سیدجمالالدین حسینی اسدآبادی همیشه در مبارزه، همیشه در تبعید (بخش پایانی)
البته پوشیده نیست كه گردهم آمدن در اطراف این گونه فاسدان، ضرر به نفس خود انسان میباشد و سپس در میان بندگان گسترش مییابد.
نوشته: استاد سیدهادی خسروشاهی
البته پوشیده نیست که گردهم آمدن در اطراف این گونه فاسدان، ضرر به نفس خود انسان میباشد و سپس در میان بندگان گسترش مییابد و عاملی برای بروز شبهات که با ضرر و سلب آرامش حکومت در تمامی شرایط، همراه است. ضروری است که حکومت عالیه با بصیرت کامل این گونه مفسدان را زیر نظر داشته باشد و آنها را ریشهکن نماید؛ زیرا بقای این افراد برای هر دو جهان مضر است. بنابراین تحت نظر داشتن آنان در همه اوقات از ضروریات است تا از مقاصد آشکار و زشتشان دست بردارند. شایسته است که افراد عاقل برای دفع شر و پرهیز از خطر، از آنها دوری جویند تا شریک کارهای آنها محسوب نشوند و ناخواسته در دام اعمال تباهی گرفتار نیایند که این امر موجب تباهی کامل در همه امورشان میگردد. به هرحال دوری از آنچه موجب بدبختی و خسران در تمامی امور است، امری واجب و ضروری است.»
جناب صاحب امتیاز روزنامه الاهرام و الوقت.
به پیوست سند رسمی که شایسته است در صفحه نخست اولین شماره روزنامه شما درج شود، ارسال میگردد. انتظار دارد متن کامل آن را همان گونه که آمده، درج کنید. 8 رمضان سال 1296 ـ شماره 258 ـ مدیر مطبوعات و وقایع.» بدین ترتیب سید جمالالدین در 28 آگوست 1879م به صلاحدید و تحریک سفیر انگلیس در مصر و به دستور توفیق پاشا ـ خدیو مصر ـ و به علت «گمراه ساختن گروهی از جوانان اوباش» که «دین و دنیای مردم» را تباه میکردند، دستگیر و از مصر اخراج و تبعید گردید!
تبعیدی بیشرمانه
میدانیم که سیدجمالالدین حسینی اسدآبادی در سال 1266ق در عنفوان جوانی، همراه پدرش ـ سیدصفدر ـ از اسدآباد همدان و از طریق قزوین، تهران، بروجرد، راهی حوزه نجف اشرف میشود و در آنجا طبق نوشته تواریخ معتبر، به مدت چهار سال در محضر استادان معروف آن دوران، از جمله شیخ مرتضی انصاری، به تحصیل علوم منطق، کلام، حکمت، فقه، اصول، تفسیر، علوم طبیعی، ریاضی، طب، هیئت و نجوم که در آن دوران در مدارس حوزوی تدریس میشد، مشغول میشود و به سبب هوش و استعداد ذاتی، مقام والایی در میان اقران خود، پیدا میکند و مورد رشک حسودان و جاهلان واقع میشود و به همین دلیل، برای دور شدن از فتنه، به صلاحدید استادش شیخ انصاری عازم حجاز ـ مکه مکرمه ـ و سپس بعضی دیگر از بلاد میگردد. پس از سپری شدن این دوران، سید بارها به میهن خود ایران میآید که نخستین آن در اواخر سال 1276ق بود که به تهران آمد و مدت سه ماه و اندی ماند.
بار دیگر در اواخر رجبالمرجب سال 1282ق به تهران وارد شد و «جنب مسجدجامع» منزل کرد و پنج ماه و اندی ماند و سپس در ماه محرم 1283 به خراسان رفت و چهار ماه در منزل «ملاحسین» در «بالا خیابان»مشهد اقامت نمود.
برای بار سوم سید در نیمه شعبان 1303ق وارد بوشهر شد و مورد احترام و استقبال مردم و علما قرار گرفت که فرصت الدوله شیرازی در مقدمه دیوان خود ـ دبستان الفرصه ـ نتیجه این دیدار را به تفصیل شرح میدهد. پس از سه ماه اقامت در بوشهر، ناصرالدین شاه برای کنترل وی، به اعتمادالسلطنه دستور میدهد که سید را به «طهران» دعوت کند و سید از طریق اصفهان راهی تهران میگردد و حدود یک ماه در اصفهان میماند و سپس از طریق کاشان و قم راهی تهران میشود و در ماه ربیعالاول 1304 وارد منزل حاج امینالضرب شده، مورد توجه عموم قرار میگیرد و علما و وجهای تهران و شهرهای نزدیک به دیدارش میشتابند و آنگاه به دیدار ناصرالدین شاه میرود و معروف است که از وضع بیقانونی در کشور انتقاد میکند و وقتی شاه از او میپرسد: «از من چه میخواهی؟» سید میگوید: «دو گوش شنوا!» و سپس به انتقادهای خود ادامه میدهد.
سید در منزل حاجامینالضرب که محل تجمع مردم و علما شده بود، باصراحت وضع استبداد در ایران را غیرقابل تحمل مینامد … این روش ادامه مییابد تا اینکه ناصرالدینشاه به حاجامینالضرب ابلاغ میکند که ماندن سید در تهران صلاح نیست و بهتر است به خراسان برود و سید در پاسخ امینالضرب میگوید: «در فصل زمستان که کسی به خراسان نمیرود، هر وقت هوا بهتر شد، به هر کجا که خودم صلاح بدانم، خواهم رفت.»
پس از مدتی سید نامهای به شاه مینویسد و اطلاع میدهد که عازم اروپا خواهد بود و شاه با آن موافقت میکند؛ ولی سید به درخواست امینالسلطان، برای مذاکره درباره روابط دو کشور، رهسپار روسیه میگردد … در ربیعالثانی 1307 باز به درخواست ناصرالدینشاه به تهران مراجعت میکند و این بار حسادت و سعایت امینالسلطان باعث کدورت و رنجش سید میشود و شاه طی دستخطی به امینالسلطان مینویسد که: «به آقا جمال بگویید ماندنش در تهران صلاح نیست!» سید از این برخورد اهانتآمیز ناراحت میشود و «حکم شاه» را اجرا نمیکند و شاه طی دستور مجدد و موکدی به امینالسلطان، از او میخواهد که سید را به قم بفرستد؛ اما سید عازم شهرری و مزار حضرت عبدالعظیم(ع) میگردد و در آنجا به طور شبانه روزی از روش استبدادی شاه و اوضاع نابسامان کشور، انتقاد میکند.
در این بحران، نامه سرگشاده بیامضایی به دست شاه میرسد که او را خائن و وطنفروش مینامد و همزمان، شبنامههایی در شهر پخش میشود که در آنها خواستار «خلع شاه و صدراعظم» و «قطع ایادی بیگانه در کشور» شده بودند! ناصرالدین شاه که خطر را احساس کرده بود، با صلاحدید سفیر انگلیس به امینالسلطان دستور میدهد که سید را به هر نحوی شده، از «بست حضرت عبدالعظیم» بیرون براند و او طی دستخطی به حاکم ری مینویسد: «مختار خان! سید جمال را از بست بیرون کرده، به این سواران بسپار.»
گزارش محرمانه و رسمی سفیر انگلیس در تهران به وزارت خارجه انگلستان ـ مورخ 11 ژانویه 1891م ـ در اینباره چنین است: «عطف به نامه شماره 34 محرمانه مورخ 4 مارس سال قبل، چند روز پیش شاه یک نامه سرگشاده و بدون امضا دریافت که در آن پس از فحش و ناسزای زیاد، شاه را به این متهم کردهاند که منافع ایران را تسلیم دولت انگلستان نموده است و بر اعلیحضرت مسلّم میشود که نویسنده آن نامه سید جمالالدین معروف است و دستور میدهد او را که در شاهعبدالعظیم نزدیک تهران متحصن گردیده، دستگیر و تحتالحفظ به همراه یک عده سوار به کرمانشاه برده و از آنجا به مرز عثمانی(ترکیه) تبعیدش نمایند. کندی».
سید را با وضع بسیار اسفبار و بیشرمانهای از آستانه حضرت عبدالعظیم(ع) بیرون میآورند و به مردم میگویند: «او بابی است، با پیامبر اکرم اسلام دشمنی دارد و ختنه نشده است!» سپس دژخیمان سید را همراه خود به قم میبرند. ناصرالدین شاه پس از شنیدن چگونگی دستگیری و اخراج سید از حضرت عبدالعظیم، به امینالسلطان دستور میدهد که برای دلجویی یک نامه دوستانه همراه مقداری هدایا برای سید بفرستد؛ ولی امینالسلطان که در امر سعایت ید طولایی داشت و محرک اصلی تبعید سید بود، این حکم را اجرا نمیکند.گزارش محرمانهای که سفیر انگلیس در تهران در این باره به وزارت خارجه انگلیس میفرستد، چنین آمده است:
«محرمانه، شماره 11،مورخه 12 ژانویه 1891 از تهران
بازگشت به نامه شماره 34 محرمانه مورخه 4 مارس 1890 جنابعالی و پیرو نامه شماره 146 مورخه 24 اپریل 1890 جناب آقای دوروموندوولف، اینک احتراماً یادآور میشود که چند روز پیش شاه یک نامه سرگشاده و بدون امضا دریافت داشت و در آن به طور شدید اعلیحضرت را به واسطه سوء اداره در ایران و بالاخص تسلیم منافع ایران به دست انگلستان، مورد انتقاد قرار داده و شدیداً به باد فحش و ناسزا گرفتهاند.
چون برای شاه مسلم شده که این نامه به تحریک جمالالدین معروف نوشته شده است، لذا دستور داد مشارالیه را به فوریت از کشور اخراج نمایند. اعلیحضرت به نصیحت و تذکر امینالسلطان وقعی نگذاشت. نظر صدراعظم این بود که اخراج و تبعید او باید خیلی به آرامی و بدون سروصدا انجام بگیرد، وگرنه دولت ممکن است مواجه با دردسرهائی بشود. علیالخصوص که سید در مقبره حضرت عبدالعظیم نزدیک تهران بست نشسته و به آنجا پناه آورده بود.
سید در باغی که متصل به حرم مطهر بود، دستگیر شد. گرچه کمی از آن مکان مقدس دور بود، ولی چون جزو ملک امامزاده بود، محل بست هم محسوب میشد. مختصر مزاحمتی به توسط سید ایجاد گردید و کسانی که از وی حمایت میکردند، مقاومت نمودند؛ ولی ظاهراً سید را پس از کمی مبارزه، روی اسب سوار نموده، به همراه سینفر سوار به کرمانشاه بردند و از آنجا قرار است نامبرده را به سرحد ترکیه تبعید نمایند. نزد سید بعضی نامههائی بوده که شرکت و همدستی یک عده از رجال بزرگ ایران را در توطئه علیه دولت ثابت مینماید… کندی».
البته پس از دستور تبعید سیدجمالالدین، براثر فشار علما و افکار عمومی و نفرت مردم از این امر! شاه از این جریان کمی نگران میگردد. از طرفی چون زمستان بود و راهها از برف مسدود و مسافرت در آن موقع، آنهم بدون تهیه وسایل کافی برای هر مسافری خطرناک بود، تا چه رسد به سید که حتی لباس کافی همراه خود برنداشته بود، ناگزیر شاه به امینالسلطان دستور میدهد که سید را در قم نگاه دارند تا هوا قدری ملایم شود؛ ولی امینالسلطان که همچنان سرسپرده سیاست انگلستان بود و از طرفی شخصاً نیز از تجدید نفوذ سید میترسید، برای اینکه بتواند از طرف او کاملاً خاطر جمع شود، سعی میکند هرچه زودتر سید را از سرحد ایران بیرون فرستد.
نامه سفارت انگلیس
آخرین نامهای که راجع به این موضوع از سفارت انگلیس در تهران به وزارت امور خارجه انگلستان نوشته شده، چنین است:
«تهران، شماره 20 محرمانه، مورخه 20 ژانویه 1891
عالیجنابا! پیرو نامه شماره 11 مورخه 12 ماه جاری این جانب، اینک معروض میدارد: چند روز پس از تبعید سیدجمالالدین، شاه ترسید مبادا در وسط زمستان این مسافرت طولانی و سخت برای صحت مزاج سید مضر باشد و یا اینکه احتمالاً باعث مرگ وی بشود؛ از اینرو به امینالسلطان دستور داد چند نفر مأمور پشتسر سید روانه و به مستحفظین ابلاغ نماید که سید را در قم و یا در همدان متوقف بدارند تا اینکه هوا قدری ملایمتر شود و پس از مساعد شدن هوا، او را به سرحد ترکیه بفرستند.
شاه میل داشت یک نامه دوستانه به سید نوشته شود و مقداری پول و هدایا برای وی ارسال گردد. با اینکه امینالسلطان سعی کرد شاه را از این نظر منصرف نماید، ولی شاه اصرار نمود منویات او به موقع اجرا گذارده شود. عالیجناب ـ امینالسلطان ـ به من اطلاع داد که او هنوز امر شاه را در این مورد اجرا نکرده است و از این کار اجتناب خواهد کرد؛ زیرا وضع مزاجی سید بسیار خوب است و هیچ گونه خطری که باعث مرگ وی به واسطه سختی این سفر باشد، وجود ندارد و تبعید او منجر به اختلال عمومی نیز نخواهد شد و شاه بیسبب از این موضوع بیمناک است. امضاـ کندی»
(لازم به یادآوری است که این اسناد را این جانب از آرشیو وزارتخانه انگلیس به دست آورده که تحت عنوان: «مجموعه کامل اسناد وزارت خارجه انگلیس درباره سیدجمالالدین اسدآبادی» با ترجمه بخشی از اسناد مهم، همراه متن کلیه اسناد، در سال 1379 توسط کلبه شروق، منتشر شده است.)
سیدجمالالدین پس از ورود به ایران، بعد از اقامت در تهران به واسطه توجه به اوضاع اسفناک ایران متاثر میگردد و با اینکه در اوایل مورد توجه شاه قرار گرفته بود و روز به روز بر شهرتش در تهران افزوده میشد، ولی امینالسلطان ـ صدراعظم ـ که موجب اصلی اوضاع نابسامان کشور بود، از اشارات و کنایات سید خوشش نیامد و در ضمن از ازدیاد نفوذ وی، بیاندازه هراسان گردید و بهتدریج او را از نظر شاه انداخت و چنان که اشاره شد، در این مورد کاملاً موفق گردید. جمالالدین هم که از تمام این حوادث مطلع شده بود، ناچار در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن گردید.
با اینکه در طول هفت ماه اقامت او در تهران، عده زیادی به طرفداران و مریدان وی افزوده شده بود، لیکن پس از اینکه پروندهای برایش ساختند و ظاهراً چنین وانمود کردند که با همکاری بعضی از رجال حکومتی، درصدد تحریک علیه دولت حاکم و شخص شاه میباشد، شاه دستور تبعید وی را صادر نمود و سید را در وسط زمستان با حال بسیار اسفآوری و تحتالحفظ روی اسب یا قاطر غیرمجهز، تا خانقین بردند. این کار در ژانویه سال 1891 اتفاق افتاد. با این وضع سید از ایران تبعید شد و یکسره به بصره رفت و در منزل یکی از روحانیون آنجا اقامت نمود. پس از مدتی توقف در بصره، با کشتی عازم انگلستان گردید و مبارزه شدیدتر و علنیتر را علیه شاه آغاز نمود و خواستار خلع وی از سلطنت گردید. و اکنون چگونگی تبعید از ایران را از زبان سید و به قلم خود او، پیگیری میکنیم:
چگونگی تبعید سید از ایران
«جناب نیرّالفؤاد حاجی محمدحسن امین لازال ثابتاً علی سبیلالرشاد را سلامها باد! روز پنجشنبه در حضرتعبدالعظیم که از بیماری قدرت بر حرکت نداشتم، بیست نفر جلاد (فراش) عمرسعد(مختارخان) ریختند به منزل (معینالتجار هم بودند). مرا به غایت غضب و حدت که نمونهای از حقد و کینه عساکر ابن زیاد بود، کشیدند؛ چون خوف آن داشتند که مبادا اندک اسلامی در قلوب اهل شهزاده عبدالعظیم مانده به سبب غیرت دینی از من حمایت کنند (و حال آنکه این خیال باطل و فکر محال بود، چون که اسلام و دین و غیرت و حمیت مدتی است که از آن ولا هجرت نموده و چنانچه همیشه میگفتم).آنقدر مرا به سرعت میبردند و به شتاب میکشیدند که دکمههای قبا و پیراهن، گلوی مرا چنان فشار داد که نفسم قطع شده، به زمین افتادم.
پس از آن به هیچ گونه ندانستم که مرا به چه نوع به دارالاماره عمر سعد رسانیدند و تا مدت چهار ساعت هیچ نفهمیدم که در کجا هستم. چون به خود آمدم و عمر سعد و شمر را (حسن خان قزوینی سرتیپ سوار کشیک خانه) در حضور خود دیدم، و مدت سه ساعت هم بیعمامه، بیردا نشسته، علیالاتصال آب مینوشیدم؛ چونکه به سبب حبس، نفس حرارت شدیده در جگر حاصل شده بود (حتی تا کرمانشاه این باقی بود و میبایست روزی چهل بار آب بنوشم). پس از آن شمر گفت: دو ساعت بیش به غروب نمانده، باید سوار شد. در این بین به مختارخان گفتم: بگویید کیف مرا که در آن اندکی پول است، بیاورند. ایشان برخاسته، رفتند و کیف را هم که در آن بعضی مبلغ و پارهای اوراق و کتب بود، ندادند و هرچه گفتم بدیشان خبر دهید، کسی هم بدیشان خبر نداد. آخرالامر شمر گفتند: وقت میگذرد، ما کیف را برای شما به قم روانه خواهیم نمود.
پس یک بقچه لباس مرا آورده، با قلمدان و اسباب چپق، ولکن یکی قلمدان را برداشت و دیگری اسباب چپق را و الحاصل در محضر خودم آن چیزهای حقیر را هم نهب کردند! همان عبا و لبّاده و دو قبا در جوالی گذاشته، مرا بهیک یابوی لکنتی سوار نموده، تا یک نیم ساعت سی سوار با من آمدند. پس از آن مرا در حالت بیماری و تنگنفس و حرارت کبد، به پنج سوار که رئیس ایشان سنانبن عنس ـ که حمیدخان سرهنگ باشد ـ سپردند.
دیگر در بین راه بیبالاپوش، بیشلوار، با همه آن برفها و آن سرماهای شدید و آن خشونت اخلاق و عدم ایمان حارسین و در منزلگاهها به طویلهها فرود آمدن، آن دودها، دیگر خود شما تصور کنید که چه گذشته است. و از همه شگفتتر آنکه چند قران که در جیب بود، لشکر ابن سعد به در بردند.
از حضرت عبدالعظیم تا کرمانشاه یکبار گوشت خوردم و آنهم در منزل دستگرد که در آنجا از عجائب اتفاقات، با حاجی ناصر اتفاق ملاقات افتاد و الحق ایشان کمال صفا را به جا آورده، اسبی داشتند و خواستند از برای خلوص نیت به من بدهند؛ ولی من قبول نکردم. خداش یار باشد.
اینهمه رانوشتم، تا آنکه بدانید این مصائب بر بدن من واردآمد، ولی درهمه این حالات روح من مسرور بوده و هست و خواهد بود. و بلاشک بعضی ایرانیان خواهند دانست که من برای اصلاح احوال صوری و معنوی ایشان تا هر درجه ایستادگی دارم. آنچه میگفتم، نه از برای امرار وقت و گرمی مجلس بود و از خـداوند تعالی خواهانم که این واقعه مهوله را یکی از اسباب فوز من قرار دهد و بدین مقصد عالیام برساند و دلهای پاک منور به ایمان را شاد گرداند، آمین.
کاغذی به آقا محمدعلی نوشته بودید، خواندم. هیچ وقت در صفای روح و نقاوت نفس و علو سجایای شما از یوم اول ملاقات، شبهه نکرده بودم. شکر شما با خداست و جزای شما از اوست. آقامحمدخان الحق چون ملاعلی همیشه در خدمتگزاری حاضرند و البته آنچه لازم باشد، از ایشان گرفته خواهد شد. جناب حسامالملک تا امروز بسیار مجاملت مینمایند. الحق اینهم عجیب است!
اکنون بیمارم و لهذا از رفتن و ماندن سخنی بهمیان نیاورده است و امیدوار آنم که نه در عزم شما وهن، و نه در حرارت ایمانیه شما نقصی حاصل شود، بلکه باید سپس این واقعه مهوله مترقب آن باشید که علیالدوام عجائب قدرت الهیه را در اعداء دین و دولت مشاهده کنید و بر مراتب ایمانیه خود بیفزایید و عدل خدا را به دیده تحقیق بنگرید.
وکیلالدوله هم پیش من آمدند و اظهار نمودند: هرچه بخواهیدـ از اسب و نقدیه ـ حاضرم؛ تشکر نمودم. آقامحمدعلی میگفت که امینالدوله بهسرهنگ پستخانه نوشته است که هرچه مرا لازم باشد، کارسازی کنند؛ ولی تا حال کتابت، نزد من نیامده است. حاج ملک را سلام و فاضل خودم را درود میرسانم. والسلام.جمال الدین الحسینی»
بدینترتیب سید جمالالدین به طور وحشیانهای به دستور شاه از ایران تبعید گردید؛ ولی سید همچنان با شاه کار داشت و در لندن با انتشار نشریه «ضیاءالخافقین» و توزیع نامههای سرگشاده علیه رژیم ایران، از علما و مراجع عظام عراق و ایران، خواستار خلع شاه از سلطنت شد و سرانجام، نیز توسط یکی از مریدان وی ـ رضاکرمانی ـ ناصرالدین شاه در پنجاهمین سال سلطنت خود در حرم حضرت عبدالعظیم (محل دستگیری سید) به سزای زشتکاریها و ستمهای خود رسید.