌نویسد که: پس از پایان کار کودتا، آنها در زمینه‌هاى دیگر به فعالیت مشترک خود ادامه دادند: «… ما و سیا در چند زمینه دیگر به همکارى خود ادامه دادیم. از جمله مجله ماهانه اینکانتر(Enconter) را که وسیله‌اى بود براى تبلیغات روشنفکرانه، به کمک یکدیگر تأسیس و هزینه آن را تامین کردیم…»[17] و این بار ظاهراً اینکانتر نویس‌هاى جدید غرب، به زبان سلیس فارسى مقاله و تحلیل مى‌نویسند و سند! چاپ مى‌کنند. و آیت الله کاشانى را همکار آلمان و روس و انگلیس! و فدائیان اسلام را دستیار امپریالیسم معرفى مى‌کنند، ولى در عمق قلبِ خود خوب مى‌دانند که همکار و دستیار امپریالیسم کیست؟ و به خوبى آگاهند که آنها هیچگاه در میانِ مردمِ ما پایگاهى نداشته‌اند و نخواهند داشت و از همین جا است که همواره آنها را در کنار و در دامن امپریالیسم مى‌یابیم و گرنه کسى که با مردم باشد، نیازى به پناه بردن به دوزخِ شرق یا غرب را‌‌ندارد.

و اینک ترجمه کامل متن گزارش:
به کلى سرى
F.O.248 / 1548
1ـ در این مرحله شاید مفید باشد در نظر بگیریم چه شانسى در این هست که فدائیان اسلام را، به این جهت که ضربه انتقام خود را به جبهه ملى وارد ساختند، به مثابه متحد خود درآوریم.
2ـ اصول اساسى ایشان به نظر مى‌رسد این باشد که قانون مذهبى اسلام (شریعت) باید در سراسر کشور محترم شمرده شده و اجرا شود. در عمل، این به معنى ممنوعیّتِ تولید و مصرف مشروبات الکلى، سرکوب فحشا و پوشیدن حجاب اسلامى توسط زنان است. مى‌توان تصور کرد که آنان خواهان پایان دادن به فساد و استثمار فقرا توسط ثروتمندان باشند.
3ـ مخالفت تعصب‌آمیز آنان با رزم‌آراء و هژیر ]دو وزیر شاه و هوادار انگلستان که توسط ایشان به قتل رسیدند[ به علل زیر بود:
الف ـ اینکه این دو به رغم اظهارات علنى شان در هوادارى از اسلام، به عنوان نمایندگان یک تمدن اروپائى ـ بیگانه ارزیابى مى‌شدند.
ب ـ اینکه این دو نامزدهاى دربارى بودند که به کلى فرنگى‌مآب هستند و به ویژه که مورد حمایت شاهزاده اشرف بودند که بى‌بندوبارى جنسى او(Sexual Laxity) مورد تنفر فدائیان است.
4ـ نفرت کنونى آنان از جبهه ملى، ناشى از ناتوانى و عدم علاقه جبهه ملى در اجراى ]قوانین[ شرع و تکیه مصدق به حمایت آمریکائیان، و بى‌تفاوتى دولت نسبت بهفساد است. آنان‌اکنون کاشانى را هم دور از اسلام و «عوام فریب»مى‌دانند.
5ـ نظر رسمى و علنى آنان نسبت به خارجیان این است که خارجى، خارجىاست و لذا جایى در ایران ندارد. از نظر آنان انگلیسى‌ها (بریتانیایى‌ها) روس‌ها و آمریکائیان همه یکسانند. اگر این امر به راستى بدین سان بود، غیر قابل باور مى‌بود که اینان به همکارى با سیدضیاء الدین طباطبائى رضایت دهند که رابطه‌اش با انگلیسى‌ها علنى‌ترین راز از رازهاى علنى ایران است. ولى دلایل این امر به نظر مى‌رسد به شرح زیر باشد:
الف) او ]ضیاء[ سید است.
ب) او مسلمانى است معتقد، با علاقه‌اى مفرط به صوفى‌گرى‌‌ایرانى.
ج) او درست کار است (رشوه خوار نیست).
د) او علاقمند به بهبود وضع مردم است.
هـ) تصور مى‌رود که او اجراى قوانین شرع را تاحد ممکن محترم‌‌شمرد.
و) از نظر فکرى او خالص‌ترین ایرانى‌هاست. (در آداب و رسوم مستفرنگ‌‌نیست.)
6ـ اینکه او هوادار بریتانیاست، به نظر نمى‌رسد که آنان (فدائیان اسلام) را بیش از حد نگران کند. در میان سه ]عنصر[ خبیث و پلید: بریتانیا، روسیه و آمریکا، از ما، از همه کمتر نفرت دارند. سید ضیاء در صدد است آنان را متقاعد سازد که همکارى با ما که کمتر از دیگران خبیث و پلید هستیم! براى دفع آن دو دیگر، اساسى است. ظاهراً آنان از آمریکائیان بیزارند که متأسفانه معیارهاى اخلاق جنسى‌شان بسیار بى‌بندوبار است.
7ـ با توجه به اعتماد متقابلى که اکنون بین فدائیان اسلام و سیدضیاء وجود دارد، او بایستى بتواند نظر مساعدترى را در زمینه خطوط زیر در آنها بیافریند:
الف) انگلیسى‌ها; هرجا که انگلیسى‌ها بر ملت‌هاى مسلمان حکومت رانده‌اند، نسبت به عقاید و اعمال آنان با احترامى وسواس‌آمیز برخورد کرده‌اند. در خود بریتانیاى کبیر(!) پیروى از تمامِ ادیان آزاد و مجاز است.
ب) حجاب; (در سر بزن گاه) از روى قرآن مى‌توان نشان داد که پوشیدن حجاب اجبارى نیست.
ج) هدف ممنوع ساختن نوشابه‌هاى الکلى، چنانکه از نقطه نظر هر مسلمان پرهیزکار لازم است، مورد قبول است. اما از فدائیان خواسته خواهد شد که (پدیده) بدمستى هولناک آمریکائیان در دوران ممنوعیت مشروبات الکلى را مورد توجه قرار دهند.
د) فحشا; برنامه سید ضیاء عبارت خواهد بود از جمع آورى روسپیان و انتقال آنان به منازلى براى تجدید تربیت که در آنجا خواهند آموخت چگونه زنان سالمى‌‌باشند.
8ـ پس این موارد، مى‌توانند زمینه‌هاى خوبى باشند براى امید داشتن به اینکه، پس از پایان یافتن جبهه ملى، بتوان آنان را به راه‌هاى مثبت و مفیدى راهنمایى نمود. اگر بشود این کار را کرد، دست کم باید مورد حمایت اخلاقى ما(!) قرار بگیرند، زیرا که آنان مى‌توانند:
الف) هسته حزب سید ضیاء را ـ که اکنون وجود ندارد ـ تشکیل دهند.
ب) نظارت مفیدى باشند بر هر بلند پروازى زیاده از حدّى که شاه ممکن است هنوز در سر داشته باشد.
در خصوص این رابطه دوم آنان مى‌توانند همچنین مانع مؤثرى باشند در سر راه بازگشت «شاهزاده اشرف» که حضورش در تهران تنها مى‌تواند وضع برادرش را تضعیف کند.
آ. ر. سى. زهنر (اول مارس 1953)
R.C.Zaehner

متن نامه رزم‌آراء به اشرف

در گزارشى که از زهز نقل شد، اشاره‌اى هم به فساد اخلاقى «اشرف» خواهر شاه و بى‌بندوبارى و آلودگى او شده است.
در این رابطه نقل یک سند ـ و نه گزارش ـ مى‌تواند گوشه‌اى از چگونگى و سابقه دراز آن را روشن سازد و نشان دهد که چرا «فدائیان اسلام» هم زرم‌آرا را مى‌زنند و هم از اشرف تنفر دارند.[18] سند مورد اشاره، تنها یکى از نامه‌هاى[19] «تیمسار سپهبد حاجى على رزم‌آراء»‌به‌«اشرف» است و هنگامى نوشته شده که او رئیس ستاد ارتش شاه بوده‌‌است:

حاجیعلى رزم‌آرا مورخه 25 آبانماه 1327
عزیز مهربانم
پس از روزها انتظار، امروز درست ساعت 10 بود که از منزل شما تلفن شد کاغذى براى من رسیده. آیا مى‌دانى چه وجد و نشاطى براى من حاصل شد؟ تردید ندارم که حال دیگر پى‌برده و حس کرده‌اى که قلب من نیز سنگ نیست و احساساتى در آن وجود دارد. از لحظه اطلاع از این مژده تا وصول پاکت عزیزت یک ساعت طول کشید. این ساعت به اندازه سالى بر من گذشت. چندین مرتبه تلفن کرده و مکرر سؤال کردم تا بالاخره پاکت عزیزت رسید. مى‌توانى حدس بزنى با چه سرعت و علاقه‌اى آن را گشوده و شروع به خواندن کردم. چه خوشوقت شدم که از زندگانى چند روزه خود در آن نقاط خوشوقت و مشعوف هستى. خود این براى من سعادتى است. تا این ساعت که نامه براى تو مى‌نویسم، چندین مرتبه این کاغذ را خوانده و عبارات قشنگ و محکم آن را تجزیه و ترکیب (!) کرده‌ام. این عبارات قشنگ چه روحى به من داد و چه لذتى از آن مى‌برم.
گفتى چه بکنم. آیا خودت نمى‌توانى فکر کنى؟ ساعت 10 براى من موقع مقدسى از روز و ساعات 18 ایام خوش از عصرها محسوب مى‌شود، ولى از خود سؤال مى‌کنم که این سعادت روى آورده و باز چه موقعى آن ایام تکرار خواهد شد؟
نوشته بودى هنوز به فکر تو هستم یا خیر؟ قلب تو از من سنگ‌تر است. این قسم نیست؟ من تا امروز 4 تلگراف زده، هر روز شرحى براى تو نوشته‌ام، حال به تو رسیده یا خیر؟ نمى‌دانم. گذشته از این اقدامات ظاهرى، همیشه تو در نظر مجسم هستى و لحظه‌اى نیست که فکر تو از خاطر من دور شود. چه وضع تو در فکر من و احساسات من تأثیرى نخواهد داشت؟
از اوضاع بخواهى، خلاصه روزنامه‌هایى که مى‌فرستم خوانده، مطلع خواهى شد. امروز کابینه معرفى شد و شروع به کار نمود. از حال، وکلا مخالف هستند.
حالت برادر گرامى تو بهتر و نسبتاً خوب‌تر است. در وضع تغییر حاصل نشده، عینکى را هنوز ممکن نشده که بر جاى خود استقرار دهند. خارجى‌ها با وضع سابق هستند. شمالى‌ها قدرى نرم‌تر به نظر مى‌رسند. من دیروز ملکه را دیدم. امروز هم عده‌اى باز مرا ملاقات کردند. ملاقات با این اشخاص سوهان روح است، ولى چه کنم چاره‌اى ندارم. باور کن جز دروغ و حقه بازى و جز تظاهر خبرى نیست هر وقت فکر مى‌کنم شما چند روزى از هیاهو دور و از این حقه‌بازى‌ها خارج هستید، با تمام رنجى که خود دارم، خوشوقتم. آیا این روزها کى خواهد گذشت؟ سابق هم روزگاران چه بطئى مى‌گذشتند. شاید من متوجه نبودم، حال روزها مثل سالى شده. نکته‌اى در کاغذت بود که شاید ماه‌ها بمانى. واقعاً این قسم در نظر دارى؟ ما که تسلیم هستیم. اما چنین تصمیمى نگیر، قدرى هم به قلب خود رجوع کن. من بیش از این براى امروز نمى‌نویسم، ولى باز یک دنیا از تو تشکر مى‌کنم که به فکر من بوده، چند سطرى نوشتى و روح مرا شاد و مشعوف ساختى.
25/8/27 ـ قربانت (امضاء) [20]
***
… رزم‌آراء در نامه دیگرى که دو روز بعد، یعنى در تاریخ 27/8/27 به اشرفنوشته، باز ضمن اظهار عشق(!) مى‌نویسد: «تحریکات سید کاشانى به قدرت خود باقى مى‌باشد» و سپس از راه دور دست او را مى‌بوسد! همانطورى که نخست وزیر بعدى – دکتر مصدق – هم از نزدیک، دست «ثریا» را مى‌بوسد! و دیگران نیز… تا ماهیت واقعى این مرد نمایان: «اشباه الرجال و لارجال»! بر اهل خرد روشن گردد.
البته در این جا ما را از نشر دیگر نامه‌هاى رزم‌آراء معذور بدارید. امید آنکه اهل تاریخ، روزى همه آنها را منتشر ساخته و ماهیت کثیف این عنصر پلید و عناصر آلوده و ننگین دیگر مانند اشرف را بر عموم روشن سازند، تا مردم ما بدانند که فدائیان اسلام با چه کسانى مخالف بودند و چه افراد کثیفى را از میان برداشته‌اند.
تهران: 21/10/68 سید هادى خسروشاهى
——————————————————————————–

[1]- روزنامه اطلاعات، مورخ 12/11/59 شماره 16349، صفحه 10.
[2]- روزنامه «انقلاب اسلامى»، شماره 457، ص 1 مورخ 5/11/59.
[3]- عبدالبها و غلام احمد قادیانى، دریافت کننده گاه لقب سِر از انگلیس به پیروى از منویات ملکه مادر!، على‌رغم پذیرش ظاهرى اسلام، احکام و آئین جدیدى ارائه نمودند و از نخستین احکام! آنها «لغو حکم جهاد» بود تا کسى با استعمار پیر انگلیس مبارزه نکند!…
[4]- صفحات 78 و 79 کتاب شهید نواب صفوى: «راهنماى حقایق» ـ جامعه و حکومت اسلامى ـ
[5]- همان، ص 88.
[6]- سخنرانى ایشان در احمد آباد به مناسبت سالروز درگذشت دکتر مصدق.
[7]- روزنامه «اطلاعات»، مورخ 27 دى‌ماه 59، ص 6 و 7، «ویژه‌نامه».
[8]: بى‌مناسبت نیست اشاره شود که بعدها آقاى حاج سید جوادى به اپوزیسیون داخلى پیوست… و سپس به خارج رفت و عضو «شوراى ملى مقاومت»! ـ شعبه دیگر سازمان مجاهدین خلق ـ در پاریس شد… و پس از مدتى به علت سانترالینرم! حزبى حاکم بر شورا وهژمونى سازمان، از آن‌ها هم جدا شد و به زندگى خصوصى در فرانسه ادامه داد و البته از ناسزاگوئى‌ها و اتهامات سازمان هم بى‌نصیب نماند!…
[9]- بعثت – سال دهم ـ شماره 43 ـ مسلسل 508 ـ یکشنبه 24/10/1368
[10]- تاریخ نشر این بحث، و بحث‌هاى دیگر را در نظر بگیرید…
[11]- تاریخ نوین ایران،ترجمه هوشنگ تیزابى و حسن قائم پناه چاپ 1365،ص151
[12]- تاریخ نوین ایران،ص152
[13]- تاریخ سى ساله ایران، ج 1، ص 91، چاپ اول، … جالب آنکه در چاپ دوم کتاب بیژن جزنى جمله «مردى صادق و پرهیزکار مى‌داند» به «صادق و پرهیزکار نمى‌داند»!! توسط هواداران و یا دوستان بیژن، تبدیل شده تا تحقیق و تحلیل تاریخى چپ‌نمایان وطنى! تکمیل گردد..
[14]- البته این نوع گزارش‌ها و عملکردهاى اساتید غربى، سابقه طولانى دارد و کمک بسیارى به نوع سیاست‌گزارى غربى‌ها مى‌نماید.
[15]- گاهنامه جمهورى، نشریه شماره 2، چاپ پاریس 1361، ص 3و4
[16]- و یا: کافر به کیش خود پندارد همه را…
[17]- عملیات چکمه ص 80
[18]- براى آگاهى بیشتر از فساد مالى و جنسى اشرف پهلوى، مطالعه کتاب تیمسار «فردوست» ـ مشیر و مشار دربار و فرد مورد اعتماد همه جانبه محمدرضا پهلوى، بسیار آگاهى بخش خواهد بود به ویژه که مؤلف آن از «درون دربار» بر همه مفاسد خاندان پهلوى ناظر بوده است. خاطرات پنج جلدى اسدالله خان علم، وزیر دربار مورد وثوق شاه ـ چاپ لندن ـ نیز گوشه‌هاى دیگرى از فساد شاه و همه درباریان ـ از جمله خود علم ـ را نشان مى‌دهد. مراجعه شود.
[19]- چند نمونه دیگر از نامه‌هاى رزم‌آرا به اشرف را در مجله «تاریخ و فرهنگ معاصر» ـ که توسط اینجانب از حوزه علمیه قم منتشر مى‌گردید ـ صفحه 109 و به بعد شماره 3 و4، چاپ قم 1371، مطالعه نمائید.
[20]-متن اصلی و دستخط رزم آرا در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.

مطالب مرتبط

image-article203

‏موازین شرعی مبارزات نواب صفوی و فدائیان اسلام؛ گفتاری از استاد خسروشاهی (بخش دوم و پایانی)‏

image-article203

‏موازین شرعی مبارزات نواب صفوی و فدائیان اسلام؛ گفتاری از استاد خسروشاهی (بخش نخست)‏

image-article203

فدائیان اسلام پیشتازان نبرد مسلحانه(1 )

image-article203

نواب صفوی و مبارزه ضد استعماری وی

image-article203

نگاهى به چند سند از مبارزات فدائیان اسلام(1 )