عالمی از تبار عالمان راستین و صالح تاریخ
در سال های 38 تا 40 کفایه را نزد آن استاد بزرگ می خواندم. بیان سحار و شیوای بی نظیرش معضلات کتاب را روشن و باز چونان آبی گوارا به حلقوم جان تلامیذش می ریخت!
علی حجتی کرمانی
… در سال های 38 تا 40 کفایه را نزد آن استاد بزرگ می خواندم. بیان سحار و شیوای بی نظیرش معضلات کتاب را روشن و باز چونان آبی گوارا به حلقوم جان تلامیذش می ریخت!… فراموش نمی کنم که گاه تحت تأثیر بیان سحرآمیز و جذاب او، آنچنان به وجد آمده که از خود بی خود می گشتم…
چند ماهی نگذشته بود که در شمار مستشکلان درسش درآمدم و در همین رابطه بود که روزی از روزهای پرشکوه (درس کفایه) پاسخ اشکالم را نداد! و روز دیگر (که یکی از روزهای خاطره انگیز و شکوهمند حیات تحصیلی ام بود) پیش از شروع به درس، اشکال دیروز مرا همراه با تجلیل زایدالوصفی مطرح ساخت و به پاسخ آن مبادرت جست! و این آغاز رابطۀ پر از خیر و برکت عاطفی میان ما بود. رابطۀ عاطفی میان استاد و شاگرد، محبت دو جانبه مقدس و پر راز و رمز و گه گاه عمیق تر و لطیف تر و پرمحتواتر و اسرارآمیزتر از عشق و محبت دو جانبه پدری و فرزندی!
روز به روز این «ارتباط مقدس» مستحکم تر و عمیق تر می شد تا آنجا که در یک نشست خصوصی دو نفره، طی گفتگوهای مفید و گسترده ای خطاب به من فرمود: «احساس می کنم چونان صادق به شما علاقه دارم…» و من نیز نسبت به آن عزیز از دست رفته به مانند «پدری مهربان» عشق می ورزیدم.
از تشریفات «آقایی» و مظاهر ریاست نه تنها به دور که متنفر بود! و در همین رابطه طی سال های متمادی تنها سه یا چهار مرتبه توانستم با اصرار و الحاح و حتی التماس آن وارسته مرد را در مناسبت هایی چون عید نوروز، و یا عید غدیر… وادار به «جلوس»! نموده و اذن تشرف به حضورش را به نیابت از شاگردان و ارادتمندانش کسب کنم…
پس از دوران «شاگردی و استادی» روابطم با آن معلم عملی اخلاق و فضیلت همچنان مستحکم و برقرار بود. به هنگام عزم بر مسافرت های تبلیغی، با او ملاقات و خداحافظی می کردم تا دعای قرین اجابتش بدرقه راهم باشد و به وقت بازگشت نیز به دیدارش می شتافتم تا ماجرا و یا ماجراهای سفر را برایش بازگو کنم. و از نظریات ژرف و رهنمودهای سازنده و راه گشایش بهره بگیرم…
***
در سال 1343، در 27 سالگی که در صدد ازدواج و تشکیل خانواده بودم، مرا در جریان وصلت با خاندان بزرگ و عریق، همسر گرانقدرش ـ خاندان مرحوم آیت الله العظمی سید صدرالدین صدر (قدس سره) ـ یاری و راهنمایی کرده آنچنان که همانند پدری نگران سرنوشت فرزندش، روزها و ساعت ها از اوقات گرانقدر خویش را صرف این مهم نمود! خدایش غریق رحمت واسعه گرداند و با اجداد والا تبارش محشور کند که هیچ گاه محبت های پدرانه و خدمات ارزشمندش را فراموش نخواهم کرد!…
به راستی که تا آن حد که قلم توانایی ترسیم آن را ندارد، شریف، نجیب، اصیل، والاتبار و با فضیلت بود. قامتی رسا و بلند و چهره ای تابناک و فروزان داشت. آرام و خرامان و در عین حال استوار گام می زد. متواضعانه و همراه با متانت راه می رفت. عظمت و آقایی و اصالت و بزرگ منشی در همه رفتار و کردار و اطوار و چهره جذاب و نگاه های نافذش مشاهده می گشت… و به حق که تجسمی بارز و درخشان از مفهوم بلندی بود که آن مهرگستر جهانیان در وصف «عبادالرحمن» ارائه نموده است: «و عبادالرحمن الذین یمشون فی الارض هونا» و در عین حال، نمادی بس باشکوه و مصداقی روشن از کلام بلند امام علی(ع) بود که: «کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم.» من به یاد ندارم که حتی برای یک بار هم بر اریکه «درس اخلاق» به مفهوم کلاسیک آن تکیه زده باشد و یا در این متجاوز از سه دهه ارتباط نزدیک، چه در سفر و چه در حضر مرا به طور مستقیم اندرزی و نصیحتی کرده باشد، آن هم از بلندای رفیع مقام استادی(!) حاشا که در قبال پافشاری شاگردانش به هنگام پایان سال تحصیلی مبنی بر راهنمایی و ارشاد می گفت: «من خود بیش از همه کس نیازمند ارشاد و موعظه ام!»
… در فروردین ماه سال 1357 ش در خدمت ایشان سفری به مکه و مدینه و سوریه و لبنان و مصر رفتیم و مقید بودم مناسک عمره مفرده و نیز زیارت قبر مطهر رسول اکرم(ص) و قبور ائمه بقیع(ع) را با همراهی و پیشوایی این شخصیت ممتاز روحانیت تشیع به انجام برسانم و چنین شد… حالات و توسلات و قطرات اشکی که به همراه سکوت پر رمز و رازش بر گونه هایش جاری می شد، بیش از صدها مقالۀ آگاهی بخش و خطابه های پرطمقراق، راهگشا و سازنده و حتی گشاینده برخی از معضلات فکری و مبهمات عقیدتی بود!
این است نقش روشن و تعیین کننده عالم عامل؟ و به راستی که چقدر خطرناکند رهبرانی که می دانند و عمل نمی کنند: «العالم بلاعمل کالشجر بلاثمر»
بار درخت علم ندارم به جز عمل با علم اگر عمل نکنی، شاخ بی بری
در همین سفر بود که برای نخستین بار به عمق کلام بلند شیخ الرئیس بوعلی سینا پیرامون «صحبت ماجد» و ژرفای تأثیر آن پی بردم…
از ویژگی های متعالی و خصلت های ممتاز «استاد بزرگوارم مرحوم آیت الله سلطانی» که در این سفر بیشتر و گسترده تر با آنها آشنا شدم، این بود که دقیق و ظریف می اندیشید و آرام و لطیف سخن می گفت. بر مطالب و مفاهیم مورد بحث، تسلطی کامل و همه جانبه داشت و از هوشی سرشار و حافظه ای سطح بالا برخوردار بود. آنچه فرا گرفته بود، با فهم و درکی نیرومند به یاد داشت، بر واژه ها و جملات زیبا و پرمحتوایی مسلط بود. هیچ گاه برای بیان مقصود دنبال جمله و یا واژه ای نمی گشت، پیچیده ترین و دشوارترین مفاهیم در قبال ذهن وقاد و بیان سحرآمیزش چونان «آب روان» می نمود! خیرخواه و درد آشنا بود، رفیق و صمیمی و به دور از هرگونه تعین و تعلقی روی خاک پهلو به پهلوی فرزند و شاگردش می نشست و با او سخن می گفت و یا به سخنان وی با گشاده رویی و سعه صدری ممتاز گوش فرا می داد…
هماره اهل مطالعه و تحقیق بود، مقالات و پژوهش های نویسندگان و پژوهشگران جدید را به دقت مطالعه می کرد و نسبت به مکتب ها و جهان بینی های مدرن آگاهی داشت. روح حاکم بر زمان را می شناخت و نسبت به مسائل روز آشنایی داشت و خود نه تنها در فقه و اصول، که در بسیاری از زمینه ها اهل نظر بود…
و آخرالامر آیا می توانم ادعا کنم که بزرگترین، والاترین و متعالی ترین خصلت این «بقیه السلف» از سلسلۀ عالمان صالح تاریخ اسلام، آزادگی از تعینات و تعلقات و از هر چه صبغۀ تعلق پذیرد، آزادگی از قید و بندهای شرک آلود دنیوی و رهیدن از «اصر هوی» و «حب ریاست» … بود.
یعنی آخرین مقام و کاملترین مرحله ای که پویندگان راه کمال (صدیقین) در طریق سیر و سلوک و ریاضت و معرفت از آن عبور می کنند… و چه بهتر که آخرین سخن را در خاتمه این بخش، از مرجع شهید آیت الله العظمی سید محمد باقر صدر (سمی و باجناق آن مرحوم) نقل کنم که به مناسبتی و طی گفتاری در نجف اشرف در سال 1345 فرمود: «السلطانی رجل کبیر، رجل ممتاز علما و اخلاقا».
***
… عالم وارسته و جلیل القدر، مرحوم آیت الله سید محمدباقر طباطبایی (سلطانی) فرزند علامه سید علی اصغر (ملقب به سلطان العلما ـ م 1342 هـ . ق) ابن علامه حاج آقا مهدی طباطبایی (م 1324 هـ . ق) در سنه 1332 هـ . ق در بیت علم و ایمان و تقوی در شهر بروجرد پا به عرصه وجود گذاشت و پس از دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی و مقدمات و سطوح اولیه در سال 1248 هـ . ق به حوزه علمیه قم مهاجرت نموده و از محضر اساتید و مراجع بزرگی چون آیات عظام صدر، خوانساری و فیضی قمی کسب علم نمود و در سال درگذشت آیت الله العظمی حائری (مؤسس حوزه علمیه قم) به حوزه نجف اشرف مشرف گردید و به مدت دو سال در جوار مرقد مولا علی ابن ابیطالب(ع) از دروس بزرگانی مانند آیت الله اصفهانی، آیت الله آقا ضیاء عراقی، و آیت الله حاج شیخ محمد حسین اصفهانی (کمپانی) بهره مند شد. سپس به مشهد مقدس رهسپار گشت و حدود یک سال در آنجا اقامت کرد و در مباحثات ویژه مرحوم آیت الله میرزامهدی اصفهانی شرکت جست. آنگاه به بروجرد رفت و پس از مدتی در سال 1359 هـ . ق به قم رهسپار گردید و رسماً رحل اقامت افکند و متوطن شد…
و در سال های اوج مرجعیت تام آیت الله العظمی بروجردی(ره) متجاوز از 15 سال در درس فقه و اصول آن مرحوم شرکت کرد و از خصیصین و نزدیکان آن مرجع بزرگ به شمار می آمد. فلسفه و عرفان را نیز چند سالی از محضر آیت الله حاج شیخ محمدعلی شاه آبادی فراگرفت.
مرحوم آیت الله سلطانی علاوه بر حسب ممتاز، از نظر نسب نیز در موقعیتی ممتاز قرار داشت. از سوی پدر با مرجع فقید شیعه آیت الله العظمی بروجردی(ره) پسر عمو بود و از طرف مادر هم پسر عمه آیت الله به شمار می آمد…
و در زمینه نسبت سببی با دو خاندان اصیل و عظیم شیعه و با دو مرجع عالیمقام و نامی جهان تشیع نسبت یافت:
داماد بزرگ مرجع عالیقدر آیت الله العظمی سید صدرالدین صدر (قدس سره) و نیز: مرجع مجاهد و گرانقدر شیعه آیت الله العظمی حاج آقا حسین طباطبایی قمی (قدس سره) و از دهه چهلم هجری شمسی نیز از طریق مصاهرت حجت الاسلام مرحوم حاج احمد آقای خمینی(ره) و دامادی دو فرزند برومندش، با بیت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران آیت الله العظمی امام خمینی(قدس سره) منسوب گشت… و بالاخره او که عالمی از تبار عالمان اصیل و راستین اسلام و از دودمان مطهر علی(ع) و زهرا(س) بود، پس از متجاوز از نیم قرن کسب علم و فضیلت و استادی عالمانی بی شمار که بسیاری از آنها با آوازه فضل و کمال و خدمت در سراسر ایران پراکنده اند… و تعدادی نیز از مراجع مسلم تقلید شده اند. پس از چندین دهه برکات درخشان علمی که «مجموعه بزرگی از فضلا و طلاب جوان، در دوره های متوالی حوزه علمیه قم را فرا گرفت». بالاخره او که مجلس درس باشکوهش مجتهدساز و مرجع پرور بود، بدون کوچکترین ادعایی طی سال های متمادی بی وقفه به تدریس علوم اسلامی پرداخت و چهره فروزان و شخصیت متین و منش بزرگوارانه اش تبلور و نمادی شکوهمند از فضیلت های فراموش شده و ارزش های از یاد رفته بود، پسین هنگام 31 خرداد 1376 هجری شمسی (15 صفر المظفر 1418 هجری قمری)، ناگهان نخل بلند قامتش در گوشه جماران و در خانه محقر تنها دخترش (خانم فاطمه طباطبایی) همسر مرحوم حاج احمد آقا(ره) فرو افتاد و روح لطیف و بلند و پرنزاهتش به ملکوت اعلی پیوست و در «جنه الفردوس» در جوار اجداد مطهرش آرمید…
درود خدا بر او، روزی که به دنیا آمد و آن روز که از دنیا رفت و روزی که زنده گشته برانگیخته خواهد شد: «سلام الله علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیا». مصیبت فقدانش بر همسر عالیقدر و والاتبارش و بر دودمان و خاندان معظم و مکرمش و بر فرزندان فرزانه و برومندش سرکار خانم فاطمه طباطبایی، دکتر صادق طباطبایی، سید جواد طباطبایی، مهندس مرتضی طباطبایی و دکتر سید عبدالحسین طباطبایی و همه شاگردان و ارادتمندانش و بر جامعه علمی و فرهنگی کشور، به ویژه حوزه بلند آوازه قم، تسلیت باد.
روحش شاد و درجاتش متعالی و خاطره های فراموش نشدنی و ماندگارش جاودانه باد…
منبع : فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر شماره 23 و 24