شهید نواب صفوى در قاهره(1 )

image-article203

هر كجا كه با يكى از برادران مصرى ديدارى رخ مى‌دهد، سخن از «نواب صفوى» به ميان مى‌آيد. آنها نواب صفوى را فقط چند روز ديده‌اند.

به قلم استاد سید هادی خسروشاهی

هر کجا که با یکى از برادران مصرى دیدارى رخ مى‌دهد، سخن از «نواب صفوى» به میان مى‌آید. آنها نواب صفوى را فقط چند روز دیده‌اند، ولى خاطره این دیدار را هرگز فراموش نکرده‌اند.
در سال 1985 میلادى (1406 هجرى) وقتى در «لوگانو»(2 )، به دیدار شیخ عمرالتلمسانى، مرشد عام سازمان اخوان‌السملمین رفتم، سخن از نواب صفوى به میان آورد و گفت: «من خوب به یاد دارم که نواب صفوى را در قاهره در منزل استاد سعید رمضان ملاقات کردم. او یکپارچه جوشش و غیرت اسلامى بود.»(3 )
در اسفند ماه سال 1366 در اسلام آباد پاکستان، نیمه شبى پس از پایان جلسه رسمى کنفرانس «وحده‌المسلمین»(4 )، با برادر عزیز جناب آیت‌الله تسخیرى و آقاى البرزى – از وزارت امور خارجه – به دیدار شیخ محمد حامد ابوالنصر مرشد عام جدید اخوان مصر رفتیم. شیخ مصطفى مشهور قائم مقام وى و عبدالفتاح مورو دبیر کلّ حرکت اسلامى تونس، غالب همت از اخوان سوریه و چند نفر دیگر نیز آنجا بودند که باز سخن از «نواب صفوى» به میان آمد و مرشد جدید اخوان گفت:
«ما در مصر رهبر برجسته‌اى چون شهید حسن البناء داشتیم، اما نواب صفوى شور دیگرى داشت. او شعله‌اى از ایمان بود و در این شعله مى‌سوخت. سخنرانى وى در دانشگاه قاهره غوغایى برپا کرد او میهمان جمعیت اخوان‌المسلمین بود، ولى پس از آن حادثه او را از ما گرفتند و سپس به تهران فرستادند که بعد شنیدیم شاه او را اعدام کرد… دیدارش از مصر، افکار خیلى‌ها را تغییر داد وگامى بزرگ و عملى در راه تقریب بین شیعه و سنى بود… خداوند او را غریق رحمت فرماید…».
باز در سال گذشته، نیمه شبى پس از یکى از جلسات «سمینار حرمین» در لندن(5 ) به سوى محل اقامت خود مى‌رفتم که ابوذر برادر خوب عراقى معارض بعث، از راه رسید و گفت: با ماشین وى برگردیم. برادر دیگرى همراهش بود که نخست او را نشناختم. در داخل ماشین نام او را پرسیدم گفت: مرا فراموش کرده‌اید؟ تقریباً 20 سال قبل با برادر غالب همت به دیدار مرکز اسلامى مونیخ در آلمان آمدید، آنجا با شما دیدار داشتیم… این ملاقات به یادم آمد، ولى نام وى، نه! او سپس گفت: برادر احمد عزیزى را مى‌شناسید؟ گفتم: از برادران بسیار خوب و عزیز ما است. قبلا که در وزارت خارجه بود، بیشتر مى‌دیدمش، ولى اکنون که در مجلس شوراى اسلامى است، کمتر.
گفت: با او در آمریکا آشنا شده‌ام و نام من هم عزت العزیزى است. قبل از آمریکا، در دانشگاه قاهره تحصیل مى‌کردم و به هنگام مسافرت نواب صفوى به مصر، همراه وى بودم. گفتم: با این تداعى نام‌ها من دیگر نام شما را فراموش نخواهم کرد، ولى مى‌توانید کمى از خاطرات خود را درباره نواب بگویید؟!
در طول راه، او سخن گفت و ما گوش دادیم. خاطرات جالب و پربارى بود. به محل اقامت که رسیدیم ضمن خداحافظى، از او خواستم خاطراتش را بنویسد و به من بدهد تا به مناسبت سالگرد شهادت نواب صفوى ـ در دى ماه 66 ـ منتشر کنیم. دکتر عزیزى گفت: من ساعت چهار صبح، به وقت لندن عازم آمریکا هستم. متأسفم که امشب فرصت آن را ندارم، ولى به یقین در هواپیما آن را خواهم نوشت و به محض ورود به آمریکا، براى شما پست خواهم کرد.
… از «لندن» به «استانبول» رفتم و وقتى به «تهران» رسیدم، «خاطرات دکتر عزیزى» قبل از وصول من رسیده بود، اما از سالگرد شهادت نواب صفوى، دور شده بودیم. یک سال گذشت و امسال به یاد خاطرات دکتر عزیزى افتادم، با اینکه از سفر برگشته بودم و کمى خسته بودم، اما در ساعت دو بعداز نیمه شب این نوشته و ترجمه آن خاطرات پایان یافت و اینک در این شماره اطلاعات، آن را مى‌خوانید.
براى تکمیل این خاطرات خلاصه‌اى از مصاحبه خود شهید نواب صفوى را هم در این رابطه ـ که در سال 1332، در شماره شش مجله «آشفته» درج شده است ـ نقل مى‌کنم تا سندى باشد براى اهل تاریخ و کسانى که «حقیقت» را فداى «مصلحت» نمى‌کنند و قدر افراد را مى‌دانند و مى‌شناسند و زحمت دیگران را ضایع نمى‌کنند، هر چند که اگر هم آنها ضایع کردند، خداوند نمى‌کند: (فانه لایضیع اجر من احسن‌‌عملا ) .
… در ضمن باید بگویم: دعوت‌نامه شهید نواب صفوى براى سفر به قاهره به امضاى شهید سید قطب بود. این دعوت‌نامه را همراه چندین سند و نامه دیگر، پس از دستگیرى مرحوم نواب صفوى، برادر ارجمند و مبارز، واعظ شهیر جناب آقاى شجونى در قم به من داده بود که در جایى مخفى کنم و من آنها را سالیان دراز به امانت نگه داشتم، و پس از پیروزى انقلاب اسلامى، به درخواست آقاى محمدمهدى عبدخدایى به وى تحویل دادم – که ظاهراً اصل اسناد متعلق به ایشان بود – و پس از مدتى، ایشان آن اسناد را به ضمیمه اسنادى دیگر که نزد خواهر فاطمه نواب صفوى بود، در اختیار برادرانى مى‌گذارند که «تاریخ حرکت فدائیان اسلام» را براى مجله سروش را تنظیم کنند و متأسفانه گویا همه آنها ـ پس از استفاده بخشى در یک ویژه نامه «سروش» ـ یک جا گم مى‌شود و تا به امروز نیز این اسناد، پیدا نشده است!!
اى کاش یاران وفادار شهید نواب صفوى، همتى کرده و این اسناد و نامه‌ها را پیدا کنند و تاریخ این حرکت را، آن طور که بود و نه آن طور که دشمنان مى‌خواهند و مى‌نویسند، براى آگاهى نسل جوان ایران و جهان اسلام تنظیم کرده و منتشر‌‌سازند.
در این شماره از اطلاعات، علاوه بر نشر «خاطره» و «مصاحبه»، آخرین سند باقى مانده از شهید نواب صفوى را هم که به عنوان آخرین دفاعیه، در بیدادگاه نظامى رژیم سفاک پهلوى نوشته است، منتشر مى‌کنیم تا روشن شود که این شهید، تا آخرین روز حیات، حتى در چنگال دژخیمان وابسته به امپریالیسم جهانخوار، همچنان غرید و خروشید و تسلیم نشد.
آرى! برخلاف عافیت طلبانى که در دادگاه نظامى و حتى در زندان، براى نجات خود به «اعلیحضرت»! نامه مى‌نوشتند و «فدوى» امضا کرده و کارهاى خود را در دوران زمامدارى، فقط براى نجات سلطنت قلمداد مى‌کردند! تا چند صباحى بیشتر زنده بمانند، نواب صفوى در زندان جلادان رژیم پهلوى با استناد به قانونى که خود آنها گویا باورش داشتند، شخص شاه و هیأت حاکمه را صریحاً غیرقانونى و محکوم اعلام مى‌کند و 10 سال مبارزه و نبرد و پیکار و زندان و زندگى در مخفى‌گاه را، فقط «گام کوچکى در راه دفاع از اسلام و قرآن» مى‌داند.
با هم پى مى‌گیریم، نخست خاطرات دکتر عزیزى میزبان و همراه اخوانى نواب صفوى در قاهره و سپس خلاصه مصاحبه شهید نواب صفوى و سرانجام آخرین سند زنده و ارزنده و کوبنده نواب را.
فسلام الله علیه و على اخوانه، یوم ولدوا، و یوم عاشوا، و یوم استشهدوا و التحقوا برکب الشهداء الخالدین و یوم یبعثون. سید هادی خسروشاهی
تهران – 18/10/67

بسم الله الرحمن الرحیم
برادر عزیز، استاد محترم آقاى خسروشاهى السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
از خداوند مى‌خواهم در بهترین حالى باشید که خداوند از آن راضى باشد و ما را و شما را در خدمت به اسلام و برافراشتن پرچم آن توفیق دهد.
برادر عزیز!
همانطور که وعده داده بودم، سطورى چند درباره برادر شهید مرحوم نواب صفوى، با شتاب و به هنگام سفر نوشتم. امیدوارم مفید باشد و گام‌هاى همه ما را در راهى که نواب صفوى به خاطر خدمت به دین و امت خود آن را پیمود، ثابت بدارد.
از خداى بزرگ مى‌خواهم مسلمانان را زیر پرچم اسلام متحد کندو حق را با کلمات خود پیروز فرماید و کفر را شکست دهد و کفار و منافقین را نابود سازد.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
برادر شما: عزت العزیزى (6 )
آمریکا

صفحه‌اى درخشان
به یاد شهید انقلابى نواب صفوى
در واقع مدت زمانى که من مرحوم نواب صفوى را دیدم، کوتاه ولى بسیار پربار و ارزشمند بود و توانست چهره نیرومند و تابناکى را ترسیم نماید که براى همیشه در خاطر زنده بماند; هرگز از بین نرود و فراموش نشود.
انسان در دوران زندگى خود، با شخصیت‌ها و حوادث بسیارى روبرو مى‌شود و حتى گاه با بعضى از افراد سالیان درازى زندگى مى‌کند; هر روز آن‌ها را مى‌بیند و سخنان‌شان را مى‌شنود و با ایشان سخن مى‌گوید و عمر مى‌گذراند، ولى در عین حال، چهره‌هایشان همواره در خاطره‌اش باقى نمى‌ماند و زمانى که انسان آنها را ترک مى‌گوید، یا آن‌ها از انسان دور مى‌شوند، به سرعت به فراموشى سپرده مى‌شوند و صدایشان خاموش مى‌شود و خاطره‌شان نیز از یاد مى‌رود. گویى هرگز با ما نبوده‌اند، یا ما با آنها سخن نگفته‌ایم. و همین‌طور، گاهى در زندگى انسان، حوادثى رخ مى‌دهد و یا انسان با افرادى برخورد مى‌کند که شاید مدت دیدار نیز بیش از چند ساعت یا چند روز نباشد، ولى این ملاقات در زندگى‌اش تاثیر و نقشى را ایفا مى‌کند که مرور زمان هرگز نمى‌تواند آن را از بین ببرد، بلکه چهره آنها و حوادثى که همراه دیدارشان رخ داده، همچنان نیرومند و پویا باقى مى‌ماند و گاه همه روزه تکرار مى‌شود.
مرحوم نواب صفوى، بى‌تردید از این قبیل شخصیت‌ها بود. من در دانشگاه قاهره مصر، دانشجو بودم که براى نخستین بار او را در حالى که سخن مى‌گفت از دور دیدم ولى سخنرانى او، مانند دیگر سخنرانان ـ حتى سخنوران نامى ـ نبود. من احساس مى‌کردم سخن از دهان او مانند دیگر سخنرانان خارج نمى‌شود، بلکه سخنش با شعله، جرقه و انفجار خروشانى همراه است و گویا او با تمام وجود، همراه سخن گفتن با «تو» سخن مى‌گوید.
خیلى آرزو کردم بتوانم به نواب صفوى نزدیک شوم و با او چند کلمه صحبت کنم. مى‌خواستم از نزدیک، نیرو و توان این مرد را ببینم و لمس کنم، تا بفهمم: آیا این نوع سخن گفتن، ناشى از دیدار جمعیت انبوه است؟ همانطور که بسیارى از سخنوران و خطیبان، چنین هستند، ولى وقتى در کنار آنها مى‌نشینید، دیگر از آن حرارت خبرى نیست و از آن جوش و خروش موقع سخنرانى، اثرى دیده نمى‌شود یا آنکه این، از نوع دیگرى است و ناشى از جوشش درونى است؟
حادثه ناگهانى و غیره منتظره، در روز دوم رخ داد. برادران اخوان‌المسلمین مرا به عنوان «همراه» در طول مدتى که نواب صفوى در مصر مى‌ماند، انتخاب کرده بودند، و براى آنکه همراهى من آسان شود، قرار شده بود نواب صفوى در آپارتمان کوچکى که من و یکى از برادران ـ از بیت‌المقدس ـ در خیابان نیل داشتیم، با ما‌باشد.
من، در مدت سه روزى که با مرحوم نواب صفوى بودم، شخصیت او را از همه جنبه‌ها و زوایا بررسى کردم و دریافتم و شخصیت واقعى او در دیدگاه من، چنان آشکار و روشن ترسیم شد که هیچ شخصیت دیگرى را آن چنان درنیافته‌ام.

نماز نواب صفوى
بسیارى از شخصیت‌هاى معروف، حتى در میان اعضاى رده بالاى حرکت اسلامى، چهره عمومى‌شان با چهره خصوصى شان، به ویژه هنگام نماز و عبادت یکسان نیست.
شوق و علاقه من نسبت به اسلام به هنگام اقامت در قاهره، مرا وامى‌داشت شخصیت‌هاى بزرگ را با معیارى، در رابطه با آنچه نوشته‌اند و یا از آنها شنیده‌ایم و یا به مقیاس تصور ذهنى بزرگى که خود از آنها در ذهن ترسیم کرده‌ایم، بسنجم، و فکر مى‌کردم آنها در عبادت و نماز نیز به همان مقدار بزرگ هستند که در نوشته‌ها و خطبه هایشان. اما متاسفانه وقتى با بیشتر آنها از نزدیک آشنا مى‌شدم، مى‌دیدم در موقع نماز و عبادت، خیلى با آن چهره‌اى که ما از آنها به عنوان رهبران فکرى ترسیم کرده‌ایم، فاصله دارند.
این نخستین مرحله دلسردى من و بسیارى از جوانان حرکت اسلامى از این نوع شخصیت‌ها بود. اما نواب صفوى از عیارى دیگر بود. ما با هم نماز مى‌خواندیم و من همواره حس مى‌کردم خروش او و نماز او کمتر از غرش وى در سخنرانیش نیست، با این فرق که این بار، خروش در خشوع و بندگى بود.
او هنگامى که به نماز مى‌ایستاد، اشک به سرعت از چشمانش جارى مى‌شد و گاهى واقعاً مى‌دیدم او دیگر در این جهان نیست و به کلى از این عالم منقطع شده‌‌است.
هرگز کار و کوشش خسته کننده روز، او را از نیایش نیمه شب سنگین باز نمى‌داشت. در حالى که ما بسیارى دیگر را دیده بودیم که براى رفع خستگى، به سرعت به استراحت مى‌پردازند به ویژه اگر به مسافرتى بروند و یا به جاى دورى رفته باشند.
من به هنگامى که نیمه شب، نواب صفوى را در حال نماز مى‌نگریستم، به وضوح نیرومندى کار روزانه‌اش را شب هنگام نیز در حال نماز شب نواب مى‌دیدم. درست مانند رجال صدر اسلام که در توصیف آنها خوانده‌ایم که راهبان نیمه شب و قهرمانان روز در میدان نبرد بوده‌اند.
***
… دیدار من با نواب صفوى، نخستین دیدار با یک مسلمان شیعه بود. البته ترسیمى که ما در ذهن خود از شیعیان داشتیم، هرگز شباهتى به آنچه که در مرحوم نواب صفوى مى‌دیدیم، نداشت، ولى همان دیدار، بر من ثابت کرد که اختلاف ظاهرى کوچکى که چگونگى نماز برادران شیعه با برادران سنى دارد، در قبال کیفیت خشوع در نماز متلاشى مى‌شود و از بین مى‌رود و فهمیدم چرا خداوند در صفات مومنان مى‌فرماید: (والذین هم فى صلاتهم خاشعون ) ـ آنهایى که در نماز خود خاشع هستند ـ
من به وضوح مى‌دیدم که نواب صفوى چه در منزل و چه در مسجد الحسین قاهره هنگامى که به نماز مى‌ایستد، على‌رغم اختلاف محیط و شرایط، همه ما را فراموش مى‌کند. نماز او در حقیقت سفر به دنیاى دیگرى بود و شگفت آور آن بود که او در این دگرگونى حال، بسیار پرشتاب بود و در هر مکانى این حالت براى او وجود‌‌داشت.
این، به نظر من در سنجش با بسیارى از افراد، شخصیت او را متمایز مى‌ساخت، چرا که بى‌تردید درخشش روحى و معنوى، در لحظه لحظه‌هاى زندگى او آشکار بود.

قدرت تاثیر او در توده‌ها
… حوادث به سرعت و پشت سر هم اتفاق مى‌افتاد. ابرهاى اختلاف میان حرکت اسلامى و حکومت جدید مصر به کنار مى‌رفت و عبدالناصر آن سوى چهره خود را نشان مى‌داد. برنامه یک اجتماع در دانشگاه قاهره توسط جوانان مسلمان مطرح شد و گفتیم: این بهترین فرصت خواهد بود که مرحوم نواب صفوى تجمع جوانان مسلمان را در دانشگاه ببیند.
قرار بر این شد که نواب صفوى در اجتماع دانشجویان حضور یابد. حسن دوح که در آن وقت دانشجوى دانشکده حقوق بود، به عنوان سخنران تجمع انتخاب شده بود. وى در توانایى تاثیرگذارى در توده‌ها و تحریک مجموعه جوانان معروف بود. سخنرانى حسن دوح همانطور که پیش‌بینى مى‌شد، تاثیر عمیقى در مردم داشت، ولى نمى‌دانستیم که در مرحوم نواب صفوى هم این چنین اثرى خواهد گذاشت که ناگهان دیدیم نواب جوشید و خروشید و نتوانست خوددارى کند و جلو رفت و میکروفون را گرفت و شروع به سخنرانى کرد. او از «انقلاب اسلامى» و نقش جوانان در برپایى آن و نابودى همه سنگرهاى کفر و نفاق سخن گفت و در واقع غرّید.
احساسات جوانان به اوج رسیده بود که ناگهان درگیرى میان آنان و افراد پلیس ناصرى آغاز شد و بدون آنکه کسى بتواند آن حوادث را پیش‌بینى کند، درگیرى دانشجویان با پلیس شدت یافت و دانشجویان یکى از ماشین‌هاى پلیس را سرنگون کرده و یا آتش زدند و گروهى از آنها هم مجروح شدند. در آن ازدحام، ما فقط توانستیم نواب صفوى را از آنجا دور کنیم و با خود بیرون بیاوریم و پس از غروب به منزل برگشتیم. در حالى که اوضاع کاملا بحرانى شده بود و همه منتظر آن بودیم که عبدالناصر به بهانه این درگیرى، ضربه دردناک خود را بر حرکت اسلامى وارد آورد.

سرسختى نواب صفوى و مقاومت وى در مقابل ظلم
… سخنرانى نواب صفوى و پیامدهاى آن که منجر به درگیرى میان دانشجویان و افراد پلیس در دانشگاه شد، فرصت و بهانه مناسبى را براى عبدالناصر که مدت‌ها به دنبال آن مى‌گشت، فراهم آورد.
در همان شب، پس از روز حادثه، عبدالناصر دستور ویژه خود را در رابطه با «انحلال سازمان اخوان‌المسلمین» و بستن دفتر مرکزى آن و دیگر ارگان‌هاى وابسته، صادر کرد و سازمان را از هرگونه فعالیتى، در هر زمینه‌اى منع کرد.
آن شب نواب صفوى نخوابید. حتى دراز هم نکشید که کمى استراحت کند. گویى کوه آتشفشانى بود که مى‌غرید، مى‌خروشید و درد و اندوه و خشم خود را ابراز مى‌داشت و آنچه را که رخ داده بود، به شدّت تقبیح مى‌کرد.
صبح فردا، در نخستین ساعات کار رسمى ادارى، از من خواست او را به دفتر جمال عبدالناصر ببرم. گفتم: من نمى‌دانم دفتر کار او کجاست و آشنایى ندارم و اگر هم مى‌دانستم، بدون مقدمات و تشریفات خاص ادارى نمى‌توانیم به او دسترسى پیدا کنیم، به ویژه که شرایط غیرعادى است.
نواب صفوى گفت: پس در این صورت تلفنى با او صحبت مى‌کنم. تلفن کاخ ریاست جمهورى را گرفتم و به تلفن چى گفتم: نواب صفوىمى‌خواهد با جمال عبدالناصر صحبت کند. تلفن را به دفتر دیگرى وصل کردند و از آنجا هم به دفتر دیگر، تا اینکه به دفتر مسئول کل کاخ وصل شد و پس از لحظاتى، به نواب صفوى دادم. هرگز باور نداشتم نواب صفوى این چنین شجاعانه، صریح و قاطع با عبدالناصر سخن بگوید. مرحوم نواب در یک حالت انقلابى و جوشان، با لحنى تند و خشن، و فقط با انگیزه اسلامى خالص، او را مورد خطاب و توبیخ قرارداده وگفت:
اى عبدالناصر! تو چگونه به خود اجازه دادى دفتر حرکت اسلامى را ببندى؟ مگر تو مسلمان نیستى؟ آیا از خدا نمى‌ترسى؟ آیا نمى‌دانى که هرکسى در مقابل اسلام بایستد، دچار خشم خداوند مى‌شود؟ اى عبدالناصر! تو چگونه یک سازمان اسلامى را منحل شده اعلام مى‌کنى؟ مگر نمى‌دانى هر کس حرکت اسلامى را منحل کند، خود به‌دست خداوند منحل‌مى‌شود؟!.
شاید حدود ده دقیقه گفتگوى تلفنى ادامه یافت و نواب صفوى، به جاى گوش دادن، بیشتر حرف مى‌زد. از شدت خشم مى‌غرید و عبدالناصر را پشت تلفن تهدید مى‌کرد و او را از عاقبت کارى که کرده است مى‌ترسانید که در دنیا و آخرت دچار خسران خواهد شد.
در پایان، نواب صفوى به عبدالناصر گفت: مى‌خواهد او را ببیند. ظاهراً عبدالناصر نخواسته بود تلفنى به نواب صفوى پاسخ بدهد، بنابراین به نیرنگى دست زده و به او گفته بود: ترتیبى مى‌دهم که با عبدالناصر ملاقات کنید!
تلفن قطع شد و مرحوم نواب صفوى رو به من کرد و گفت: مى‌گوید که ترتیب ملاقات با عبدالناصر را خواهم داد، مگر به شما نگفتند که خود عبدالناصر پشت خط است؟ مگر او خودش نبود؟
گفتم: چرا، مسؤول کاخ وقتى که خط را به اطاق کار عبدالناصر وصل کرد، به من گفت: جمال پشت خط است و من بلافاصله گوشى را به شما دادم.
نواب صفوى به فکر فرو رفت و مى‌اندیشید که چه باید بکند؟ ما نیز ناراحت و آشفته بودیم که ناگهان یکى از افسران پلیس به همراه گروهى از افرادش به سراغ ما آمدند و افسر از مرحوم نواب صفوى خواست که همراه او به دیدار جمال عبدالناصر برود و افزود از امروز میهمان حکومت مصر خواهد بود. نواب صفوى نمى‌توانست این دعوت را رد کند، چون دعوت در واقع نوعى بازداشت و مجبور ساختن وى به رفتن همراه آنان بود.
نواب هنگامى که مى‌خواست با آنها برود، به ما توصیه کرد با بردبارى مقاومت کنیم و افزود پس از مذاکره با جمال عبدالناصردرباره انحلال سازمان و بسته شدن مراکز وابسته، به نزد ما برمى گردد… ولى چند ساعت از رفتن نواب صفوى نگذشته بود که گروه دیگرى از افراد پلیس به سراغ ما آمد، و از ما خواستند آنجا را ترک کنیم و آن وقت درب محل را لاک و مُهر کردند و رفتند.
من بعد فهمیدم که نواب صفوى دو روز تمام کوشش کرده که با ما تماس بگیرد، یا با ما دیدار کند، ولى به او این اجازه را نداده بودند و طبعاً دیگر نمى‌دانم در دیدار با عبدالناصر چه سخنانى بین آنها رد و بدل شده است و آیا اصولا دیدارى داشته‌اند یا نه؟!(7 )
خداوند او را غریق رحمت خود سازد و ما را در راه او ثابت قدم بدارد و همه ما را در جنت خود زیر پرچم رهبر پرهیزکاران، محمد ـ صلى‌الله علیه و على‌آله و اصحابه ـ ، در کنار او قرار دهد.
دکتر عزت العزیزى – آمریکا: 1987 م.

——————————————————————————–
1 – بعثت – سال نهم ـ شماره 29 ـ مسلسل 450 ـ یکشنبه 25/10/1367
2 – منطقه‌اى بین ایتالیا و سوئیس…
3 – گفتگوى ما با شیخ در همان سال در رم – ایتالیا – به زبان عربى و به طور مستقل از سوى: «مرکز فرهنگى اسلامى اروپا» منتشر شد و ترجمه فارسى آن در سال 1365 در چند شماره روزنامه اطلاعات به چاپ رسید.
4 – این کنفرانس به عنوان وساطت براى پایان جنگ بین ایران و عراق با شرکت تمامى رهبران حرکت‌هاى اسلامى معاصر، در اسلام‌آباد تشکیل شد که به علت عدم مراعات حق و عدل، به نتیجه نرسید…
5 – این سمینار توسط مرحوم دکتر کلیم صدیقى برگزار شده بود.
6 – متن نامه در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.
7 – شهید نواب; با سرلشکر محمّد نجیب رئیس‌جمهورى و سرهنگ جمال عبدالناصر نخست وزیر، ملاقات مفصلى داشته که عکس آن در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.

مطالب مرتبط

image-article203

‏موازین شرعی مبارزات نواب صفوی و فدائیان اسلام؛ گفتاری از استاد خسروشاهی (بخش دوم و پایانی)‏

image-article203

‏موازین شرعی مبارزات نواب صفوی و فدائیان اسلام؛ گفتاری از استاد خسروشاهی (بخش نخست)‏

image-article203

فدائیان اسلام پیشتازان نبرد مسلحانه(1 )

image-article203

نواب صفوی و مبارزه ضد استعماری وی

image-article203

نگاهى به چند سند از مبارزات فدائیان اسلام(1 )