سیدجمالالدین حسینی اسدآبادی همیشه در مبارزه، همیشه در تبعید (بخش اول)
سید جمالالدین حسینی اسدآبادی(معروف به افغانی) به دعوت سلطان عبدالحمید دوم ـ خلیفه عثمانی ـ در سال 1286ق به باب عالی، مقر خلافت عثمانی در اسلامبول وارد شد.
نوشته: استاد سیدهادی خسروشاهی
تبعید از اسلامبول
سید جمالالدین حسینی اسدآبادی(معروف به افغانی) به دعوت سلطان عبدالحمید دوم ـ خلیفه عثمانی ـ در سال 1286ق به باب عالی، مقر خلافت عثمانی در اسلامبول وارد شد و در آن سامان مورد استقبال علما، فرهیختگان، روشنفکران و توده مردم مسلمان قرار گرفت و پس از مدت کوتاهی که از اقامت وی در اسلامبول میگذشت، موقعیت و محبوبیت ویژه و غیر قابل تصوری پیدا کرد. در مدت شش ماه نخستین اقامت در اسلامبول، با محافل فرهنگی و علمی، از جمله «انجمن معارف» آشنا شد و به عضویت آن درآمد و با توجه به موقعیت علمی و مهارت در سخنوری و ایراد خطابه، در ردیف رهبران انجمن قرار گرفت. سید در این مدت خواستار عمومی شدن تعلیمات و آموزش در کشور میشود که مورد توجه و قبول اکثر علما و مردم بود؛ اما متاسفانه حسن فهمی افندی ـ شیخ الاسلام و مسئول اداره اوقاف ـ با این امر، به علت برخورد با منافع خاص طبقهای مخالفت کرد.
حسن فهمی که از طرف خلیفه عثمانی ـ سلطان عبدالحمید ـ مسئول آموزش ملی کشور بود و مقام «شیخ الاسلامی» داشت، با توجه به نبوغ و دامنه وسیع علمی سید و استقبال عمومی از وی، از ترس اینکه روزی مقام او را تصاحب کند، به مخالفت با اندیشههای سید پرداخت.
روزی «تحسین افندی» مدیر مدرسه دارالفنون از سید خواست درسی را درباره ترویج صنعت و علم در مدرسه آغاز کند و طلاب را با حقایق پیشرفتهای علمی که برای مسلمانان ضرورت دارد، آشنا سازد. سید علیرغم اینکه به زبان ترکی با لهجه همدانی تسلط کامل داشت، از این امر به دلیل عدم آشنایی لازم با ترکی اسلامبولی، عذرخواهی نمود؛ ولی با اصرار مسئولان مدرسه، متنی را آماده کرد و از روز نخست، که با حضور بسیاری از شخصیتهای کشوری و وزرا و دانشمندان و نویسندگان تشکیل شده بود، با تکیه بر فصاحت و بلاغت خاص خود، خطابهای ایراد نمود و به تشبیه انسان با صنعت و لزوم انسجام در سازماندهی هر دو، پرداخت و «نبوت» را هم نوعی «صنعت الهی» نامید که خداوند آن را به هر کسی که انتخاب میکند، عطا مینماید و البته انسان هم نباید تنبل و بیکار بنشیند، بلکه هر کس باید فعال باشد، چون میتواند با تلاش و کوشش به هر مقصدی برسد!
شیخ الاسلام «حسن فهمی افندی» برای خلع سلاح رقیب احتمالی خود، فرصت خوبی به دست آورده، به سخنرانی سید اعتراض نمود و علمای قشری و متحجران وابسته به دربار را ـ در مساجد و منابرـ به شدت علیه سید شوراند و او را «مادیگرا» نامیدند و حتی برای تقرب به حق تعالی، کتابی هم تحت عنوان «کلب العجم» نوشتند و منتشر ساختند که در آن وقیحترین کلمات و فحشها و ناسزاها را بر ضد سید به کار بردند.
سید در مقابل این حملات، برای پاسخگویی اعلام آمادگی کرد؛ اما به طور طبیعی گوش شنوایی در بحران هرج و مرج پیدا نشد و در عوض دامنه اتهام گسترش یافت و سید به علت تدریس «احیاء علوم الدین» تالیف «امام ابواحمد غزالی» مورد تهمت «ارتداد» و «خروج از دین» قرار گرفت!
حسن فهمی افندی که مورد توجه سلطان بود، فرصت را برای وارد کردن ضربه نهایی غنیمت شمرد و توانست حکم تبعید سید را پس از 7 ماه اقامت و تدریس و سخنرانی در اسلامبول، اخذ و توسط مسئولان امر آن را به مرحله اجرا درآورد. گزارش «امین بیگ» ـ وزیر عدلیه سلطان عبدالحمیدـ درباره تبعید سید، علت و چگونگی صدور این حکم و اجرای آن را نشان میدهد و اینک ترجمه گزارش نامبرده به خلیفه عثمانی :
گزارش
«از سوی مقام خلافت پناهی به غلام امینبیک یادداشتی واصل شده که یکی از علمای افغان، شیخ جمالالدین افندی که از اسلامبول تبعید شده است، هر نوع اطلاعات و مسموعات و معلومات درباره زندگی او جمع آوری شود. این غلام هم این مطالب را به حضور مقام حضرت خلافت پناهی عرض میکند.
در زمان تبعید جمال الدین افندی از اسلامبول، صدر اسبق متوفی صفوت پاشا (که وزیر معارف عمومی بود) و این غلام (که وزیر عدلیه بودم) از طریق شیخ موسی با او ملاقات و گفتوگو کردم و متوجه شدم که تحصیلات و معلومات عربی و فارسی او در سطح بالایی قرار دارد و علاوه براین، او شخصیت مستعدی است. اما درباره موضوع تبعید از اسلامبول، در آن زمان در جوار مرقد سلطان محمودخان، مکتبی به نام «مکتب والده» افتتاح شده بود که عموم درسها در آن تدریس میشد و افراد معارف، از هرگروه و هر فن، در آنجا تدریس میکردند.
با موافقت وزارت معارف، جمال افندی هم در آنجا درباره «صنایع» درس را شروع کرد و پس از آنکه صنعت را به طور کلی، یک شغل و کار تعریف نمود، اقسام آن را برشمرد و نبوت را هم از جمله انواع صنعتها معرفی نمود که بدین سبب متن سخنرانی وی به دائره فتوی گزارش شد و مقام شیخالاسلامی و مقام وزارت معارف، آن را مورد اعتراض قرار دادند.
یک روز بعد از غروب، پیکی از سوی صفوت پاشا نزد من آمد و گفت: «وزیر شما را میخواهد.» بلافاصله بلند شده، به منزل صفوت پاشا رفتم. جمال افندی هم آنجا نزد او نشسته بود. درس روز اول او بر روی یک صفحه کاغد تقریر و گزارش شده بود. صفوت پاشا آن را به من داد و من خواندم.
از جمال افندی پرسیدم به کاربردن کلمه «صنعت» که علیالعموم به معنی شغل و کار است و در اصطلاح عرف، در مورد حرفه و تکرار کار با حصول ملکه به آن اطلاق میشود، نبوت را هم جزء آنها شمردن و ـ آن را نوعی صنعت نامیدن ـ برخلاف عرف و اصطلاحات موجود در این کشور است؛ یعنی به کار بردن این اصطلاح برخلاف عرف مملکت، ابهام و معنی زشتی دارد.
جمال افندی در پاسخ گفت: البته بهتر بود که به جای کلمه «صنعت»، در این مورد کلمه حصول ملکه را به کار میبردم و من در درس بعدی توضیح خواهم داد که مقصودم از «صنعت» در مورد نبوت، همان صنایع معروف عرفی نیست و جزء آنها نمیتواند باشد. و من این شبهه را از ذهن مردم بیرون خواهم برد؛ چون هدف من اصولاً از صنعت در مورد نبوت، به آن معنی نبود. و سپس به صفوت پاشا، گفت: «توضیح من کافی خواهد بود و نیاز به عذرخواهی نیست.»
اما مسئله در همانجا محدود نماند و به مقام شیخالاسلامی فشار و اعتراضات شدیدی وارد شد و باب عالی هم در مقابل این اعتراضات نتوانست مقاومت کند و فردای همان روز جمالالدین افندی از کشور اخراج و تبعید شود. درسهای مذکور هم به طور کلی تعطیل گردید. الحاصل علت تبعید جمالالدین افندی به کار بردن کلمه «صنعت» ـ شکل و کار ـ درباره «نبوت» بود که با عرف و اصطلاح مملکت منافی بود و علت دیگری ندارد.
در مورد زندگی تفصیلی جمالالدین افندی بعد از تبعید، اطلاعی ندارم فقط میدانم که او به اروپا رفت و زبان فرانسه را طوری آموخت که میتوانست خوب صحبت کند و سپس به توسعه معلومات و تکثیر مطالعات و نوشتن در جراید پرداخت و در این زمینه هم شهرت زیادی به دست آورد. جمالالدین در مصر که بود، انگلیسیها آنجا را اشغال کردند و او مجبور شد آنجا را ترک کند و به جای دیگر برود.
پس از آن او با غیرت ملیت در ایران با انحصار تنباکو مخالفت نمود و شاه ایران او را دستگیر و دست و پا بسته از ایران اخراج و تبعید کرد؛ اما مجتهدان ایران نظر شیخ جمالالدین افندی را پذیرفتند و آن را تایید کردند و طبق مسموعات در نتیجه، این قرارداد انحصاری ملغی گردید.
سپس جمالالدین افندی به اروپا رفت و به تبلیغ علیه شاه ایران مشغول شد. در آن ایام سفیر عثمانی در انگلیس به کمک رستمپاشا خواست که جمالالدین افندی دوباره به اسلامبول برگردد و در این مورد به او اخطار کرد؛ اما او در پاسخ گفت: من با شاه ایران کار دارم و با دعوت سنّیه مقام خلافت پناهی مخالفتی ندارم و به محض حل شدن مسئله ایران، امر عالی را امتثال نموده و به اسلامبول میآیم و این امر خیلی طبیعی خواهد بود. معلومات این چاکر در مورد احوالات جمالالدین افندی همین است که معروض شد.برای امتثال امر عالی، همان گزارش تحریر شده لفاً به حضور تقدیم میگردد.امینبیک»
بدین ترتیب و با دسیسه و توطئه ارتجاع، سید از مقر خلافت عثمانی تبعید میگردد؛ ولی مبارزه پایان نمییابد.
تبعید از مصر
سیدجمالالدین حسینی پس از خروج از عراق و سفر به حجاز و شامات و هند، در سال 1285 ق از طریق کانال سوئز، وارد مصر ـ ارض الکنانه ـ گردید و با توجه به شهرت جهانی که یافته بود، مورد توجه و استقبال علمای الازهر و روشنفکران مصری قرار گرفت. در دیداری از «جامعالازهر»، عدهای از طلاب از سید میخواهند که کتاب «شرح الاطهار» را برایشان تدریس کند و سید در منزل خود در «خمان الخلیلی» ـ نزدیک مسجد سیدناالحسین(ع)ـ تدریس را آغاز میکند.
به طور طبیعی سیدجمالالدین با آن روش و منش که در زندگی خود داشت، نمیتوانست فقط به تدریس بپردازد، بلکه به موازات آن به ایراد سخنرانی در بعضی از مجامع عمومی و مساجد پرداخت و در ضمن آنها، از ادامه سلطه انگلیس در مصر، انتقاد کرد و خواستار آزادی و حریت مردم مصر گردید. این اقدام سید موجب نگرانی سفیر انگلیس در مصر گردید و به دنبال بهانهای بود که به نحوی وی را از مصر دور سازد. در همین ایام یکی از قبطیان معروف مصر نزد سیدجمال اسلام آورد و نشر این خبر در جرائد، موجب سروصدا و اعتراض قبطیان ـ مسیحیان مصر ـ گردید و سفیر انگلیس به دولت مصر هشدار داد که ادامه این روش به صلاح کشور نیست و باید سید از مصر برود! این بود که محترمانه به سید ابلاغ شد که پس از اقامت تقریباً دو ماهه، از مصر بیرون برود و او به اسلامبول رفت.
سیدجمالالدین پس از مدتی آوارگی در ماه محرم 1287 ق مجدداً به مصر بازگشت و این بار ظاهراً به قصد اقامت طولانیتر، با ریاض پاشا ـ نخستوزیر مصرـ ملاقات کرد و ریاض پاشا که شیفته سید شده بود، از او خواست که در مصر بماند وبه فعالیتهای علمی ـ فرهنگی بپردازد. سیدجمال پس از اطمینان از تحکیم موقعیت خود، به تدریس فقه و فلسفه و علم نجوم پرداخت و طبق یادداشتهای خود بر پشت جلد کتابها، به تدریس «اشارات»، «حکمه العین» و «تلویح الاصول» پرداخت.
سیدحوزه درسی خود را نخست در محل اقامتش برگزار میکرد؛ اما با افزایش تعداد طلاب، محل تدریس را به زاویه ای از مسجد الازهر ـ جامعالازهر ـ انتقال داد. این بار او به مدت تقریباً هشت سال و نیم در مصر اقامت نمود و به روشنگری و تدریس پرداخت و البته به موازات آن به فعالیتهای اجتماعی، از جمله ایراد سخنرانی در مجامع عمومی و محافل رسمی اقدام نمود و سپس با همکاری چند نفر از فرهیختگان روشناندیش مصری و جمعی از شاگردان خود، «حزبالوطن» را تاسیس نمود و به فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی، خیریه وسیع و گوناگون در سراسر مصر دست زد و البته انتقاد از ادامه سلطه انگلیس بر یک کشور بزرگ اسلامی چون مصر، در طلیعه اقداماتش قرار داشت. این امر از چشم سفارت انگلستان دور نماند و بیتردید و طبق اسنادی که بعدها منتشر گردید، سفارت انگلستان در مصر نقش اصلی را در اخراج سید از این کشور داشت و این بود که در تاریخ 28 آگوست 1879م (130 سال قبل) سید جمالالدین به دستور توفیق پاشا ـ خدیو مصرـ از آن کشور اخراج و تبعید گردید.
در آن زمان، برخورد سیاسی شدیدی بین نیروهای ملی وخدیو که با پشتیبانی اجانب و به حکم سلطان عثمانی به قدرت رسیده بود، در جریان بود. توفیق پاشا، با اعمال فشار سیاسی و اقتصادی بر مردم، آنها را به اطاعت از حکومت وامیداشت و سرانجام هم در خیانتی آشکار، سرزمین «کنانه» را در اختیار اشغالگران استعمارگر انگلیسی قرار داد.
سیدجمال در این بحران، به طور طبیعی کنار نیروهای ملی و مردم مسلمان مصر قرار داشت و در همین راستا، «حزبالوطنی» را تاسیس کرده بود که گروه کثیری از جوانان متدین و روشنبین، در آن فعالیت میکردند.
البته هدف سید از این اقدام فقط سیاسی نبود، بلکه او در نوشتهها، جلسات درس و به ویژه در سخنرانیهای عمومی، در مرکز قاهره، به افشای توطئههای استعمار و سلطه اجانب و خیانت حکام میپرداخت و به موازات این اقدامات، به نشر اندیشه اصلاح طلبی و نواندیشی دینی و مبارزه با خرافاتی که به نام دین در جامعه راه یافته بود، میپرداخت و معتقد بود با سازماندهی سیاسی و تشکیل یک جمعیت مقتدر، می توان مصر را از مشکلات گوناگون رهایی بخشید. سید با این اندیشه «حزبالوطنی» را تشکیل داد و گروهی از جوانان و بسیاری از روشنفکران و نویسندگان هم در آن شرکت داشتند و شاگردان برجسته سید، از جمله: سعد زغلولپاشا، قاسم امین، عبدالله ندیم، شیخ محمد عبده، لطفی السید و دیگران، در این راستا فعال بودند.
انقلاب عرابی پاشا بر ضد خدیو مصر، ریشه در همین حرکت سید داشت؛ ولی دژخیمان رژیم و مأموران خدیو برای پیشگیری از اوجگیری حرکت مردمی بر ضد استعمار و حکومت پاشاها، ادامه فعالیت سید را بر ضد مصالح «دین و دنیا»ی مردم تشخیص دادند و سید را به عنوان «مفسدی» که جوانان را گمراه میکند، بازداشت کردند و پس از مصادره کتابها و یادداشتهایش، او را به «حجاز» تبعید کردند.
وزارت کشور مصر در توجیه تبعید سید بیانیهای صادر کرد که از لحاظ محتوا، هیچ فرقی با اعلامیههای بعدی حاکمیتهای ارتجاع عرب ندارد. بیتردید نویسنده متن، یکی از روشنفکرنمایان وابسته به رژیم وقت بوده که به «امر همایونی» این بیانیه را نگاشته و سپس به دستور وزارت کشور، در صفحه اول جرائد معروف و رسمی ـ از جمله الاهرام ـ مورخ آگوست 1879م/ رمضان 1296ق ـ منتشر شده است.
بیانیه رسمی
«بدون شک در همه کشورها و سرزمینها، آبادانی و عمران، به امنیت و آرامش، آسایش و اطمینان بستگی دارد و بهترین راهها و شایستهترین روشها که کشورها به وسیله آنها به پیروزی رسیدهاند و استوارترین گامها را برداشتهاند، بریدن ریشه مفسدانی بوده است که میکوشیدهاند به دین و دنیای مردم ضربه بزنند و وسیلهای برای افراد نادانی باشند که در میان مردم به آزادی تظاهر میکنند، بدون آنکه رابطهای با شرع و قانون و یا اصل و فرعی داشته باشند. در واقع اینها سخنان بیهوده و دام و نیرنگهایی است که مطرح کردهاند تا بتوانند افراد نابخرد و جاهل نظیر خود را که از هرگونه شناختی درباره امور ارزشمند بیبهرهاند و به دنبال اهداف فاسد و مقاصد زشت خود میباشند، شکار کنند! اما حکومت ارجمند خدیوی ما که همواره با چشمان باز در بیداری کامل به سر میبرد و هر امر جزئی و کلی، کوچک و بزرگی را زیر نظر دارد. به ویژه در چنین عصر شکوهمندی که خداوند حضرت خدیوی، این شخصیت موفق و شایسته قابل تقدیر را مصر عطا کرده است که همه تلاش و کوشش خود را در راه بهبود وضع بندگان و اصلاح امور کشور و برطرف نمودن هرگونه خلل و دور ساختن هرگونه ناآرامی و دفع هر نوع گمراهی مبذول میدارد. از این روی، جناب خدیوی هنگامی که آگاهی یافت انجمنی سرّی تشکیل شده که گروهی از جوانان اوباش عضوش شدهاند تا دین و دنیا را به فساد و تباهی بکشانند، اقدامات لازم را به عمل آورد.
رئیس این جمعیت شخصی است که جمالالدین افغانی نامیده می شود. او از کشور خود و سپس از آستانه عالی به دلیل ارتکاب مفاسدی نظیر آنچه در کشور ما مرتکب شده، طرد گردیده است. مسئولان بیدار و هوشیار و آگاه در بازداشت و تحقیق از نامبرده، به اسنادی دست یافتهاند که محتوای آنها شاهدی است بر اینکه هدف او از تشکیل این جمعیت، انجام همه زشتیها و مفسدهها بوده که از دید اهل کیاست به ویژه افراد با تجربه دولت و آگاهان اهل سیاست و ریاست، پوشیده نمیماند و البته این از بزرگترین اموری است که در راستای تغییر افکار انجام میشود و باید با مرتکب آن با شدت و تقبیح مقابله کرد.
این حکومت متعهد است که قاطعانه راههای لازم را اتخاذ نموده و با تصمیم جدی ریشه این فساد را خشک کند و به همین دلیل این شخص مفسد، به دستور اداره امور داخلی از سرزمین مصر اخراج و از طریق سوئز وی را روانه سرزمین حجاز کرد تا اساس این فساد از این کشور برچیده شود و عبرتی باشد برای کسانی که میخواهند عبرت بگیرند و کسانی که نظیر این گونه فاسدان متجاسر هستند و اعمالشان نشان میدهد که پایبند دنیا و آخرت نیستند.