تاریخ‌نویسى ملى‌گرایان درباره فدائیان اسلام

image-article203

تاريخ‌نويسى در انحصار كسى نيست و به طور طبيعى هم نمى‌تواند و نبايد باشد. پس هر كسى كه علاقه‌اى به تاريخ و يا نقشى در آن دارد.

به قلم استاد سید هادی خسروشاهی

تاریخ‌نویسى در انحصار کسى نیست و به طور طبیعى هم نمى‌تواند و نباید باشد. پس هر کسى که علاقه‌اى به تاریخ و یا نقشى در آن دارد، حق دارد به بازگویى چگونگى آن بپردازد، ولى این حق هیچ کس نیست که آن را تحریف کند و یا حقایق را وارونه منعکس سازد.
پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران و استقرار و تثبیت اوضاع، «ملى‌گرایان» هم مانند دیگران، در داخل و خارج به تاریخ‌نویسى پرداخته‌اند، ولى متأسفانه همان‌طور که انتظار مى‌رفت، هرگز جانب انصاف را مراعات نکرده و درباره مخالفان خود، مانند سال‌هاى 31 و 32 به دشمنى پرداخته و از نشر اکاذیب و اتهامات واهى علیه آنان خوددارى نکرده‌اند، و در این راستا از ترجمه و نشر بى‌پایه‌ترین و کم ارزش‌ترین مقالات نویسندگان روزنامه‌هاى محافل امپریالیستى غرب یا شرق هم کمک گرفته‌اند و یا حتى در ترجمه آن‌ها هم، امانت را مراعات نکرده و با ترجمه‌هاى غلط و معکوس، ناجوانمردانه به اهانت و نشر دروغ پرداخته‌اند.
به عنوان نمونه مى‌توان اشاره کرد: آقاى دکتر شمس‌الدین امیر علائى ـ وزیر و سفیر دوران دکتر مصدق و پس از آن ـ در ترجمه بخشى از کتاب «ورنون و الترزه» تحت عنوان «مذاکرات مصدق و هریمن» مطلبى را چنین ترجمه مى‌کند:
«‌…ملاکاشانى یک ریش پهن و پر پشت داشت و یک عمامه به سر داشت و ما به اطاقى هدایت شدیم که داراى پرده‌هاى ضخیم بود و پس این پرده‌ها دیده مى‌شد، یک چیزى مى‌جنبید (یعنى کاشانى ـ مترجم) هریمن سعى کرد با کاشانى وارد بحث شود…»(1 )
ملاحظه مى‌فرمائید که نویسنده مشخصات آیه الله کاشانى را پس از ورود به اطاق بازگو مى‌کند، ولى مترجم ناگهان کشف مى‌کند که او در پس پرده مى‌جنبد! براى آنکه بفهمیم چه چیزى واقعاً مى‌جنبد، بد نیست که ترجمه صحیح این جملات را از قول آقاى نجاتى، ملى‌گراى دیگرى نقل مى‌کنیم:
«هنگامى که وارد خانه کاشانى مى‌شدیم، همه چیز به سبک شرقى بود. کاشانى عمامه بر سر و رویش انبوهى داشت، ما به اطاقى که پوشیده از پرده بود، راهنمایى شدیم. به نظر مى‌آمد که دائماً افرادى در پشت پرده‌ها در رفت و آمدند. در این دیدار هریمن به بحث مورد نظر پرداخت…».(2 )
پس، معلوم مى‌شود آنچه که مى‌جنبیده! خود آیه الله کاشانى ـ به قول امیر علایى ـ نبوده و ایشان، یا آشنائى به زبان فرانسه ندارد و جمله را نفهمیده و یا به طور عمد! دچار اشتباه شده است… کلمه «ملاکاشانى» هم در متن انگلیسى نیست و ظاهراً از افاضات مترجم‌‌باشد!
البته خود آقاى نجاتى هم در ترجمه گزارشى از یک روزنامه‌نگار امریکایى، نقل مى‌کند که گویا مرحوم آیه الله کاشانى، توسط احمد آرامش(؟!) مبلغ ده هزار دلار! ـ حدود پنجاه هراز تومان آن زمان ـ دریافت کرده بود که در کودتاى 28 مرداد شرکت کند!.(3 ) در حالى که خودِ آمریکایى مدعى پرداخت پول، «مطمئن نیست که احمد آرامش این پول را به ایشان پرداخته باشد.»
بى شک، اگر یک آمریکایى، این تهمت را درباره دکتر مصدق نوشته بود، هرگز آقایان به خود اجازه نمى‌دادند آن را ترجمه کنند، اما در مورد آیه‌الله کاشانى، چون هدف! وسیله را مشروع مى‌سازد، ناگهان مى‌بینیم که ملى‌گرایان، آن را به عنوان سندى، دست به دست مى‌گردانند و «شرکت انتشار» ما هم آن را به شکل کتابى منتشر مى‌سازد!…
راستى کدام عقل سلیمى مى‌پذیرد که آیه‌الله کاشانى، پس از 70 سال زندگى و مبارزه، پولى از بیگانگان بگیرد آن هم در روز کودتا؟! براى چه منظور؟!… و جالب آن که خود نویسنده آمریکایى در توضیح این خبر مى‌نویسد: «… هیچ یک از مقامات «سیا» که پول منظور را به «آرامش» دادند، نتوانستند این نکته را ثابت کنند که مبلغ مزبور به «کاشانى» رسیده است یا خیر…»(4 )
البته گفتنى است: متأسفانه «تاریخ سیاسى سى ساله یا بیست و پنج ساله ایران» را هم، براى ما، یا آقاى بیژن جزنى مارکسیست مى‌نویسد و با تحریفات مورد نیاز هدف!! و یا آقاى سرهنگ نجاتى ملى‌گرا و با همان روش! و در همین رابطه است که مى‌بینیم آقاى سرهنگ، درباره مجاهدان و «فدائیان اسلام» ـ آغازگران حرکت مسلحانه در ایران ـ فقط به دو سطر اکتفا مى‌کند: «… رویدادهاى مهم در کابینه علاء…، تیراندازى به حسین علاء در مسجد شاه و اعدام نواب صفوى و دو تن از یارانش بود»(5 ) آرى! همین و بس.
اینها نمونه‌هاى کوچکى از تاریخ نویسى انحصار طلبان ملى‌گراى وطنى است، ولى از همه جالب‌تر، محصول تحقیقات درازمدت آقاى «همایون کاتوزیان» است که در کتاب جدید خود، آن‌ها را نخست در اختیار نسل انگلیسى زبان قرار داده و سپس ما نیز از ترجمه فارسى آن بهره‌مند شده‌ایم!…
در این کتاب، فصلى هم به «مذهب و شکاف در نهضت» اختصاص داده شده و با یک حکم کلى، روحانیت در بست هوادار کودتا معرفى شده است. آنجا که مؤلف با یک تحلیل غربى ـ یعنى به دور از ارزیابى منطقى ـ مى‌نویسد: «روحانیت سنتى جاى هیچ تردیدى باقى نگذاشت که نسبت به کودتا نظرى مساعد داشته است، زیرا آیه‌الله بروجردى به هنگام بازگشت شاه به کشور با کلمات محبت‌آمیزى به او خیرمقدم گفت…».(6 )
البته مؤلف محترم، هرگز اشاره نمى‌کند که آیه الله بروجردى به تلگراف درخواست کمک شاه، هنگام فرار از ایران اصولا پاسخ نداده بودند و شاه هم پس از بازگشت، به شدت از این امر ناراحت و گله‌مند شده بود و گویا مرحوم آیه الله بروجردى هم براى حفظ حوزه و رفع پى‌آمدهاى احتمالى، تلگرافى به شاه مخابره‌‌کرده‌اند…
اما تحلیل تاریخى! در اینجا خاتمه نمى‌یابد و آقاى کاتوزیان براى آن که میزان صحت و عمق معلومات تاریخى خود را نشان دهد، مى‌نویسد:
«روز بعد از کودتا، فدائیان اسلام (کذا؟) در نشریه خویش، از کودتا به عنوان انقلاب اسلامى (کذا؟) نام بردند: «دیروز تهران در زیر قدم‌هاى مردانه افراد ارتش و مسلمانان ضدّ اجنبى مى‌لرزید. مصدق، غول پیکر خون آشام، در زیر ضربات محو کننده مسلمانان استعفا کرد… تمام مراکز دولتى توسط مسلمانان و ارتش اسلام تسخیر شد… نبرد ملت: 29 مرداد 1332».(7 )
این ادعا براى اهل تاریخ و معاصرین حوادث آن دوران به قدرى مسخره و چندش‌آور است که واقعاً نباید بر آن پاسخى نوشت، اما براى نسل جوان و کسانى که معلومات تاریخى خود را متأسفانه از این قبیل کتاب‌ها مى‌گیرند، باید توضیح داد که این ادّعا یک شانتاژ سیاسى، دروغ خالص و تحریف محض است.
فدائیان اسلام، در طول تاریخ فعالیت خود، هرگز نشریه‌اى به نام «نبرد ملت» نداشته‌اند، بلکه هفته نامه «منشور برادرى» ارگان رسمى فدائیان اسلام بود، و «نبرد ملت»، مانند هفته نامه «اصناف» و دیگران، مدتى هوادار اندیشه‌هاى فدائیان به شمار‌‌مى‌رفتند…
و «نبرد ملت» به اعتراف مدیر آن، یک سال پیش از کودتاى 28 مرداد، از شهید نواب صفوى جدا شده و ارگان حزب به اصطلاح «خلق» ـ که تازه تأسیس شده بود ـ به شمار مى‌رفت و چون شهید نواب صفوى، انتساب روزنامه و حزب را به خود تکذیب کرد، متأسفانه نبرد ملت طى مقاله‌اى ضمن فحاشى‌هاى بى‌شرمانه، خواستار اعدام نواب صفوى در کنار دکتر حسین فاطمى گردید(8 ).
باز متأسفانه، مدیر نبرد ملت و دبیر کل! حزب خلق، تحت عنوان «آقاى فدائیان اسلام…» در کنار کاریکاتور موشى، در صفحه اول مورخ 14 آذرماه 1322 چنین مى‌نویسد:
«هفته گذشته، آقاى فدائیان اسلام که دیگر نه نورى در جبین و نه قدرتى در بازو دارد، اعلان مسخره‌اى کرد: یک بار دیگر، و براى آخرین بار مشت خالى خود را حتى در نزد ساده‌لوح‌ترین اشخاص باز نموده این کوته‌نظر… که از کناره‌گیرى دسته جمعى برادران مسلمان دلى پرخون و از تشکل و تمرکز آنان در حزب نیرومند و مقتدر (خلق) چشمى گریان دارد، اول بر روى منبر مقدس اسلام در یکى از مساجد تهران دبیر کل حزب را مورد تهمت ناجوانمردانه و… که تنها خودش مستوجب آن است قرار داد و سپس در جراید اعلام فرمود که: «حزب خلق، به فدائیان اسلام منتسب نیست….» و گفت: «حزب خلق و رزنامه نبرد ملت کمترین ارتباطى با فدائیان اسلام ندارد و گفتار و کردارشان مربوط به ما نیست…» با این حرف، چوب حراج بر آخرین ته مانده آبروى خود زد. باید گفت کیست نداند که هسته مرکزى فدائیان اسلام سابق یعنى رشیدترین و غیرتمندترین و فداکارترین عناصر مسلمانى که تا سال گذشته با تو همکارى مى‌کردند، یک سال تمام است که بر اثر تخلفات و… از تو دورى جسته‌اند. به این عزیز بى‌جهت و… باید گفت: … آن‌هایى که یک سال پیش از تو دورى جسته… انتساب به تو رابراى خود ننگى دانسته و…»
عبدالله کرباسچیان، در آخرین سطور مقاله خود اضافه مى‌کند:
«چنگال ملت غضب آلود مسلمان ایران، اجازه فرار به نواب صفوى‌ها، حسین فاطمى‌ها، و صدها دلقک بخت برگشته دیگر نخواهد داد. آن‌ها باید بمیرند، تا ایران آباد و پابرجا بماند».(9 )
حالا آقاى مورخ معاصر، ملاحظه مى‌کنند که تا چه حد از مرحله پرت تشریف دارند؟ نبرد ملت نه تنها نشریه فدائیان اسلام نیست، بلکه خواستار اعدام رهبر فدائیان اسلام، در کنارِ دکتر فاطمى است… اما موضع رسمى، «فدائیان اسلام» در قبالِ کودتا چه بود؟…
شهید نواب صفوى، موضع رسمى فدائیان اسلام را در برابر شاه و دولت زاهدى، طى اعلامیه‌اى علنى بیان داشت… در آن اعلامیه آمده است:
«هوالعزیز ـ فرمان خدا بالاتر از هر فرمانى بوده، اطاعتش واجب‌تر از اطاعت هر کسى است و هر کس عملا با احکام خدا مخالفت کند، اطاعت او حرام و مخالفتش واجب است. من به همین دلیل، با دولت مصدق به شدت مخالف بودم… و اگر قانون اساسى صحیح است، اصل دوم متم قانون اساسى و سایر اصول آن صحیح است و شاه و نخست وزیر و وزراء، عملا باید داراى مذهب شیعه و مروج آن باشند و باید قوانینى که مخالف احکام مقدس خداست… لغو و باطل گردیده و به عمر کثیفِ منکرات و مفاسد خاتمه داده شود… و با اجراء برنامه عالى اقتصادى اسلام فقر و محرومیت اکثر مردم مسلمان ایران و فواصل خطرناک طبقاتى مادى و معنوى و اخلاقى پایان مى‌یابد… شاه و نخست وزیر و هیئت وزیر و هیئت حاکمه حکومت‌شان غاصبانه و غیرقانونى است.
تهران ـ به یارى خداى توانا
«سیدمجتبى نواب صفوى»(10 )
2/6/1332

این اعلامیه، پنج روز پس از کودتا و بازگشت شاه و استقرار حکومت کودتائى ژنرال زاهدى ـ مزدور امریکا ـ با امضاى نواب صفوى در روزنامه‌هاى رسمى کشور چاپ شده است… و تاریخ‌نویسان تحریف‌گر امروز را افشا و رسوا مى‌کند…
اما موضع رسمى آقایان ملى‌گراها چه بود؟ فرار… خودکشى… تسلیم و ثناگویى… که آقاى کاتوزیان به آن‌ها اشاره‌اى نمى‌کند، بلکه در دنباله افاضات تاریخى خود مى‌نویسد:
«… فاطمى قبل از اعدام، در اثر گلوله‌هاى عبد خدایى، عضو جوانان فدائیان اسلام که در مجلس شوراى اسلامى به نمایندگى مردم تهران برگزیده شده(11 )، مجروح شده بود، فدائیان اسلام از همان لحظه‌اى که مصدق به نخست وزیرى رسید، سوگند یاد کرده بودند او را به قتل مى‌رسانند. بلافاصله پس از کودتاى 28 مرداد، رهبر فدائیان اسلام که از دو ماه قبل به جرم (کذا؟) تحریک، زندانى شده بود، توسط رژیم کودتا آزاد گردید…»(12 )
‌… البته ما در این مختصر، قصد بررسى کامل کتاب آقاى کاتوزیان را نداریم که اشتباهات بى‌شمار مؤلف نشان مى‌دهد واقعاً از حقایق تاریخ معاصر بى‌خبر است و کسى که بنویسد: آیه الله طالقانى و آیه الله غروى در دوره 17 به مجلس راه یافتند(13 ) خود گواهى مى‌دهد که از ابتدایى‌ترین مسائل تاریخ معاصر آگاه نیست و روى همین اصل، تحلیل‌هاى وى در تجلیل از دکتر مصدق هم، نمى‌تواند در موارد بسیارى منطبق با واقعیت‌ها باشد…‌.
در موقع بررسى وقایعِ دوران انقلاب، آش به قدرى شور مى‌شود که حتى «ناشر» محترم هم نمى‌تواند بدون «تعلیقه!» از آن بگذرد:
«…نوشته ایشان در مورد چگونگى بروز و روند پیروزى انقلاب، چندان مطابقتى با واقعیت ندارد. به عنوان مثال، محدود کردن انقلابیون دست کم در سطح پیشگامگان، به نویسندگان و حقوقدانان و وکلاى دادگسترى و کارکنان دولت و رهبران قدیمى نهضت ملى نظیر سنجابى و بازرگان(14 ) و از رهبرى واقعى جنبش امام خمینى،…. و روحانیت مبارز نامى نبردن و نیز به فعالیت‌هاى جنبش‌ها دانشجویى و چریکى اشاره‌اى نکردن و تصور اینکه ممکن بود حکومتى به رهبرى سنجابى تشکیل گردد که مردم زمان انقلاب (سال 57) به آن سر سپارند و آیه‌الله طالقانى هم ـ به دور از امام ـ از آن حمایت کند، از مواردى است که شاید تحقیق در خارج از کشور و پى‌گیرى وقایع از گزارشات دیگران، موجبات آن را فراهم کرده باشد. ولى به هر حال، این کوتاهى در جایى که تمام نویسندگان و گزارش‌گران غیرمغرض به نقش بى‌نظیر امام، در بسیج و سازماندهى تمام نیروها علیه رژیم، اذعان دارند، براى پژوهشگران تاریخ این ملت، قصورى بى‌اهمیت نیست که بتوان به سادگى از آن گذشت…».(15 )
در پایان، این سؤال همچنان بى‌پاسخ مى‌ماند که: چه ضرورتى دارد گروهى «تاریخ این ملت» را از قول و دیدگاه غربى‌ها یا غرب‌نشینان و غرب‌زدگان ترجمه و نقل و یا تعریف کنند؟ در حالى که خود اعتراف داریم تمام نویسندگان و گزارش‌گران غیرِمغرض، نقش امام را در سازماندهى و رهبرى انقلاب پذیرفته‌اند؟ پس چگونه است که یک نویسنده ایرانى، از این حقیقت تاریخى آگاه نیست؟ و اگر آگاه هست، چرا «مغرضانه» آن را پرده پوشى مى‌کند و اگر پرده‌پوشى مى‌کند، ما را چه مى‌شود که تاریخ خود را از دیدگاه آنان بشناسیم؟
اشاره مجدد به این نکته ضرورى است که در این مختصر ما قصد نقد کامل کتاب را نداشتیم و مقدور هم نبود!… به امید آنکه دیگر دوستان به این مهم بپردازند.(16 )

آشنایى با شهید نواب صفوى
دستخطى درباره حکومت انقلابى
مقدمه
‌… اجداد من تا آن‌جا که در اوراق و اسناد خانوادگى مکتوب افتاده و یا بزرگ‌ترها به من نقل کرده‌اند، جملگى از مروّجان و مبلغان مکتب اسلام و تشیع راستین بوده‌اند… یکى از اجدادم مرحوم «شیخ کاوس دامغانى» از علماى معروف منطقه بوده و هم اکنون موقوفات ملکى او در مرز دامغان و استان مازندران، در نزدیکى‌هاى روستاهاى «اوا» و «ولویه» معروف است و گروهى از بنى‌اعمام و اقوام، به همین مناسبت نام خانوادگى خود را «کاوسى» نهاده‌اند که در سارى و بهشهر زندگى مى‌کنند، ولى افراد طایفه ما در «تودروا» دامغان به «نورانى» و محل سکونت آن‌ها به «نوراتپه» معروف است و گروهى از اقوام و خانواده نزدیک هم، به علت مخالفت با خان هاو والى‌هاى جور، و مبارزه با وضعِ موجود، مجبور به جلاى وطن و مولد شده و به شاهرود و مشهد رفته‌اند…
در اینجا، قصد شرح زندگى خود و خانوده‌ام را ندارم، بلکه به علت یافتن عکسى از شهید نواب صفوى در بین اوراقم که 42 سال پیش ـ 1335 شمسى ـ و به مناسبت نخستین سالگرد شهادت آن حضرت، توسط برادر دانشمند و اندیشمند حجه‌الاسلام و المسلمین استاد سیدهادى خسروشاهى از «قم» به اینجانب ارسال شده است و دست نوشته کوتاه ولى ارزنده‌اى از ایشان در پشت آن عکس به چشم مى‌خورد، مى‌خواهم نخست اشاره‌اى به چگونگى آشنایى خود با شهید نواب صفوى و سپس فدائیان اسلام، و بعد هواداران این سازمان انقلابى در حوزه علمیه قم داشته باشم و بعد عکس اهدایى و دست خط برادر عزیز حضرت خسروشاهى را نقل کنم. با یادآورى این نکته که در آن دوران، و به ویژه پس از شهادت رهبرى و برادران فدائیان اسلام، دیگر کمتر کسى به فکر ادامه مبارزه و تشکیل «حکومت انقلابى اسلام» بود!… اما برادر ما، در ضمن این که به دیگر برادران دلدارى مى‌دهد و آنان را به عدم یأس و ادامه مبارزه دعوت مى‌کند، خواستار تشکیل حکومت انقلابى اسلام مى‌شود… وقتى من این عکس را در بین اوراقم پیدا کردم، به یاد حادثه عجیبى افتادم که در آخر این نوشتار چگونگى آن را نقل خواهم کرد.

آشنایى با شهید نواب صفوى
‌… در دوران نوجوانى یا اوایل دهه دوم عمرم که شور و نشاط عجیبى براى مبارزه با منکرات داشتم و در این راه از شجاعت و استقامت و سرسختى خاصى برخوردار بودم… یک روز، توسط دوستى، یک شماره از مجله هفتگى «ترقى» چاپ تهران به دستم رسید که در زیر عکس سید جوانى، با تیتر درشت نوشته بود:
نواب صفوى کیست و چه مى‌گوید؟
‌… چهره نورانى سید جوان، سخت مرا جذب کرد و مقاله مندرج در مجله را خواندم و به شدت تحت تأثیر قرار گرفتم و در واقع از راه دور با «نواب صفوى» آشنا شدم و بلکه باید بگویم که «عاشق» او شدم.
… نامه نگارى را که از خصوصیات من بود، آغاز کردم و پاسخ‌هایى از سوى آن شهید بزرگ و شهید سید عبدالحسین واحدى و آقاى سیدهاشم حسینى ـ پیشتازان جمعیت فدائیان اسلام ـ به دستم رسید که سخت مرا تکان داد و شیفته دیدار آن عزیزان کرد…
سرانجام، در یک سفرى که شهید نواب صفوى، همراه برادرانى، با اتوبوس و از راهِ زمینى عازم مشهد بودند و در دامغان توقفى داشتند، به دیدار نواب صفوى شتافتم و ایشان ما را به تشکّل و ایجاد هسته‌اى در دامغان تشویق نمودند. بعد از آن بود که عده‌اى از جوانان شهر ما، چون برادران ثمودى و حاج آقا رضا عباسى و برادران شهیدش جواد آقا و احمدآقا و چند نفر دیگر که براى گچ‌برى و آینه‌کارى به دعوت مرحوم حاج احمدى به دامغان آمده بودند، به صورتِ گروهى آموزش قرآن و تعلیم نهج‌البلاغه و تبلیغات اسلامى تشکیل دادیم که تعداد قابل توجهى از جوانان در جلسات آن شرکت مى‌کردند…
‌… بالاخره، روزى مرا به جرم پخش کتاب‌ها و نشریات فدائیان اسلام ـ منشور برادرى ـ و سخنرانى سیاسى! به دستور «سرگرد رضوى» رئیس شهربانى وقت دامغان، دستگیر و پس از تشکیل پرونده، به دادگاه اعزام کردند!
رئیس دادگسترى دامغان، فردى به نام صدقى بود که براى حفظ موقعیت خود، از شهربانى حرف شنوى داشت ولى بنا به ملاحظاتى در واقع مجبور شد مرا بدون صدور حکمى، آزاد سازد.
‌…مدت‌ها گذشت. روزى در حجره خودم در مدرسه علمیه دامغان خوابیده بودم که برادرمان آقاى ناصحى، نفس زنان به درب حجره رسید و با صداى بلند گفت: الآن چه وقت خواب است؟ بلند شو که گروهى از برادران و حضرت نواب صفوى به دامغان آمده و منتظر تو هستند! با عجله و با شتاب بلند شدم و لباس پوشیده و خود را به آرامگاه امام‌زاده جعفر(ع) که در واقع در خارج از شهر قرار داشت و برادران در آن‌جا جمع شده بودند، رساندم… در این سفر، مرحوم کربلایى کاظم کریمى، مرد با ایمانى که سواد نداشت و به طور اعجازآمیز، یک مرتبه در امام‌زاده روستاى خودشان در اطرافِ اراک، حافظ کلّ قرآن شده بود، همراه شهید نواب صفوى‌‌بود.
آن روز، کربلایى کاظم به عنوان «معجزه زنده» بخشى از قرآن مجید را تلاوت کرد و بعد به پرسش‌هاى حضار پاسخ داد و سپس شهید نواب صفوى سخنرانى جالب و شورانگیزى ایراد کرد که همه حضار را به طور کلى منقلب ساخت…

فدائیان اسلام در حوزه علمیه قم
… بالاخره، روزى براى دیدار برادران عازم تهران شدم و سپس به قم مسافرت کردم. در قم با برادرانى که هوادارِ فدائیان اسلام بودند، مانند: سیدجعفر شبیرى زنجانى، محمدجواد حجتى کرمانى، على حجتى کرمانى، سیدهادى خسروشاهى، رضا گل‌سرخى و… آشنا شدم و چند روزى در خدمت‌شان بودم و روح صفا و صمیمیت و اخوت و صداقت بر همگان حاک بود و دنیاى نورانى برادران اسلامى، در بین همه آن‌ها به چشم مى‌خورد.
در بین برادران، آقاى سید هادى خسروشاهى که تازه از تبریز آمده بود ـ و به قول خود هنوز فارسى نمى‌دانست! ـ و از خاندانِ فقاهت و مرجعیت در آذربایجان بود، چهره‌اى آرام داشت و در مدرسه حجتیه در حجره‌اى به سر مى‌برد و علاقه شدیدى به مرحوم نواب صفوى ابراز مى‌کرد و هر وقت به حجره‌اش در مدرسه حجتیه مى‌رفتم، با نان و پنیر و خرما ـ به عنوان نهار ـ از ما پذیرایى مى‌کرد و کمتر حرف مى‌زد و پس از پذیرایى هم، مشغول مطالعه و نوشتن مى‌شد… حجره وى، یک کتابخانه کوچکى بود و یادداشت‌هاى زیادى در روى میزش به چشم مى‌خورد…
پس از اقامتى کوتاه در قم، به دامغان برگشتم و سپس براى ادامه تحصیل، به مشهد مشرف شدم و چندین سال به تحصیل علوم اسلامى اشتغال داشتم… و همه ساله در تابستان، دوستان و بردران حوزه قم به مشهد مى‌آمدند و بیشتر از همه، حجه‌الاسلام آقا جعفر شبیرى زنجانى ـ فرزند مرحوم آیه‌الله حاج سید احمد زنجانى و حجه‌الاسلام سیدهادى خسروشاهى و مرحوم عباس غله زارى و دیگران به مشهد مى‌آمدند و در مدرسه نواب، در حجره آیه‌الله سیدعلى خامنه‌اى ـ رهبر انقلاب اسلامى ـ سکونت مى‌کردند و برادران مشهد، به دیدارِ آن‌ها مى‌شتافتند و در واقع، همه روزه دور هم جمع مى‌شدیم و گاهى هزینه پذیرایى نان و پنیر و خربزه، به عهده آیه‌الله خامنه‌اى بود. و از برادران مشهد حجه‌الاسلام آقاى دکتر محمدهادى عبدخدایى هم اغلب حضور داشت…
برادران مشهدى، در آن زمان در محله خلوت «ته پل محله» نزدیک منزل مرحوم آیه‌الله حاج سید یونس اردبیلى اطاقى اجاره کرده بودیم و عصر بعضى روزها به کلاس آموزش انگلیسى مى‌رفتیم، با هدف این که بعدها براى تبلیغ اسلام به خارج برویم، اما از ترس جوّ حاکم بر مشهد، به کسى نمى‌گفتیم که انگلیسى مى‌خوانیم!!…
در همین دوران برادرمان آقاى خسروشاهى هم در «قم» انگلیسى مى‌خواند و عربى را هم قبل از فارسى یاد گرفته بود و با نشریه‌ها و مجلات انگلیسى‌ـ عربى دنیاى اسلام رابطه و مکاتبه داشت و همین ارتباط باعث شد که بعدها با شخصیت‌هاى بزرگ جهان اسلام روابطِ برادرانه‌اى داشته باشد و در کنفرانس‌هاى اسلامى بسیارى در کشورهاى اسلامى و اروپایى، شرکت نماید و کتاب‌هاى بسیارى تألیف و یا ترجمه کند که شاید تاکنون بالغ بر یکصد جلد شده باشد و به نظر من یکى از بهترین آن‌ها ترجمه کتاب «الامام على صوت العداله الانسانیه» ـ تألیف جرج جرداق نویسنده مسیحى لبنانى ـ باشد که با رها و در دو هزار صفحه و شش جلد چاپ شده است… و اینجانب افتخار نظارت بر چاپ اول آن را در تهران‌‌داشتم…
‌… به نظرم، سال 1334 بود که تاریخ فعالیت فدائیان اسلام با تقریر شهید سیدمحمد واحدى در مجله «خواندنى‌ها» منتشر مى‌شد و ما از خواندن آن سلسله مقالات بسیار مسرور مى‌شدیم (و این سلسله مقالات به اضافه کتاب مرحوم نواب صفوى درباره حکومت اسلامى، اخیراً باز توسط استاد خسروشاهى چاپ شده است) ناگهان خبر ترور حسین علاء ـ نخست وزیر شاه ـ که عازم عراق براى امضاى پیمان بغداد بود، توسط یکى از اعضاء فدائیان اسلام منتشر شد… و به دنبال آن، خفقان کودتاچیان به دستور اربابان خارجى شاه آغاز گردید… و سرانجام حضرت نواب صفوى و سه نفر از برادران، در یک دادگاه سفارشى نظامى محاکمه و اعدام شدند و پیش از آن‌ها، حضرت سیدعبدالحسین واحدى هم توسط شخص ژنرال تیمور بختیار رئیس جنایتکار سازمان امنیت شاه، و در دفتر خود وى به شهادت رسیده بود…

حکومت انقلاب اسلام…
‌… پس از شهادت نواب صفوى و همزمان با آن، عده‌اى از برادران زندانى و گروهى هم پراکنده و فرارى یا مخفى شدند و اینجانب هم به دستور پدر بزرگوارم حدود یک سال در مناطق جنگلى، در روستاهاى هزار جریب مازندران به طور پنهانى زندگى کردم و پس از رفع خطر به حوزه مشهد برگشتم…
کم‌کم، ارتباطات برقرار شد و باب مکاتبه با برادران آغاز گردید و تبادل اشعار انقلابى و عکس شهداء در ضمن مکاتبات ادامه یافت… و در همین رابطه، به مناسبت سالگرد نخستین شهادت حضرت نواب صفوى، برادرمان حضرت خسروشاهى، عکسى از آن شهید را در حال نماز و قنوت، براى من فرستاد و در پشت عکس چنین نوشته بود:
هوالعزیر
یک سال از شهادت او مى‌گذرد، ولى محبّت او تا ابد در دل ما جایگزین است.
او همیشه دعا مى‌کرد که: «اللهم انصر الاسلام والمسلمین. و اللهم اجعل عاقبه عمرى قتلا فى سبیلک. و چه زود دعاى دومش مستجاب شد؟
اما برادر! جهاد در راه خدا تا پیروزى نهایى و تأسیس «حکومت انقلابى اسلام» ادامه دارد.
مأیوس نباشید: یا شهادت یا پیروزى. درود بر خون به ناحق ریخته شده نواب‌‌شهید
به یارى خداى توانا، قم ـ 1335 شمسى

حادثه‌اى عجیب
این عکس، با دست‌خط برادرمان خسروشاهى، همواره در داخل دفترى، در جیب من قرار داشت. حالت قنوت و دعاى شهید نواب در عکس، حالتى عرفانى داشت و نورى در قلب انسان روشن مى‌کرد، و به همین دلیل، من آن را همیشه همراه خود داشتم.
‌… یک روز، در تهران مرا به سازمان امنیت، شعبه واقع در خیابان جناح ـ خارک فعلى ـ احضار کردند. رونوشت شناسنامه و عکس هم خواسته بودند. سپس، 8 صبح طبق دستور، به محل مراجعه کردم. در اطاقى مرا نشاندند و گفتند: منتظر باش تا دکتر بیاید؟!… تا ساعت 4 بعدازظهر در آن اطاق یکه و تنها ماندم. یکى دوبار در زدم. گفتند: هنوز دکتر نیامده است!
حوصله‌ام سر رفت… دفترى را که همیشه در جیبم بود، درآوردم تا یادداشت‌ها و اشعار آن را مرور کنم… ناگهان چشمم به عکس شهید نواب صفوى افتاد، با همان دست نوشته‌اى از برادر خسروشاهى! بى‌شک کشف آن توسط ساواک بسیار خطرناک بود و پرونده ما را تشدید مى‌کرد و طبعاً آقاى خسروشاهى هم «لو» مى‌رفت… خواستم آن را پاره کنم و دور بریزم، تا گرفتار نشوم… اما دلم رضایت نداد…
اشعار دفتر را ورق زدم و رسیدم به شعرى که باز به خط آقاى خسروشاهى بود و آن را به عنوان یادگارى، سال‌ها پیش در «مشهد» مدرسه نواب در حجره «على‌آقا» ـ‌آیه‌الله خامنه‌اى ـ نوشته بودند که دو بیت آن چنین است:
مى‌خواهم از خداى دعا مستجاب کن***کز ما بگیرد این شه ایران خراب کن
مهمل به کار مملکت و ملت و وطن my_documents/3_Z4Z.pdf***عاشق به اجنبى و به اروپا، شتاب کن!
سخت تکان خوردم! اگر این‌ها را از من بگیرند تکلیف و من آقاى خسروشاهى چه خواهد شد؟ یواشکى در شعر، کلمه شه را «شمر» کردم، اما دیدم که بدتر شد! چون کاملا معلوم بود که کلمه دستکارى شده است…
فکر کردم بالاخره عکس و خطّ توسط برادرمان خسروشاهى قابل تحصیل است، اما اگر پرونده‌اى درست کنند، هم من گیر خواهم بود و هم ایشان… و لذا بالاخره تصمیم گرفتم که آن‌ها را پاره کنم و به نحوى از بین ببرم… در همین اثنا درب اطاق باز شد و مأمورى به درون آمد و از دور دفترى را در دست من دید و پرسید: آقاشیخ! چه مى‌خوانى؟!… گفتم: امشب روضه دعوت دارم، شعر روضه را حفظ مى‌کردم!… گفت:برو خدا را شکر کن که امروز دکتر نیامد و گرنه معلوم نبود که امشب به روضه و شعر برسى!… بعد افزود: چون امروز سر ساعت آمدى، ما امشب تو را بازداشت نمى‌کنیم… اما به شرط این که فردا صبح سر ساعت 8 اینجا باشى؟
‌…اصلا باورم نمى‌شد…
نمى‌دانستم چه بگویم! دفتر را یواشکى در جیب نهادم و با خداحافظى از وى و تشکر از این که به روضه‌ام خواهیم رسید! و قول این که: فردا سر ساعت 8 حاضر خواهم شد، با خوشحالى از در بیرون آمدم… بى‌تردید، خوشحالى من بیشتر از این جهت بود که آن عکس و آن شعر را پاره نکرده بودم… به سرعت از منطقه دور شدم و به منزل رفتم و عکس و دفتر و شعر و شاه شمر شده را در بین کتاب‌هایم پنهان کردم و امروز آن عکس و آن دستخط را ـ که مربوط به 42 سال پیش است ـ و نوید ادامه «جهاد در راه حق تا پیروزى نهایى و تأسیس حکومت انقلابى اسلام» را مى‌دهد، به عنوان یک یادگار ارزشمند تاریخى به مجله «تاریخ و فرهنگ معاصر» اهداء مى‌کنم که صاحب امتیاز آن، همان برادرمان استاد سیدهادى خسروشاهى‌‌است.
حفظه الله و رزقنا الله و ایاه توفیق الشّهاده فى سبیله.
والسلام.
تهران: ابراهیم وحید دامغانى

ابتکار طرح ملى شدن صنعت نفت

مدیریت محترم جریده شریفه «شرق»!
با سلام و درود محترماً اشعار مى‌دارد:
در شماره 680 روزنامه شرق مورخ 2/11/84، مطلبى از قول برادر عزیزمان جناب آقاى مهندس عزت‌الله سحابى درباره «فدائیان اسلام» نقل شده بود که ظاهراً با گفته‌ها و عقاید و نوشته‌هاى سابق ایشان در این رابطه هماهنگى نداشت؟!… البته «تبدّل رأى» در «مسائل سیاسى» مانند «مسائل فقهى»! امر غیرمنتظره‌اى نیست، ولى تغییر رأى به خاطر توجیه عملکرد دیگران، به نظر مى‌رسد که خیلى معقول و منطقى نباشد! به ویژه از شخصیت شناخته شده و صبور و مبارز و مستقلى چون برادر مهندس عزت‌الله سحابى…
از قول برادرمان آقاى سحابى که حدود نیم‌قرن است – از مسجد هدایت و انجمن اسلامى مهندسین و نهضت مقاومت ملى و نهضت آزادى و شرکت انتشار و غیره – با ایشان آشنایى و دوستى و یا همکارى داشته‌ام، نقل شده بود که: «فدائیان اسلام در راه انقلاب زحمت کشیده‌اند اما اینکه ملى شدن صنعت نفت به ابتکار اینها بود، صحت ندارد. ابتکار ملى شدن صنعت نفت با دکتر فاطمى بود. فدائیان اسلام در حضور ملى‌گراها در مجلس شوراى ملى نقش داشتند..».
سپس، آقاى سحابى در پاسخ اینکه: چرا ملیون به قولى که به فدائیان اسلام در «اجراى احکام اسلامى» داده بودند، عمل نکردند؟ گفت: «درست است، به قولى که به فدائیان اسلام مبنى بر اجراى اجکام اسلام داده شد عمل نشد، اما مصدق زیر قولش نزد، جبهه ملى‌ها مثل دکتر بقایى و حائرى‌زاده و مکى زیر قول‌شان زدند»!(؟!!)
نکاتى که برادرمان آقاى سحابى اشاره مى‌کنند، نیاز به توضیح و شرح و بسط و تألیف یک کتاب را دارد! اما فهرستوار باید اشاره کرد که:
1 – خدا را شکر که آقاى مهندس سحابى حداقل نقش کلى فدائیان اسلام را در نهضت ملى شدن نفت و انقلاب، برخلاف دیگر دوستان ملى – مذهبى! قبول دارند.. و به صراحت و با شجاعت آن را اعلام مى‌دارند.
2 – اما چه کسى ابتکار پیشنهاد ملى شدن صنعت نفت را داد؟ دکتر فاطمى یا فدائیان؟…طبق شهادت اسناد منتشر شده، فدائیان اسلام، سال‌ها قبل از حضور آقاى دکتر فاطمى یا آقاى حسین مکى، در صحنه سیاسى کشور، خواستار ملى شدن صنعت نفت بودند.. (مراجعه بفرمائید به کتاب شهید نواب صفوى، راهنماى حقایق، چاپ 1328)(17) بنابراین، بانى و مبتکر این طرح، دکتر فاطمى یا مکى نبودند… و تازه، همه مى‌دانیم که آقاى دکتر مصدق تنها مخالف لغو قرارداد نفت بود و آن را مغایر «قوانین بین‌المللى»؟!! مى‌دانست (به صورت جلسات آن دوره مجلس مراجعه شود)
3 – راستى رهبر جبهه ملى چه کسى بود؟ آیا دکتر مصدق نبود؟… چطور شد ناگهان «جبهه ملى»؟ چون زیر قولش زده!، مرکب شد از: بقایى و حائرى‌زاده و مکى؟! بسیار بعید است که آقاى سحابى بخواهند «جبهه ملى» را از آقایان فوق تشکیل دهند و اعضاى اصلى جبهه ملى – احزاب و سازمان‌هاى ملى‌گرا مانند حزب ایران و غیره – و رهبرى آن – دکتر مصدق – را فراموش کنند!… ولى به هر حال، جبهه ملى در کلیّت خود و در رأس آن آقاى دکتر مصدق، نه تنها به قولى که داده بودند وفا نکردند، بلکه ستم و جفا و ظلمى که در حق فدائیان و شخص نواب صفوى روا داشتند، زمینه‌ساز ظلم و جفاى بعدى رژیم شاه شد…
4 – آیا دستگیرى و زندانى کردن 22 ماهه شهید نواب صفوى پس از به روى کار آمدن دکتر مصدق و جبهه ملى – به جاى وفا و عمل به وعده داده شده به فدائیان اسلام و شهید نواب صفوى – به دستور مستقیم آقاى شمس الدین امیر علایى وزیر کشور دکتر مصدق هم توسط جبهه ملى: بقایى – مکى! – که هر دو هوادار آیت‌الله کاشانى و فدائیان اسلام بودند – انجام گرفت؟! یا آنکه آقاى دکتر مصدق دستور آن را داد و آقاى وزیر کشور آن را اجرا کرد تا آخر هم بر ادامه زندانى‌بودن شهید نواب صفوى پافشارى نمود و به توصیه‌هاى اکید آیه الله کاشانى در لزوم و ضرورت آزادى نواب صفوى، براى جلوگیرى از اختلاف در صفوف نهضت ملى، اهمیتى نداد! و بدین ترتیب بذر اختلاف را پاشید و بعد از شکست نهضت، به قول خلیل ملکى یار غار او و دیگران او را متهم نمود که گویا آن‌ها عامل اختلاف و شکست بوده‌اند (رجوع شود به کتاب: نامه‌هاى خلیل ملکى، چاپ‌‌تهران(18 ))؟…
5 – در این یادداشت کوتاه، قصد ورود در مباحث و مسائل نیم‌قرن پیش را ندارم، ولى سطورى چند از نوشته‌هاى سابق برادرمان آقاى مهندس سحابى را نقل مى‌کنم و داورى را به عهده خوانندگان و خودِ ایشان واگذار مى‌نمایم:
«… نواب به این نتیجه رسید که مسئله ایران با ترور کسروى پایان نمى‌پذیرد. بلکه باید به خود استعمار بپردازد. از سال 27 به بعد در حرکات سیاسى ضداستعمارى حضور فعال داشت. در جلسات تهیه مقدمات تشکیل جبهه ملى هم شرکت نمود. در سال 28 در تحصّن مصدق و همراهانش در دربار، باز هم فدائیان حضور فعال داشتند… اداره انتخابات و حفاظت صندوق‌هاى رأى را نیز نیروى عملى آنان مى‌گرداند و الاّ افراد جبهه ملى اهل آن جور کارها نبودند. آنها روشنفکران اهل بحث بودند، ولى فدائیان اسلام اهل عمل و مبارزه بودند. در سال 29 که رزم‌آرا روى کار آمد، باز هم فدائیان اسلام در مبارزه جبهه ملى علیه او نقش اساسى داشتند… فدائیان اسلام گارد ضربت و عامل فعال بودن جبهه ملى در جریان ملى شدن نفت بودند.
نواب و دوستانش، مشکل اصلى ایران را در وجود شاه مى‌دیدند. نظر آنها مبارزه با دربار بود ولى جبهه ملى، مرحوم کاشانى، دکتر مصدق و دیگران، رزم‌آرا را مشکل اساسى مى‌دانستند. نواب سرانجام تسلیم نظر آنها گردید و رزم‌آرا توسط خلیل طهماسبى ترور شد. پس از ترور او، راه براى بالا آمدن جبهه ملى، ملى شدن صنعت نفت و یک گام به پیش برداشتن علیه استعمار انگلیس براى ملت ایران برداشته شد. دربار ناچار به عقب‌نشینى شد… فدائیان معتقد به ادامه مبارزه علیه شاه بودند ولى جبهه ملى این را مصلحت نمى‌دانست. دکتر مصدق و مرحوم کاشانى هم این اعتقاد را داشتند. همه اعضاى جبهه ملى جز «نریمان» خواهان مبارزه در چهارچوب قانون بودند، اینکه کارى به کار دربار نداشته باشیم. ولى فدائیان به سوى مبارزه قهرآمیز کشیده شدند. البته بعدها دکتر مصدق به این مسأله پى برد که نمى‌توان با استعمار جنگید و پایگاه‌هاى داخلى‌اش را کارى نداشت…»(19 ).
***
… ملاحظه مى‌فرمائید؟ این دیدگاه و نظر اصلى برادرمان آقاى مهندس سحابى است و حالا چگونه مى‌توان ناگهان تغییر موضع داد و سهم فدائیان اسلام و رهبر آن شهید نواب صفوى را در ابتکار طرح ملى‌شدن نفت و همه مراحل پیروزى نهضت صنعت نفت و غیره، نادیده گرفت؟
لازم به یادآورى است اگر مطلب مندرج «شرق» درباره فدائیان اسلام را کس دیگرى مى‌نوشت، من توضیحى به آن نمى‌دادم، چون در غرضورزى مورخان ملى‌گرا و تحریف تاریخ توسط بخش عمده آنان تردیدى ندارم، ولى چون در پاکى قلب و خلوص نیّت آقاى سحابى هم تردید ندارم، این توضیح براى روشن شدن حقایق تاریخى، معروض افتاد!(20 )
2/11/84 – تهران
سیدهادى خسروشاهى

——————————————————————————–
1 – مذاکرات مصدق و هریمن، نوشته والترز، ترجمه شمس‌الدین امیر علائى، چاپ تهران 1369، صفحه 37 انتشارات میترا.
2 – سه گرایش ـ داستان مذاکرات مصدق و هریمن، ترجمه غلامرضا نجاتى، چاپ تهران 1369، صحفه 105، شرکت انتشار.
3 – «صبح روز چهارشنبه 28 مرداد دو تن از مأموران سیا با آرامش ملاقات کردند و ده هزار دلار در اختیار او گذاشتند که به کاشانى بدهد.» ـ کودتاى 28 مرداد، نوشته روزنامه‌نگار امریکائى مارک، ج. گازیوژوسکى، ترجمه نجاتى چاپ تهران 1367، صفحه 36.
4 – همان کتاب، توضیح شماره 67 ـ صفحه 60.
5 – تاریخ بیست و پنج ساله سیاسى ایران، سرهنگ نجاتى، چاپ تهران 1371، ص 93، انتشارات رسا. البته همه مى‌دانیم که همراه شهید نواب صفوى، سه نفر اعدام شدند: سیدمحمد واحدى، خلیل طهماسبى، مظفر على ذوالقدر.
6 – مصدق و نبرد قدرت، تألیف کاتوزیان، ترجمه احمد تدین، چاپ تهران 1371 صفحه 318، انتشارات رسا، کتاب نخست در لندن، توسط انتشارات جبهه به انگلیسى منتشر شده است. و مرحوم احمد انوارى، مدیر جبهه، نسخه‌اى از آن را در لندن به اینجانب اهداء نمود!…
7 – مصدق و نبرد قدرت، صفحه 318.
8 – صفحه اول آن شماره از نبرد ملت به صورت فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.
9 – نبرد ملت سال چهارم، شماره91، شبنه 14 آذرماه 1332 صفحه 1 و3.
10 – روزنامه کیهان، شماره3073، مورخ 3/6/32.
11 – محمد مهدى عبد خدائى، ضارب دکتر فاطمى، برادر محمدهادى عبد خدایى است که یکبار از تهران به مجلس رفت و یک بار از مشهد… و باید اشاره کنیم که عبد خدایى، «سید» نیست و آنچه که در باب 492 کتاب ایشان آمده: «سید مهدى عبد خدایى» باز صحت ندارد و ناشى از بى‌اطلاعى نویسنده و مترجم کتاب است… و فدائیان اسلام هم که خود، مصدق را بر سر کار آورده بودند، از لحظه نخست قصد قتل او را نداشتند و شهید نواب صفوى هم البته 22 تمام در زندان دکتر مصدق بود!! ولى قبل از کودتا آزاد شده بود…
12 – مصدق و نبرد قدرت، صفحه 264.
13 – همان کتاب، صفحه 454.
14 – مصدق و نبرد قدرت، صفحه 454.
15 – همان کتاب، مقدمه ناشر، صحفه 14ـ13.
16 – این بحث با امضاى مستعار و قدیمى اینجانب: «ابورشاد» در شماره 3 و 4 فصلنامه «تاریخ و فرهنگ معاصر» ص 301 تا 309 مورخ بهار 1371 درج شده است.
17 – در کتاب «اعلامیه فدائیان اسلام یا راهنماى حقایق» که در واقع مانیفست جمعیت و بقلم شهید نواب صفوى است ضمن ارائه طرحى براى روحانیت و ضرورت «احیا نماز جمعه عمومى و رسمى» در سراسر ایران (صفحه 235، فدائیان اسلام، بخش «اعلامیه») خواستار ملى شدن صنعت نفت شده و مى‌نویسد: «نفت ایران سرمایه ملت مسلمان ایران و فرزندان اسلام بوده و هیچ بیگانه‌اى را حق تصرف در آن نبوده و نیست و نخواهد بود… ملت مسلمان ایران بایستى نفت و هر سرمایه دیگر خود را در هر کجاى ایران، غرب و شرق، شمال و جنوب، و در هر نقطه از نقاط وطن، به بازوى تواناى خود استخراج و تصفیه نموده و به خریداران دنیا، از ملل مختلف، بفروشد… (کتاب: فدائیان اسلام بخش «اعلامیه» صفحه 314، چاپ موسسه اطلاعات).
18 – آیه‌الله کاشانى پس از شهادت نواب صفوى در پاسخ سؤال نگارنده این سطور، در این زمینه، گفت: «من بارها در مورد آزادى افراد فدائیان اسلام از زندان اقدام و توصیه کردم اما دولتى‌ها گوش به حرف من ندادند. ولى مرحوم نواب تصور مى‌کرد که من موافق با دولتى‌ها هستم و شاید هم آنها عملا چنین کردند که اختلاف بیشتر شود». (کتاب: فدائیان اسلام: تاریخ عمل کرد و اندیشه، جاپ دوم موصصه اطلاعات، ص 174…) و پروفسور سپهر ذبیح همکار مرحوم دکتر فاطمى و سردبیر روزنامه «باختر امروز» در سال‌هاى 1330 تا مرداد 1332، در کتاب خود درباره رفتار دولت دکتر مصدق مى‌نویسد:
«… به مطبوعات آزادى داده شد، زندانیان سیاسى آزاد گردیدند و سازمانهاى پوششى حزب توده توانستند به فعالیت سیاسى بپردازند، با وجود این، مصدق به فدائیان اسلام اجازه ادامه فعالیت نداد و با به مخاطره انداختن حیات خود و ایجاد اختلاف بین آیت الله کاشانى و فدائیان اسلام ضربه سختى را بر پیکر فدائیان اسلام وارد کرد. و در تاریخ 30/2/133 این گروه را متهم کرد که قصد کشتن وى را دارند و در پى این اتهام، افراد شهربانى بسیارى از رهبران آن را بازداشت کردند. مصدق پس از جلوگیرى از فعالیت فدائیان اسلام که خطر بزرگى براى کابینه وى و نظم عمومى در کشور بودند، به قانون ملى کردن نفت پرداخت…» (ایران در دوران مصدق، تألیف سپهر ذبیح،ترجمه محمدرفیعى‌مهرآبادى، چاپ‌دوم تهران1370: صفحه57-58.
این روش خود دکتر مصدق بود، اما یارانش چه کردند؟
«… گردانندگان حزب ایران از انجام هیچ عملى براى ایجاد نفاق بین دکتر مصدق و یارانش، خوددارى نکردند. منظورشان از این عمل، منزوى کردن دکتر مصدق بود تا ناچار شود خود را به دامن حزب ایران بیندازد. ایجاد اختلاف بین آیت الله کاشانى و دکتر مصدق ممکن نبود بر مبناى حسن نیت تصور شود، چرا که اگر حسن نیتى در بین بود تمام کوشش و توانایى حضرات بایستى براى ایجاد روح همکارى و رفع علل نفاق به کار مى‌افتاد، نه بر عکس.
همه مى‌دانند آیت الله کاشانى، پشتیبان بسیار مؤثر دکتر مصدق بود و در روز سى تیر هم او مردم را دعوت به تظاهرات و حمایت از دکتر مصدق کرد… اما دکتر مصدق… شکى باقى نگذاشت که با شخص او عناد دارد و هدفش ضایع کردن و تحقیر شخص او است. از آن موقع آیت الله کاشانى که در شخص مصدق جز حق‌ناشناسى و سوء نیت نسبت به خود چیز دیگرى نمى‌دید، به نحو قطعى جدا شد و به دشمنى پرداخت». (رجوع کنید به کتاب: «کهنه سرباز» ـ خاطرات سیاسى و نظامى سرهنگ ستاد غلامرضا مصور رحمانى ـ چاپ تهران، 1366، بخش چهارم، صفحه 395 – 397)
و البته این‌ها بخشى از اعترافات کسانى است که هوادار دکتر مصدق هستند. ولى وجدان آنها بیدار شده و به گوشه هایى از حقایق و علل اختلاف اشاراتى کرده‌اند…
19 – روزنامه «اطلاعات»، مورخ 27 دى‌ماه 59، ص 6 و 7، ـ ویژه‌نامه ـ مقاله آقاى مهندس سحابى.
20 – این یادداشت، در توضیح مطلب آقاى مهندس سحابى، در شماره 684 صفحه 6 مورخ 6/11/1384، در روزنامه «شرق» چاپ شده است. و اکنون با ویرایش مختصر و افزایش چند سطر، درباره نامه خلیل ملکى، به تناسب موضوع این مقاله ، نقل شد.

 

مطالب مرتبط

image-article203

‏موازین شرعی مبارزات نواب صفوی و فدائیان اسلام؛ گفتاری از استاد خسروشاهی (بخش دوم و پایانی)‏

image-article203

‏موازین شرعی مبارزات نواب صفوی و فدائیان اسلام؛ گفتاری از استاد خسروشاهی (بخش نخست)‏

image-article203

فدائیان اسلام پیشتازان نبرد مسلحانه(1 )

image-article203

نواب صفوی و مبارزه ضد استعماری وی

image-article203

نگاهى به چند سند از مبارزات فدائیان اسلام(1 )