نواب صفوی و مبارزه ضد استعماری وی
چندى پيش در مقاله «هفته خونى»! برادرمان حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى شيخ محمدجواد حجتى كرمانى، در روزنامه «اطلاعات» اشارهاى رفته بود.
… و مبارزه ادامه مىیابد
به قلم استاد سید هادی خسروشاهی
مقدمه
چندى پیش در مقاله «هفته خونى»! برادرمان حجت الاسلام والمسلمین جناب آقاى شیخ محمدجواد حجتى کرمانى، در روزنامه «اطلاعات» اشارهاى رفته بود به مقالهاى از اینجانب، در باره فدائیان اسلام و شهید نواب صفوى، که در اوائل شهادتِ آن عزیز در یک «مجله عربى» چاپ شده بود.
این «یادآورى» باعث شد در «آرشیو مجلهها»، به سراغ آن مقاله بروم و خدا را شکر که در میانِ «جنگلى از مطبوعات»! آن مجله و آن مقاله بدست آمد و بعد هم کپى آن، به در خواست ما، از لکهنو هندرسید!
اکنون ترجمه کامل آن مقاله، به مناسبت سالگرد شهادت آن عزیز و دیگر یاران وفادار اسلام، منتشر مىگردد.[1] توضیح ضرورى اینکه: این مقاله در ماه رجب سال 1377 هجرى، یعنى پنجاه سال قبل، و درست چند ماه پس از شهادت مرحوم نواب و برادرانش نوشته شده و با امضاى مستعار «الاخ. تبریزى» ـ که به قول مرحوم آیتالله طالقانى، خیلى هم مستعار نبود! ـ در شوال همان سال، در ویژهنامه مجله «البعث اسلامى»، شماره 12، سال سوم درج شده است.[2] صاحب امتیاز این مجله، آن زمان «شیخ ابوالحسن على الحسنى الندوى»[3] دانشمندِ معروف «هند» بود و مجله به طور ماهانه از طرف مؤسسه علمى ـ فرهنگى «ندوه العلماء لکهنو» منتشر مىگردید. خوشبختانه انتشار این مجله همچنان ادامهدارد.
در آن دوران سرکوب و اختناق، علىرغم سکوت مرگبار حاکم بر همه جا و همه کس! و علىرغم خطراتى که نوشتن یا نشر چنین مقالهاى داشت، توفیق حق یار شد و مقاله من به دست ناشر رسید و تحت عنوان «الشهید نواب صفوى و کفاحه ضدالاستعمار»[4] در ویژهنامه مجله ـ درباره حرکتهاى اسلامى معاصر ـ درج شد و در سطح جهانى توزیع گردید.
شاید این مقاله، با این محتوا، نخستین گام در افشاى ماهیت رژیم ستمشاهى در خارج از ایران، آنهم پس از کودتاى ننگین و استعمارىِ آمریکائى – انگلیسى 28 مرداد و سرکوب حرکت اسلامى ایران بود.
به هر حال، نشر مقاله در آن برهه از زمان ارزش خود را داشت، چرا که نه «شهادت» در آن زمان چندان هوادارانى داشت و نه «شهیدان»! مقام و منزلت مناسب … و به همین دلیل، اشاره حضرت آقاى خامنهاى، ریاست محترم جمهورى در نماز جمعه هفته قبل به این نکته که: این شهادت «غریبانهترین شهادتها» بود، یک واقعیت است.[5] به نظر اینجانب نیز در تاریخ معاصر، با هیچ شهادتى و شهیدى، در هیچ کجاى جهان اسلام، این چنین «غریبانه» برخورد نشده است. و استاد محمدرضا حکیمى نیز در این زمینه اشارتى جالب دارد که سزاست دوستان به آن مراجعهنمایند.
* * *
… پنج سال دورى اینجانب از میهن اسلامى[6] و غیبت طولانى در سال روزهاى شهادت نواب صفوى، این توفیق را از نگارنده سلب کرد که بتوانم به نوبه خود و به عنوان یک دوستدار و هوادار شهید نواب صفوى در آن زمان، یادى از این عزیز به عمل آورم و البته امروز، انتشارِ ترجمه مقاله پنجاه سال قبل، در این رابطه، تنها مىتواند «یادى» از «یادآوران» باشد، شهیدى از «سلاله پاک پیامبر».
روانش شاد باد.
24/10/65 تهران
شهید نواب صفوى و مبارزه وى بر ضد استعمار:
داستان فعالیت فدائیان اسلام در ایران
هنگامى که استعمار، قلمرو مشرق زمین و از جمله ایران را مورد هجوم قرار داد، و چنگالهاى خون آلود خود را در جسم آن فرو برد، هدف نهایى این بود که مشرق زمین، براى همیشه «ملک خاص و خالص» استعمارگران گردد و هیچ کس، حتى فرزندان اصلى آن نتوانند در این «حقِّ! استعمار» تردید روا دارند. طبیعى بود که در چنین شرایطى، استعمار براى تثبیت وضع به نفع خود، از هر وسیلهاى استفاده کند. در همین رابطه بود که وضع مسلمانان روز به روز بدتر شد و ذلت و بدبختى بر آنان چیره گردید.
امّا اگر مسلمانان یک روزى آن وضع را تحمل کردند، این به مفهوم آن نبود که روزگارانى دراز، همچنان صبر پیشه خواهند نمود. و اگر یکسال ذلت را پذیرفتند، این نیز بدان معنى نبود که آنان سال دیگر و یا براى همیشه، در زیر کابوس وحشت و بدبختى به سر خواهند برد.[7] به ویژه که مشرق زمین، سرزمین خود آنان بود و منافع آن نیز به خود آنها تعلق داشت و هرگز قابل قبول نبود که بیگانگان پیشى گرفته و حقوق ملتها را براى همیشه پایمال و غصب نمایند و استقلال آنان را زیر پا بگذارند و ارزشهاى دین و مذهب جاودانه آنان را مورد هتک و بىاحترامى قراردهند.
وضع ایران اسلامى نیز مانند دیگر سرزمینهاى مشرق زمین بود… تا آنکه خداوند اندیشههاى خلاق و نیروهاى جوان را بیدار ساخت و آنها، در اوج شهامت و مقاومت، خواستار احیاى حقوق خود شدند، و چنین اندیشیدند که: مرگ شرافتمندانه در راه خدا و در راه آزادى میهن اسلامى، به زندگى همگام با ذلت و بدبختى ـ که در واقع مرگ تدریجى است ـ ترجیح دارد.
در طول این مدت، نهضتها و حرکتهاى به اصطلاح قومى ـ ملى و «غیر اسلامىِ» زیادى در این سرزمینها پدید آمد، ولى مشرق زمین، نه تنها از سلطه دشمن تبهکار آزاد نگردید، بلکه «دنبالههاى استعمار» و «دستهاى پنهان» آن، در پشت پرده به کار و کوشش خود ادامه دادند. اما از سوى دیگر، همتهاى والا و شخصیتهاى پاک هرگز نمىتوانستند همچون «عناصر بیهوده»! در گوشهاى بمانند، بلکه آنان با اصرار و پافشارىِ تمام، خواستار ریشه کن نمودن هرگونه سلطه استعمارى شدند. در میان این قهرمانان بىهمتا، «شهید نواب صفوى» را باید آغازگر راه و پیشتاز این نبرد، در ایران نامید.
… این قهرمان شجاع، در «تهران» به دنیا آمد و در میهن خود رشد و تربیت یافت تا، بزرگ شد و پس از پایان آموزش مقدمات، براى ادامه تحصیل، راهى حوزه علمیه «نجف» ـ در عراق ـ گردید.
براى آگاهى خوانندگان گرامى از اهتمام عمیق او نسبت به «اسلام» و دفاع از آن، نقل یک داستان در این رابطه بىمناسبت نخواهد بود:
شهید «نواب صفوى» به هنگام تحصیل در نجف، نزد یکى از دوستانش کتابى را به زبان فارسى دید که در ایران بر ضد اسلام، چاپ شده بود. او با خواندن این کتاب، به سختى ناراحت شد، زیرا که مؤلف کتاب ـ «احمد کسروى» ـ ضمن تکذیب و ردّ اسلام و تشیع، خود ادعاى «برانگیختگى» و یا نبوت کرده بود!… این «الهام و وحى!» بىشک از آن سوى مرزها ـ و از سوى عوامل بیگانه ـ بر او نازل مىشد!
نواب صفوى از این امر به سختى برآشفت و به نزدِ یکى از علماى بزرگ اسلامى رفت و از وى «فتوایى مبنى بر جواز قتل مؤلف کتاب که مرتد شده بود» خواست و آن عالم بزرگ «حکم» را صادر کرد و «نواب» با ترک مدرسه و تعطیلى درس، خود براى بحث و ارشاد و یا «اجراى حکم»، راهى ایران شد. نواب در ایران، نخست با نویسنده کتاب به گفتگو نشست و به مناظره علمى پرداخت، ولى وقتى اصرار وى را در انکار حقایق و اعلام «ارتداد» را دید، خود با ـ شمشیر ـ و تیراندازى به سوى وى، قصد اجراى حکم را داشت که «کسروى» در این حادثه زخمى شد و به بیمارستان انتقال یافت و «نواب صفوى» دستگیر و روانه زندان گردید، ولى به محض آنکه از زندان آزاد شد، گروهى از «برادران»، را دور خود جمع کرد و به آنان دستور داد تا آن «مرتد خائن» را اعدام کنند…
«برادران»، کسروى و همکار و منشى او به نام «حدادى» را در داخل وزارت دادگسترى و در دادگاه، به کیفر خود رساندند و بدین ترتیب، نبرد خونین و مسلحانه برادران بر ضد «دشمنان اسلام» شروع شد و در واقع «داستان فعالیت فدائیان اسلام» آغاز گردید.
… مدتها گذشت و اوضاع سیاسى ایران بحرانىتر شد و رهبر مسلمانان مجاهد، آیتالله سید ابوالقاسم کاشانى، که نواب صفوىهمگام با او، بر ضد سلطه استعمار انگلیس، نبرد آشتى ناپذیرى را رهبرى مىکرد، از ایران به لبنان تبعید گردید و بهانه نظام حاکم در این امر، تیراندازى یک فرد (خبرنگار هفتهنامه پرچم اسلام) به سوى شاه ایران در دانشگاه تهران اعلام شد.
… به دستور نواب صفوى، وزیرِ دربار «هژیر» که یکى از ارکان اصلى رژیم و یکى از عناصر مؤثر در تبعید آیتالله کاشانى و عضو فعال دستگاه حاکمیت به شمار مىرفت، توسط «شهید سید حسین امامى» اعدام انقلابى گردید.
پس از این واقعه، «آیتالله کاشانى» با احترام و تجلیلى بىسابقه به ایران بازگشت و مبارزات اسلامى ـ ملى مردم، تحت رهبرى آیتالله کاشانى و دکتر مصدق و فدائیان اسلام، اوج گرفت.
نمایندگان مردم در مجلس، خواستارِ «ملى شدن صنعت نفت» و بریده شدن دست استعمار شدند، اما «ژنرال رزمآراء» نخست وزیر وقت، با این امر مخالفت ورزید و علیرغم پافشارى توده مردم، سیاست ترور و اختناق و سرکوب را پیشه ساخت. در این هنگام «رهبرى سیاسى نهضت ملى» از «فدائیان اسلام» درخواست نمود مانع اصلى تحقق اهداف اسلامى مردم را از میان بردارند. بلافاصله، «ژنرال رزمآراء» به عنوان «یک دشمن اسلام» که «اعدام وى موجب آزادى میهن و عزت و استقلال مسلمانان مىگردد»، پس از آنکه اخطارِ فدائیان اسلام را مبنى بر لزوم استعفا نپذیرفت، اعدام شد.
البته شهید نواب صفوى در مذاکرات خود با «رهبرى سیاسى نهضت ملى» به طور رسمى خواسته بود که در قبال این اقدام، حکومت جدید، «تمامى احکام اسلامى را در ایران زمین اجرا کند» و آنها این تنها شرط وى را پذیرفته بودند… و به دنبال مرگ رزمآراء «جبهه ملى» به حکومت رسید، ولى قولى را که به نواب صفوى داده بود، نادیده گرفت و خود را «صاحب اختیار» کشور نامید!
هدفهاى فدائیان اسلام در همکارى با نهضت:
یک روزنامه نگار پاکستانى که توانسته بود در آن شرایط بحرانى با نواب صفوى، در مخفیگاه وى دیدار و گفتگو کند، چنین نقل مىکند:
… در اندک مدتى، به گوشهاى از امام زاده معروف به شاه عبدالعظیم رسیدیم. از ماشین پیاده شدیم. در یک کوچه باریک، به سوى مقصدى نامعلوم حرکت کردیم. پس از مدتى راهپیمایى، راهنماى من به یک کوچه فرعى پیچید. به در منزلى رسیدیم. او گفت:
«یا الله»! در را باز کردند. پیرمردى از ما استقبال کرد. از حیات کوچکى رد شدیم و در اطاق، با رهبر خطرناک ایرانى، نواب صفوىروبرو شدم. جوانى انقلابى، در سن کمتر از سى سال; لباس بلندى پوشیده بود. به سوى من آمد و به گرمى، دست مرا فشرد و به زبان عربى و با لهجه ایرانى گفت: «من نواب صفوى هستم. به من خبر داده بودند که شما امروز به دیدن من مىآئید. از دیدار یک پاکستانى هوادار اسلامخوشحالم».
گفتم: من هم از این دیدار خوشحالم و به آن افتخار مىکنم.
سپس با این انقلابى پیچیده، به گفتگو نشستم که خبرهاى متضادى درباره وى شنیده بودم. عدهاى مىگفتند که او یک عاشق پاک باخته اسلام است و در راه اسلام مىجنگد، و گروهى هم او را یک عنصر خطرناک، تروریست! و ارتجاعى مىنامیدند!.
نخستین سؤالم این بود: آیا شما زندگى مخفى دارید؟ به آرامى در جواب گفت: «البته من هرگز از کسى نمىترسم، ولى اصول امنیتى را باید مراعات کرد و در شرایطى که حکومت نظامیان، هیچ قانونى را مراعات نمىکند، عاقلانهتر آن خواهد بود که «خیلى علنى» نباشم».
پرسیدم: آقا! اهداف فدائیان اسلام چیست؟
گفت: «فدائیان تنها در راه اسلام مبارزه مىکنند».
پرسیدم: پس چرا با حکومت ملىگراى دکتر مصدق که مورد حمایت گروههاى چپ نیز هست، همکارى مىکنید؟ در پاسخ گفت: «دکتر مصدق فعلا در راه نهضت مردم ایران کار مىکند. ملى شدن صنعت نفت بین ما و مصدق یک هدف مشترک است و به همین دلیل ما از وى پشتیبانى کردهایم، به ویژه که دشمنان استقلال ایران مىخواهند با سرکوب نهضت، به سلطه کثیف خود ادامه دهند».
آنگاه افزود: «البته اسلام با وطن دوستى و ملیت دشمنى ندارد. هر کسى داراى ملیت خاصى است. اما اسلام با «ملىگرایى کور» مخالف است و بىتردید اگر روزى بین اسلام و ملىگرایى تعارضى پیش بیاید، ما راه اسلام را پیش خواهیم گرفت».
… او از اسلام به سادگى و صفا سخن مىگفت. ایمان داشت که اساسِ آزادى انسان، اسلام است. و در این رابطه توضیح داد: «از دیدگاه ما، اسلام یک تئورى غیر اجرائى نیست. اسلام یک نظام و سیستم جامع براى همه جوانب زندگى انسانها است. اسلام یک اندیشه خلاق و توانا براى ساختن انسان در راه خیر دنیا و آخرت است. اسلام همه راهحلهاى رفع مشکلات جوامع بشرى را دارد. ما مىتوانیم از این راهحلهاى قاطع، در بر طرف کردن مشکلات زندگى مردم و جامعه خود استفاده کنیم.
اسلام براى همه، غذا، پوشاک و مسکن را آماده مىسازد و براى همه، علم و فرهنگ و پرورش صحیح را به ارمغان مىآورد و بالاتر از همه اینها، یک نظام اجتماعى ـ اقتصادى ـ سیاسى که امنیت و آرامش فرد و جامعه را تضمین کند، به وجود مىآورد. اسلام ما را از همه ساختههاى نظامهاى بشرى معاصر غنى مىسازد. اگر سرمایه دارى و کمونیسم فوائدى دارند، اسلام داراى همه آن فوائد هست، ولى ضررها و زیانهاى آنها را ندارد».
او به هنگامى که از اسلام سخن مىگفت، همچون عاشقى مىنمود که دلباخته واقعى است و جز معشوق، چیز دیگرى را نمىشناسد. چشمان او به هنگام سخن از اسلام برق مىزد. اسلام براى او همه چیز بود. او آماده بود که همه چیز خود را در این راه فدا کند و شاید بهترین تعبیر وى از این آرمانها، شعرى بود که آن را به فارسى خواند و من ترجمه آن را نوشتم.:
اى فلک! قلبم را دردى مىفشارد!
هوایى که تنفس مىکنم، گویى که شعلهاى از آتش است
من به «بیمارى» مىمانم که استخوانهایش از درد ناله مىکند
و روح و روانم از دورى جام مى از تن جدا مىشود!»[8]
***
…این بخشى از گفتگوى یک مسلمان پاکستانى با شهید نوابصفوى بود. آرى متأسفانه رهبرى و اعضاء «جبهه ملى» به عهد و پیمان خود وفادار نبودند. آنها به محض اینکه بر اریکه قدرت نشستند، نخستین کارى را که انجام دادند، صدور «دستور بازداشت اعضاى فدائیان اسلام از جمله نواب صفوى» بود! در حالى که به اعتراف اغلب رهبران جبهه ملى، اگر نبردِ «نواب» نبود، «جبهه ملى» هرگز به قدرت و پیروزى نمىرسید.
من به خاطر دارم که «خلیل ملکى» در یکى از شمارههاى مجله ماهانه خود که به نام «علم و زندگى» منتشر مىشد، به صراحت نوشت: «اگر گلولههاى خلیل طهماسبى نبود و رزمآرا اعدام نمىشد، جبهه ملى هرگز به قدرت نمىرسید. براى آنکه رزمآرا تصمیم گرفته بود که با ایجاد یک دیکتاتورى نظامى، همه اعضاى جبهه ملى را دستگیر و نابود سازد».
… آرى! سرانجام به دستور «حکومت دکتر مصدق» نواب صفوىهم دستگیر و زندانى شد. برادران وابسته به فدائیان اسلام، یکى پس از دیگرى راهى زندانها شدند و در زندان، سختترین شکنجههاى روحى و جسمى را بر آنها روا داشتند. نواب صفوى، بیست ماه تمام در زندان «حکومت ملى گراها» ماند و وساطت مکرر آیتالله کاشانى هم در این زمینه «دخالت در امور دولت»! تلقى شد. تا آن که سرانجام صبر «برادران» پایان پذیرفت واختلاف میان فدائیان و جبهه ملى، به مبارزه علنى کشیده شد و شهید سیدعبدالحسین واحدى ـ مرد شماره دو در رهبرى فدائیان اسلام ـ به هنگامى که نواب صفوى همچنان در زندان به سر مىبرد، طى یک بیانیه رسمى اخطار کرد: یا نواب صفوى و برادران باید آزاد شوند و یا مبارزه خونین آغاز خواهد شد. اما فشار بر فدائیان اسلام افزوده شد. تا سرانجام، روزنامهها خبر دادند جوانى 16 ساله از فدائیان اسلام به سوى دکتر فاطمى ـ وزیر خارجه دکتر مصدق ـ تیراندازى کرده و او را زخمى نموده است.
روزنامهها نوشتند که بر روى سلاح او شعارهاى زیر نوشته شده بود: «آزادى رهبر قهرمان نواب صفوى»، «زنده باد اسلام»، «اسلام برتر از همه چیز» و: «نه روس، نه آمریکا، نه انگلیس»!
پیمان بغداد
… مبارزه فدائیان اسلام بر ضد حکومت خائن و غاصب در ایران پس از کودتاى 28 مرداد هم ادامه یافت تا اینکه «حسین علاء» به حکومت رسید و کوشش خود را براى پیوند دادن ایران به پیمان استعمارى بغداد آغاز نمود. در این هنگام نواب صفوى اعلام داشت: اسلام، دوستى و همپیمانى با دشمنان اسلام، به ویژه یهود و نصارى را تحریم مىکند.[9] ولى دولت علاء به این اخطار اهمیتى نداد. درست یک روز پیش از حرکت وى به سوى بغداد براى امضاى قرارداد ننگین، مورد اصابت گلولههاى یک فدائى اسلام به نام «مظفرعلى ذوالقدر» قرار گرفت. در کفنى که او پوشیده بود، این شعارها دیده مىشد: «اسلام برتر از همه چیز» «هرگونه پیمان استعمارى ملغى باید گردد» و: «نه روس، نه انگلیس، نه آمریکا».
بعد از این حادثه، رهبرى و اعضاء فدائیان اسلام دستگیر شدند و دادگاه نظامى آنان را به عنوان «تروریست»! محاکمه کرد و گروهى از آنان از جمله: سید مجتبى نواب صفوى، سید محمد واحدى، خلیل طهماسبى و مظفرعلى ذوالقدر به شهادت رسیدند و گروهى دیگر از جمله، سید هادى نواب صفوى، اصغر عمرى، على بهارى و احمد تهرانى و… به زندانهاى طویلالمدت محکوم شدند.
شهید سید عبدالحسین واحدى هم پیش از این توسط ژنرال خائن، تیمور بختیار به شهادت رسیده بود و پس از آن هم مهدى عبدخدایى، که فرزند یکى از علماى بزرگ اسلامى است و مدتها مخفى بود، دستگیر و به زندان و تبعید محکومگردید.
***
لازم به یادآورى است: در این مقاله کوتاه نمىتوان همه ابعاد یک حرکت اسلامى انقلابى در ایران را مورد بررسى قرار داد. ولى بىمناسبت نیست که براى شناخت بیشتر و بهتر شهید نواب صفوى و افکار وى، به نقل بخش دیگرى از گزارش نویسنده پاکستانىبپردازیم.
او مىنویسد: «از نواب پرسیدم: نظر شما درباره این فرقهگرایى که صفوف مسلمانان را متفرق مىسازد چیست؟ او با تأثر کامل، در حالى که آرامش قبلى خود را نداشت، با ناراحتى گفت: «ما باید به طور متحد، در راه اسلام کار کنیم. باید جز مبارزه و جهاد در راه عزت اسلام، هر چیز دیگرى را به فراموشى بسپاریم» و در حالى که صدایش بلندتر و پرخروشتر شده بود، چنین ادامه داد: «آه! آیا هنوز وقت آن نرسیده که مسلمانان وضع خود را بفهمند و جدایىهایى را که به نام شیعه و سنى صورت مىگیرد، کنار بگذارند؟ اگر همه آنها به کتاب خدا تمسّک جویند، این کتاب ضامن وحدت آنها مىشود. مسلمانان باید در برابر دشمنان یک جبهه نیرومند تشکیل دهند. البته همه این دردها و رنجها و فداکارىها در راه هدف مشترک است. امیدوارم این دردها در نزدیکى قلبهاى مسلمانان به یکدیگر، سرانجام تأثیر لازم رابگذارد».
آنگاه نواب صفوى به گرفتارىهاى «اخوانالمسلمین» در مصر اشاره کرد و با تأثر و تأسف شدید گفت: «در این ایام که اخبار فشار و سرکوب و دستگیرى اخوان المسلمین را در مصر مىشنویم، قلب ما مالامال از درد و اندوه مىشود. بىتردید وقتى طاغوتها، فرزندان اسلام را در هر منطقهاى از جهان زیر فشار گذارند، مسلمانان همه اختلافات مذهبى را فراموش مىکنند و با برادران خود، اعلام همدردى مىنمایند».
نویسنده پاکستانى سپس به اندیشههاى نواب صفوى درباره لزوم تشکیل یک «اتحادیه اسلامى» و وحدت جهان اسلام اشاره کرده و مىنویسد: «در این دیدار بر من روشن شد که نواب صفوى مردى است فهمیده، با فرهنگ، آگاه و روشن. او داراىِ ذوقى ادبى و عارفانه است که همه سخنان خود را با شعرى زیبا از ادبیات فارسى تکمیل مىکند. نواب صفوى به صراحت به من گفت: «ما مخالف سلطنت هستیم. نظام سلطنتى، برخلاف مبادى و اصول اسلام است».
وقتى از او پرسیدم نظر دولت درباره شما چیست؟ با لبخندى پاسخ داد: «از دیدگاه آنها ما گروهى یاغى و متمرّد! هستیم. این عصیان بر ضد آنها، البته ما را مطرود نشان مىدهد».
…او با نظام حاکم در ایران به شدت مخالفت داشت و آنها را گروهى مزدور و وابسته به استعمار مىدانست. و با اطمینان به من گفت: با توجه به وضع کشور، او و برادرانش، دیر یا زود، خون خود را در راه آبیارى اسلام نثار خواهند کرد. او با قاطعیت کامل مىگفت: «ما یقین داریم که دیر یا زود کشته خواهیم شد. اگر امروز نشد، فردا قطعى است. ولى تردیدى نداریم که فداکارىها و خون ما، اسلام را زنده خواهد ساخت و این سرآغازِ یک انقلاب اسلامى خواهد شد. اسلام امروز نیازمند این کوششها و خونها است و بدون آن، امکان پیروزى نهضت هرگز وجود ندارد».
و امروز صحت پیشبینى شهید نوّاب صفوى کاملاً آشکار مىشود: تبهکاران او را اعدام کردند. امروز نامى از او در میان نیست. هیچ «خیابانى» به اسم او نامگذارى نشده است و در هیچ کجا «مجسمهاى» از او دیده نمىشود و هر نوع سخنى که نشان دهنده نوعى طرفدارى از نواب باشد، یک جرم بزرگ محسوب مىگردد…
و البته نواب به هیچ یک از آنچه که گفتیم، نیاز ندارد.
من امروز که با اندوه فراوان این مقاله را مىنویسم، چهره نورانى، مصمم، نیرومند و انقلابى او در نظرم جلوهگر مىشود که با قاطعیت، سخنان جاودانه خود را مىگوید: «ما یقین داریم که دیر یا زود کشته خواهیم شد. ولى تردیدى هم نداریم که فداکارىها و خون ما، اسلام را زنده خواهد ساخت و این سرآغاز یک انقلاب اسلامى خواهد شد و بدون این خونها و کوششها، امکان پیروزى هرگز وجودندارد».[10]
… مبارزه ادامه دارد
… مبارزه بر ضدّاستعمار نیرنگ باز و دشمنان اسلام، پس از شهادت رهبران فدائیان اسلام به ظاهر به پایان رسید. ولى این مبارزه، از نو آغاز خواهد شد، زیرا وظیفه «برادران» در ایران، در راه دعوت به سوى خدا و حق، هرگز پایان نیافته و هیچ وقت از بین نخواهد رفت. اکنون مسؤولیت ما در قبال حمل پرچم رسالت تاریخى و جهانى اسلام، بیشتر شده است:
«انه مشعلنا الخالد ینبوع الهناء قدحملناهبایمان و سرنافى مضاء
ما رفعناه لحریق، مازحفنا لأعتداء بل لارشاد الحیارى ولهدى الجهلاء»[11]
بى تردید ما، پس از شهادت نواب صفوى در نخستین فرصت، به سوى انجام وظیفه خواهیم شتافت.امروز جوانان مسلمان ما در دانشگاهها، روستاها و کارخانهها، براى یک نبرد همه جانبه برضد استعمار آماده مىشوند و آن روز که امکانات و شرایط مناسب مهیا شود، این نبرد را آغاز خواهند نمود. امروز مبارزه «برادران» در ایران به صورت مخفى است، ولى دیرى نخواهد گذشت که به یارى خدا، علنى خواهد شد و ما دیر یا زود به آن اقدام خواهیم کرد و در این راه، پیروزى یا مرگ در راه خدا در انتظار ما است. (= احدى الحسیین).
ما نیز همانند برادران شهیدمان اطمینان داریم: یا در راه خدا کشته مىشویم و یا در نبرد بر ضد دشمنان خدا پیروز مىشویم و هر دو از دیدگاه ما پیروزى و افتخار جاودانه و زندگى ابدى است: «و من المومنین رجال صدقوا ماعاهدوا الله علیه، فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر، و ما بدلوا تبدیلا».
ما با ایمان کامل یقین داریم که ابرهاى تیره افقها، در سرزمینهاى اسلامى ما: ایران، ترکیه، مصر، اردن و… بىتردید به کنار خواهد رفت و نور اسلام از نو، در همه جا پرتو افکن خواهد شد.
به یارى خدا، ما فردا پیروز خواهیم شد. آرى فردا، تودههاى مؤمن و انقلابى، بر ظلم و فساد غلبه خواهند نمود و این تودهها، نظام دمکراتیک حکومت اسلامى جمهورى را پىریزى و تأسیس خواهند کرد.[12]
«و نصرمن الله و فتح قریب. و بشر الصابرین. و کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله».
و شاعر عرب «امین شنار» در دیوان «المشعل الخالد» در این رابطه مىگوید:
«فى بلادى سیشید الناهضون قلعه العزّه غراء الجبین
فى غد…سوف یفوز المؤمنون لترى الدنیا،سناالحق المبین
من جدید… ثم تنساب السنون بالهدى… للضامئین»[13]
***
پیامى به برادران در سراسر جهان
از ایران، از این محیط اختناق و فشار و زندان و اعدام، درودها و آرزوهاى گرم و انقلابى خود را به همه برادران و دعوتگران راه خدا در سراسر جهان، مىفرستیم و مىگوییم: اى برادران! ما به یارى خدا، در راه اسلام و آزادى سرزمینهاى اسلامى و ملل مسلمان دوشادوش شما مبارزه و نبرد خواهیم کرد. ما برادرانى هستیم که قلبهاى ما، علىرغم هزاران کیلومتر فاصله، در کنار شما است. همانطور که پیامبر اکرم eفرمود: «مؤمنان برادران یکدیگرند، هرچند تنها و سرزمینهاى آنان از یکدیگر دور باشد».
خدایى که همه مىپرستیم و به سوى او مىرویم، یکى است. کتاب و پیامبر همه ما یکى است و کسانى که در راه خدا کار مىکنند، از یک قبیلهاند. قبله ما یکى است و آرزوى همه انسانهایى که روزانه پنج بار به سوى آن مىایستند و نماز مىخوانند نیز یکى است. دردهاى آنان نیز یکسان است و هر کدام، در سراسر روى زمین، نسبت به درد و رنج دیگر برادران مسلمان خود، احساس واحدى دارند.
ما ایمان داریم که زندگى شرافتمندانه و آزاد، در سایه اسلام و قرآن، جز با مبارزه و نبرد و امید امکانپذیر نخواهد بود و نبرد مقدس و عقیدهاى صالح و پیشرو، براى بیدارى اسلامى ضرورت دارد.
ما از خداى بزرگ مىخواهیم که به همه ما در این راه توفیق دهد و ملت «فلسطین» را از شرّ فاشیستهاى صهیونیست آزاد سازد، تا بتوانند به سرزمین رهاشده و آزادِ خود برگردند.
و از خداوند مسئلت مىداریم که مردم مجاهد «الجزایر» را نجات دهد و همه ملل اسلامى را از توطئههاى استعمارگران تبهکار، رهایى بخشد تا در پناه اسلام و قرآن به استقلال و آزادى، دست یابند.
«والله یتولاکم و ایانا و یهدینا جمیعا سواء السبیل و یجمع شمل المسلمین على الخیر، انه سمیع مجیب و انه على کل شیىء قدیر».
مع التحیات الحاره من اخوانکم الایرانیین[14]
اخوکم فىالله: التبریزى، ایران، تهران، رجب 1377 هـ.
——————————————————————————–
[1]- هفتهنامه «بعثت» نشریه مرکز بررسیهاى اسلامى – قم، سال هفتم شماره 47 مورخ 1/11/1365 – (شماره مسلسل 356)
[2]- کلیشه صفحه اول مجله و تیتر مقاله در بخش اسناد در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.
[3]- مؤلف کتاب: «ماذا خسرالعالم بانحطاط المسلمین ـ که به فارسى هم ترجمه شده ـ و دهها اثر دیگر…
[4]- شهید نواب صفوى و مبارزه وى بر ضد استعمار
[5]- نماز جمعه اواخر دیماه 1365.
[6]- البته اینجانب از سال 1360 تا 1365، به عنوان سفیر جمهورى اسلامى ایران در واتیکان، علاوه بر کارهاى جارى سیاسى و دیپلماتیکبه انجام وظایف خود در نشر فرهنگ و اندیشه انقلابى اسلام و تشیع نیز مشغول بودم. در این دوران بیش از 160 جلد از کتابهاى مهم اسلامى اعم از متونى چون: قرآن مجید و نهجالبلاغه و یا کتابهاى امام خمینى، علامه طباطبائى، دکتر شریعتى و دو رساله درباره فدائیان اسلام، به زبانهاى: انگلیسى، ایتالیائى، فرانسه، عربى و فارسى در دهها هزار نسخه از سوى: مرکز فرهنگى و اسلامى اروپا، رم ـ که خود تأسیس کرده بودم ـ منتشر شد و مورد توجه و استفاده محافل مختلف سیاسى ـ اجتماعى قرار گرفت. شرح این امور در فصلنامه: «تاریخ و فرهنگ معاصر» آمده است، رجوع شود.
[7]- یکى از همراهان امام خمینى در ایام اقامت امام در پاریس نقل کرد: یک روز به امام گفتم: اگر ملّتى از مبارزه و قیام علیه رژیم ستمشاهى خسته شده بود، چه باید کرد؟ امام با اطمینان و آرامش همیشگى خود گفت: اگر چنین چیزى باشد، شش ماه استراحت مىکند و دوباره شروع به قیام مىکند.
[8]- مجله «المسلمون» چاپ دمشق، شماره اول، سال پنجم. (ظاهراً شعر، مضمون یکى از اشعار حافظ است.)
[9]- آیه نفى سبیل.
[10]- مجله المسلمون، چاپ سوریه، دمشق، رمضان المبارک 1375 هجرى، مقاله نویسنده پاکستانى
[11]- این مشعل جاودانه ما و سرچشمه سعادت است / آن را با «ایمان» به دست گرفتیم و با استوارى به راه افتادیم / آن را براى آتشافروزى و تجاوز برافراشته نکردیم / بلکه براى ارشاد افراد سرگردان و هدایت نادانان، در دست داریم.
[12]- این مقاله، همانطور که در مقدمه اشاره شد، پنج دهه پیشتر نوشته شده و در مجله البعثالاسلامى چاپ لکهنوى هند، منتشر شده است. و نویسنده در آن تاریخ ـ پنجاه سال قبل ـ خواستار برقرارى و برپایى نظام «جمهورى اسلامى» شده است…
[13]- در سرزمین من نهضتگران استوار نمایند / قلعه عزّت را، با پیشانى روشن و باز! / و فردا، مؤمنان پیروز شوند / و دنیا چهره حق روشن را، از نو خواهد دید… / و سپس، حرکت سالها ادامه خواهد یافت / با هدایت.. براى تشنگان.
[14]- ترجمه از مجله «البعث الاسلامى». چاپ هند، شماره 12 سال سوم، شوال 1377، ص 90 تا 103. این شماره از مجله فوق، ویژهنامهاى درباره حرکتهاى اسلامى معاصر نیمقرن اخیر در جهان اسلام بود که بحث حرکت اسلامى فدائیان اسلام ایران را اینجانب نوشتم.