قریحه اى وقّاد، ذهنى نقّاد
خاندان صدر، خانواده عظيم الشأنى در اسلام هستند كه نظيرشان كم است. نمى گويم نيست، ولى كم بوده است.
آیت الله سید عباس کاشانى
خاندان صدر، خانواده عظیم الشأنى در اسلام هستند که نظیرشان کم است. نمى گویم نیست، ولى کم بوده است. جدّ اعلاى آنها، مرحوم آیت الله حاج سیدصدرالدین، از مفاخر معالم تشیع بوده و از بزرگانى است که انتاج و ثمراتش تا به امروز بسیار بوده است. آقازاده ایشان، آقاسید اسماعیل صدر است که قلم را باید به دست گرفت و کتابها درباره عظمت ایشان که جدّ آقاموسى صدر است نوشت. بعد از میرزاى شیرازى بزرگ، آقاى آقاسید اسماعیل صدر مرجع عام شیعه شد و دنیا هم به ایشان رجوع کرد و وزنه علمى بسیار بزرگى بود. الآن آرامگاهشان در حرم مقدس حضرت موسى بن جعفر(ع) است. هرکس که مى آید به حرم کاظمین، سر قبر ایشان هم مى آید;ضریحى دارد و…. این آقاسید اسماعیل صدر پنج آقازاده داشت ـ البته آنقدر ـ که من یادم مى آید. آقازاده بزرگ ایشان آقاسید محمدمهدى بود که بعد از پدر مرجع شد و بسیارى از مردم از ایشان تقلید کردند. یکى هم آقاى سید صدرالدین، پدر بزرگوار آقاموسى صدر بود که ایشان هم مرجع بزرگ شیعه بود و در قم از مراجع به اصطلاح ثلاث قم به شمار مى رفت. بسیارى از مردم، حتى از خارج ایران به ایشان رجوع کردند. من متأسفانه یک بار بیشتر ایشان را ندیدم، ولى همان یک بار با وجودى که حدود یک ساعت بود، به قدرى مرا جلب کرد که کمتر مرجع دیگرى را با عظمت اخلاقى آقاى صدر دیدم. واقعاً قلم و بیان، توان توصیف شخصیت اخلاقى آیت الله العظمى آقاسید صدرالدین صدر را ندارد. ایشان یکى از مفاخر عالم تشیع بود. یکى دیگر، آقاسید محمدجواد بود که او هم از مجتهدین شهر کاظمین بود و من زیاد به خدمتشان رسیدم. کوچکترین آنها آیت الله العظمى آقاسید حیدر، که نابغه دهر بود. واقعاً حوزه علمیه نجف به وجود ایشان افتخار مى کرد و استاد و صاحب شبهه عبائیه و شبهه حیدریه بود. این شبهات را ایشان در زمان میرزاى نایینى القا کردند ولى متأسفانه در سنین جوانى درگذشت و عالم شیعه یک وزنه علمى را از دست داد. ایشان تا آنجا که من مى دانم دو تا آقازاده داشت، یکى آقاسید اسماعیل صدر که برادر بزرگ آقاسیدمحمدباقر بودند که او هم مجتهد و شاگرد خوب آقامیرزا عبدالهادى شیرازى و آقاى خویى بودند و تقریباً آقاى اول شیعه بود در کاظمین و مقدم بود بر آقایان دیگر. برادر کوچکشان آقاسید محمدباقر صدر بود که گمان مى کنم کسى نتواند حق ایشان را ادا کند…
من هرچه بگویم قطره اى است از مناقب این بیت مقدس. این خاندان فضیلت را از خیلیها ربودند. مفخره شیعه هستند. خداوند ان شاءالله بزرگانشان را با ائمه طاهرین محشور کند که به عقیده من هستند و زنده هاشان را هم حفظ کند.
و اما آقاموسى صدر. شاید بیش از 35 سال و بلکه 40 سال است که با ایشان آشنایى دارم و علاقه متبادل بین ما بوده است. ایشان تا زمانى که ایران بودند، با من مکاتبه مى کردند که الآن هم بعضى از نامه هایشان را دارم. من هم براى ایشان نامه مى نوشتم. زمانى که به نجف آمد، با اینکه مدت کوتاهى در آنجا بود، لکن دراثر قریحه وقاد و لیاقت سرشارى که در ایشان مشاهده مى شد، در مدتى کوتاه، سهم وافرى از علوم را متحمل شد. آن وقت به درس آیت الله العظمى خویى مى رفتند و حضرت آیت الله خویى خیلى به ایشان عنایت داشتند. یک بار هم من از آقاى خویى شنیدم که فرمودند: «به قدرى من از آقاى صدر خوشم مى آید که اگر ایشان دو سه سال دیگر در نجف بماند، یکى از بزرگترین شخصیتهاى ارزنده علمى شیعه خواهد شد.» و این اعتراف مرجعى بزرگ مثل آقاى خویى که استاد حوزه علمیه در حدود نیم قرن بودند، بزرگترین دلالت است بر شخصیت علمى ایشان. همان وقت هم من از خود ایشان (آقاى صدر) شنیدم که مى گفت درس آقاى حاج شیخ حسین حلّى هممى روم و از فقاهت ایشان خیلى خوشم مى آید و خیلى تبحر دارد. ظاهراً درسهاى دیگرى هم مى رفتند. بلکه مضمون قوى این است که درس حضرت آقاى ملاصدراى بادکوبه اى که آن روز استاد حوزه علمیه نجف بود (از حیث فلسفه) را هم مى رفتند.
خلاصه خیلى قریحه وقاد داشتند و در صحبت هم خیلى نقاد بودند. ایشان هروقت مى آمد به کربلا، بر من وارد مى شد. روزى که بر من وارد شد، به مصاحبت آقاى حاج شیخ محمدحسن آل یاسین بود که هم خویش و قومى با ایشان داشت و هم خیلى رفیق بودند. به من گفت: مى خواهم برگردم ایران. گفتم: حیف است. گفت: بله، خودم هم مى دانم حیف است. دلم مى خواهد حداعلاى استفاده را ببرم. با اینکه واقعاً همان وقت دیدم که ایشان کاملاً ملکه استنباط را دارد. آقایان به منزل ما زیاد رفت و آمد مى کردند. گاهى که صحبت مى شد ـ حالا یا ما و یا دیگران با ایشان ـ دخول و خروجش در بحث بسیار عالى بود. خوب صحبت مى کرد. خوب مطالب غامض را حل مى کرد و در مسائل علمى و غیرعلمى خیلى باذوق بود. همان وقت من به ایشان گفتم خوب است که این معلوماتتان یا روى کاغذ بیاورید، چرا که این یک اثر ارزنده از شما خواهد بود. البته به من گفت که با استمداد از خدا چنین نظرى دارم، ولى حاج شیخ محمدحسن به من گفت که ایشان مشغول هستند و هم در فقه دارند چیزهایى را مى نویسند و هم در اصول و نیز فلسفه. این را آن روز حاج شیخ محمد حسن آل یاسین به من گفت.
بعد که آمدند ایران، شخصیت بزرگ شیعه در لبنان ـ آقاى شرف الدین که واقعاً از مفاخر عالم تشیع است ـ از دنیا رفت. ایشان به درخواست مردم لبنان به آنجا رفت و در مدت کوتاهى دراثر لیاقت سرشارى که داشت، توانست جاى آقاى شرف الدین را به نحو اکمل پر کند و آنجا شروع به کار کرد. خوشبختانه همان سال من موفق شدم که لبنان بروم و میهمان ایشان در شهر صور شوم. دیدم که در این مدت بسیار کوتاه، به قدرى مردم عاشقانه دور ایشان جمع شده اند و از ارشادات و توجیهات ایشان بهره مند هستند که حساب مریدى نبود. دیدم که مردم واقعاً به آقاى صدر عشق مىورزند. همان وقت مشغول شد و حکیمه جعفریه اى که آیت الله العظمى آقاى شرف الدین تأسیس کرده بود و تقریباً رو به افول بود، ایشان دومرتبه این حکیمه را احیاء کردند و بعداً مجلس اعلاى اسلامى را در لبنان تشکیل داد. در سفر دومى که به لبنان رفتم، دیدم که این آقاموسى دیگر آن آقاموسى نیست. در اوج عظمت بودند. آخرین سفرى که من ایشان را ملاقات کردم، دوسال قبل از پیروزى انقلاب اسلامى ایران بود. دراثر کسالت شدیدى که بر من عارض شد، اطباى ایران امر کردند که باید حتماً به لندن بروم. از اینجا به بیروت رفتم. شب عجیب تلخى بود. بیروت را بمباران مى کردند. ما را به منزلى بردند. من از آنجا تلفن زدم به مجلس اعلى و مى خواستم حالا که به بیروت آمدم، آقاى صدر را هم ملاقات کنم. آقاى شیخ عبدالامیر قبلان که تقریباً نماینده ایشان و رئیس یکى از محاکم لبنان بود اول آمدند. بعد هم شیخ محمدمهدى شمس الدین و آقاسید محمدحسین فضل الله و گفتند که فعلاً آقاى صدر در شرایطى است که در مخفیگاه به سر مى برد، چون وضع لبنان خیلى متشنج است و طورى نیست که بتواند به اینجا بیاید. مع ذلک شاید یک ساعت به آفتاب بود که صاحب منزل سراسیمه آمد و گفت: آقاى صدر آمده اند. خدا شاهد است، آقاى صدر آمدند و البته من در مصاحبت یکى از علماى بزرگ دیگر هم بودم. آقاى صدر آمدند و گفتند: همین قدر بدان که من چقدر تو را دوست دارم و نتوانستم ببینم که حالا تو آمده اى و من تو را نبینم. دقایقى بیشتر نمى توانم باشم. همین طور هم شد. ما همان طور که نشسته بودیم، صداى انفجار بمبها را مى شنیدیم. آقاى صدر گفتند: على اى حال خدا دیگر باید ما را حفظ کند. بعد از گذشت ایامى از این قضیه، مسئله ناپدیدشدن ایشان پیش آمد.
خداوند ان شاءالله دشمنان اسلام را نابود کند. من که نمى توانم و زبانم نمى چرخد که بگویم ایشان از دنیا رفته اند. ان شاءالله که هست و در هر شرایطى که باشد هست. من یقین دارم که اگر آقاموسى صدر در این ده ساله مخفى نبود، وجودش براى اسلام و مذهب خیلى نافع مى بود. ایشان خیالات عجیبى براى دعوت به اسلام و مذهب داشت. مى گفت که متأسفانه بعضیها با من تشریک مساعى نمى کنند. من مى خواهم به یک اسلوب صحیح علمى و فنى وارد بعضى کارها شوم (یعنى کارهاى دینى)، لکن بعضى مى خواهند یک مرتبه شروع به بعضى کارها بکنند و این نمى شود. یک سرى مقدماتى لازم است. اینها عجله مى کنند، بدون مقدمه مى خواهند به هدف برسند و به همین دلیل هم غالباً موفق نمى شوند. خلاصه ذوق سرشارى در خدمت به اسلام داشت. آقاموسى صدر یکى از کسانى است که اسلام و مذهب تا انقراض عالم باید به او مباهات کنند، این را من با اطمینان مى گویم. من در چهل سالى که با آقاموسى بودم، کوچکترین ماده ضعفى از ایشان ندیدم. همواره منبع برکات بود.
در مورد اخلاقیات ایشان، به قول معروف و لاحرج، نمى توانم از فضیلت اخلاقى ایشان بگویم. به یاد دارم که روزى بعضى از کسانى که نمى خواهم حالا نامشان را ببرم، نسبت به ایشان جسارت کردند. آن روز لبنان تعطیل شد. این را من اطلاع دارم. تمام بازارهاى لبنان تعطیل شد و قصد داشتند آن کسى را که جسارت کرده واقعاً از بین ببرند. ولى خود آقاى صدر (نجاه الله ان شاءالله بعونه تعالى) از مردم خواهش کرد، سخنرانى کرد و گفت این آزمایشى بود که (آن فرد) مى خواست از شما بکند و ببیند که نسبت به من چقدر علاقه دارید والاّ ایشان هیچوقت با من خرده حسابى ندارد. وى با این اخلاق مردم را ساکت کرد و امر کرد که مغازه ها را دوباره باز کنند و… بیانم عاجز است از اینکه بخواهم عظمت اخلاقى این مرد بزرگ را بگویم و تعجب آور نیست. اینها یک بیتى هستند که کوچکشان، مردشان، خانمهایشان، همه کانون معرفت بودند. آقاموسى مجموعه اى از فضل بود. این تعبیرى است که من مى توانم بکنم.
در ایامى که من در صور میهمان آقاموسى صدر بودم، شخصى را در معیت ایشان دیدم که اول فکر کردم پیشکار وى است ولى بعد فهمیدم که از تجار و محترمین شهر صور مى باشد. وى صبح به صبح مى آمد، فهرستى را از آقا مى گرفت و مایحتاج آن روز را از داخل شهر تهیه مى کرد. من دیدم چهره این فرد به یک پیشخدمت نمى خورد; هم از احترام مردم به این شخص و هم از چهره خودش. یک روزى به آقاموسى به شوخى گفتم: خودت که از اشراف هستى; پیشخدمتت هم از اشراف است؟ گفت: که را مى گویى. گفتم: این پیرمرد را. گفت: او پیشخدمت نیست. وى یکى از شخصیتهاى صور است. خیلى محترم است و نامش آقاى حاج محمدعقیل است. به زور و جبر روزانه مى آید و مایحتاج ما را تأمین مى کند. من درصدد برآمدم تا از این آقاى حاج محمدعقیل که هنوز هم زنده است بپرسم که چه چیزى وى را وادار کرده تا نسبت به آقاى صدر که تازه از ایران آمده این قدر مرید و شیفته شود که به این شکل مخلصانه نسبت به ایشان با جان و دل کار کند. در پشت منزل آقاى صدر بالکنى روبه دریا بود و شب هنگام چراغهاى آن سوى مرز اسرائیل از آنجا به چشم مى خورد. روزى که آقاى حاج محمدعقیل آمده بود، در بالکن از وى پرسیدم که چند وقت است خدمت این آقا را مى کنى؟ جواب وى این بود: «هذا المولى؟». گفتم: «نعم». گفت: «امام موسى و ما ادراک من امام موسى». عین عبارت خودش است. شروع کرد از عظمت اخلاقى، جهاد و مساعى جباره و خدمات وى تعریف کردن. گفت: اصلاً آقاى صدر به ما روح داد. ما خیال مى کردیم آقاى شرف الدین که از دنیا رفت یتیم شدیم. ولى دیدیم که آقاى شرف الدین دوباره زنده شد. همان اخلاق، همان رهابت صدر و بلکه همان تربیت آقاى شرف الدین تماماً در آقاى امام موسى صدر و به تعبیر ایشان «روحى فداه» وجود دارد. آن وقت شروع کرد به قضایایى از آقاموسى نقل کردن که بازگوکردن آنها در حوصله این نوشته نیست. لکن دلالت مى کرد که این شخصیت چقدر در قلوب مردم آنجا نفوذ کرده است. آقاى موسى صدر را شیعه ها که دوست داشتند هیچ، سنى ها هم دوست داشتند، مسیحى ها هم دوست داشتند. در سفرى به بیروت دیدم که عده اى در دفتر ایشان نشسته اند. عیناً مثل اینکه پیش رئیس بزرگى نشسته باشند، مثلاً پیش پادشاهى و یا رئیس جمهورى. یکى از رفقاى من در آنجا به من گفت: مى دانى آنها که هستند؟ این یکى نخستوزیر است و سنّى است. آن یکى از شخصیتهاى بزرگ مسیحى است که تقریباً ریاست روحانى دارد بر آنها و….
خداوند ان شاءالله هرچه زودتر با بازگشت آقاموسى صدر منّت بگذارد بر شیعه که حقیقتاً خیال مى کنم بازگشت ایشان عیدى بزرگى است براى اسلام و شیعه. عقیده من این است که آقاى موسى صدر اگر برگردد بزرگترین هدیه اى است که خداوند به شیعه داده است. امیدوارم که خدا این آرزو را و این خواسته را منّت بگذارد به برکات حضرت ولى عصر(عج) و چشمان ما را به قدوم ایشان روشن گرداند.
زمستان 1369
منبع : فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر