دیدگاه شیخ قرضاوی درباره : شیعه، تکفیر و فتوا – بخش سوم و پایانی

image-article100

در نقل آرا و نظرات مالکی مذهبان، به ذکر این تحقیق از شاطبی بسنده می‌کنم. او در کتاب الاعتصام، پس از ذکر اهل بدعت و دگراندیشان امثال خوارج و دیگران می‌گوید...

استاد سیدهادی خسروشاهی / 18 تیر ماه 1392

سخنان فقهای مالکی مذهب

در نقل آرا و نظرات مالکی مذهبان، به ذکر این تحقیق از شاطبی بسنده می‌کنم. او در کتاب الاعتصام، پس از ذکر اهل بدعت و دگراندیشان امثال خوارج و دیگران می‌گوید: «امت اسلام در تکفیر پیروان این فرقه‌ها که اهل بدعتهای بزرگ هستند، اختلاف دارند؛ ولی آنچه به نظر صحیح‌تر می‌آید و با روایات انطباق بیشتری دارد، عدم قطع به تکفیرشان است. دلیل ما بر این مطلب، عمل سلف صالح درباره آنان است. آیا نمی‌بینی که علی ـ رضی‌الله عنه ـ با خوارج چگونه رفتار کرد؟ او با آنان معامله اهل اسلام کرد، براساس فرموده خداوند متعال: و إن طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فأصلحوا بینهما: اگر دو گروه از مؤمنان به جنگ برخیزند، بینشان صلح برقرار کنید. (حجرات، ۹) آن حضرت وقتی که حروریان (خوارج) گرد هم آمدند و از جماعت مسلمانان جدا شدند، به آنان حمله نکرد و با آنان نجنگید و اگر آنان با خروجشان مرتد شده بودند، علی هیچ‌گاه رهایشان نمی‌کرد، زیرا پیامبر (ص) فرموده است: من بدّل دینه فاقتلوه: هرکس دینش را تغییر داد، او را بکشید.

ابوبکررضی‌الله عنه هم وقتی برای جنگ با اهل ردّه بیرون رفت، آنها را رها نکرد و این دلیل بر آن است که بین این دو گروه فرق است. معد جهنی و سایر اهل قدر هم وقتی ظهور کردند، سلف صالح فقط به طرد، تبعید، دشمنی و قهر با آنان اقدام کردند. اگر آنها با خروجشان به کفر محض دست زده بودند، بر آنان حد مرتد جاری می‌شد. عمر بن عبدالعزیز هم در مقابله با خوارج زمانش در موصل دستور داد دست نگه دارند. همان‌گونه که علی رضی‌الله عنه دستور داده بود و با آنان رفتار با مرتدان نکرد.

و اما از جهت معنی: هرچند که ما می‌گوییم: آنان پیرو هواهای نفسانی و متشابهات قرآن، از روی فتنه‌انگیزی و تأویل‌گری هستند، ولیکن آنان هرگز پیرو محض هواها نیستند و به‌طور کامل از متشابهات قرآن پیروی نمی‌کنند؛ چرا که اگر چنین بودند، کافر محسوب می‌شدند؛ زیرا این کار در شریعت اسلام، فقط از کسی سرمی‌زند که از روی عناد، محکمات قرآن را نفی کند، که البته این کار کفر است؛ اما کسی که شریعت اسلام را تصدیق می‌کند، بالاخره رو به سوی وفاق دارد، همچنان که دوهزار نفر از خوارج زمان علی ـ رضی الله عنه ـ هم به سوی او بازگشتند، هرچند اکثرشان چنین نکردند. (1)

نظر فقهای شافعی مذهب

گفتار ابوحامد غزالی را که از پیشوایان شافعی مذهب و نیز از دانشمندان اشعری است، نقل کردیم. در اینجا سخنان دیگری از سایر پیشوایان شافعی مذهب ذکر می‌کنیم. نووی در شرح صحیح مسلم می‌گوید: «بدان که بنا بر مذهب اهل حق، هیچ یک از اهل قبله به خاطر گناه، تکفیر نمی‌شوند. اهل اهواء و بدعتگذاران هم (مثل خوارج، معتزله و…)، تکفیر نمی‌شوند. هرکس یکی از ضروریات دین اسلام را انکار کند، حکم به ارتداد و کفرش می‌شود، مگر اینکه تازه‌مسلمان باشد یا در صحراهای دوردست بزرگ شده باشد، یا از کسانی باشد که این امور بر او مخفی بوده است. در این صورت، ابتدا عقیده صحیح به او شناسانده می‌شود؛ اگر باز هم بر انکارش ادامه داد،‌ حکم به کفرش می‌شود. همین طور است کسی که قائل به حلیت زنا، خمر، قتل و سایر محرمات امثال آن باشد که حرمتشان از ضروریات دین اسلام است.»

ابن حجر در تحفه می‌گوید: «سزاوار است که مفتی تا حد امکان در تکفیر کردن افراد، احتیاط ورزد؛ زیرا تکفیر کردن، امری خطیر است و کفرگویان ـ مخصوصاً عوام مردم ـ غالباً قصد جدی ندارند. پیشوایان شافعی مذهب ما در گذشته و حال، بر همین نظر بوده‌اند، برخلاف پیشوایان حنفی مذهب که حکم به تکفیر را به موارد بسیاری گسترش دادند، در صورتی که آن موارد قابل تأویل هستند، بلکه معنای غیرکفرآمیز از آنها، متبادر می‌شود.» وی سپس عبارتی از زرکشی درباره توسعه علل و اسباب تکفیر از نظر حنفیان نقل کرده، می‌گوید: «اکثر مواردی که در کتابهای فتوا درباره موجبات کفر آمده، به نقل از مشایخ حنفی است و متأخران و پارسایان آنان با این آرا و نظرات مخالفند و منکرش هستند و می‌گویند: تقلید از این افراد جایز نیست؛ زیرا اینان به اجتهاد شناخته نشده‌اند و این نظرات را به هیچ یک از کتابهای ابوحنیفه مستند نمی‌سازند؛ چرا که با عقیده او منافات دارد. ابوحنیفه می‌گوید اصل اساسی نزد ما، ایمان است که چیزی جز یقین به خلاف، آن را نفی نمی‌‌کند.

به این مطلب باید توجه داشت و کسانی که مبادرت به تکفیر مسلمانان می‌کنند، باید از ما و از علمای پارسای حنفی برحذر باشند؛ زیرا خوف آن می‌رود که با تکفیر مسلمانان، خود به کفر دچار شوند.بعضی از محققان ما (شافعیان) و آنها (حنفیان) کلام بسیار ارزشمندی گفته‌اند: ابوزرعه از پژوهشگران متأخر گفته است: «اگر به کسی بگویند مرا به خاطر خدا رها کن، او پاسخ دهد تو را به خاطر هزار خدا رها کردم، حکم به کفرش نمی‌شود؛ زیرا منظورش این است که به خاطر هزار سبب ‌الهی یا هزار بار رها کردن الهی، رهایت کردم، هرچند ظاهر لفظ این را نمی‌گوید؛ ولی باید در حد امکان، از جان انسانها پرهیز کرد، به ویژه در جایی که گوینده این کلام به سوء عقیده شناخته نشده باشد. لیکن او به خاطر ظاهر زشت گفتارش، تأدیب می‌شود.» (2)

رأی حنبلیان

در این زمینه به نقل سخنان ابن تیمیه اکتفا می‌کنیم، کسی که به تندروی و شدت عمل در مقابل اهل بدعت و مخالفان شناخته شده است. شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه می‌گوید: «تکفیر مسلمانان به خاطر ارتکاب گناه و خطاهای اعتقادی که اهل قبله در آن اختلاف دارند، جایز نیست. حتی خوارج گمراه هم که پیامبر (ص) دستور داد تا با آنها بجنگند و امیرالمؤمنین علی ـ یکی از خلفای راشدین ـ با آنها جنگید و همه صحابه و تابعان و سایر پیشوایان دینی پس از آنان هم، در جنگ با آنها اتفاق نظر داشتند. با این همه علی‌ابن ابی‌طالب و سعدبن ابی وقاص و دیگر صحابه آنها را تکفیر نکردند، بلکه در عین جنگ با آنها، ایشان را مسلمان می‌دانستند و علی شروع به جنگ با آنان نکرد، تا اینکه آنها خون مسلمانان را ریختند و اموال مردم را غارت کردند. در این وقت به خاطر دفع ظلم و تجاوز با آنان جنگید، نه به خاطر کافر بودن. به این خاطر زنانشان را اسیر نگرفت و اموالشان را به غنیمت بر نداشت.»

در جایی که گمراهی گروهی با نص و اجماع، ثابت شده است و خدا و رسول (ص) دستور جنگ با آنها را داده‌اند، تکفیر نمی‌شوند، پس حال سایر طوائفی که در مواردی ـ که حتی بزرگتر از آنان هم به خطا رفته‌اند ـ حق بر آنان مشتبه شده است، معلوم است. هیچ یک از گروههای مسلمان نمی‌توانند دیگری را تکفیر کنند، شاید بدعت این نوع تکفیر کردنها، شدیدتر باشد. حقیقت آن است که اکثر منحرفان، افرادی هستند که به خاطر جهل به حقیقت و نادانی در فهم حقیقت، اختلاف پیدا کرده‌اند. اصل آن است که جان، مال و آبروی مسلمانان بر یکدیگر حرام است و جز با اذن خدا و رسول، حلال نخواهد شد. و اگر مسلمانی از روی برداشت و تأویل نادرست از متون دینی، با مسلمانان دیگر بجنگد یا او را تکفیر کند، کافر نمی‌شود. همچنان که عمربن‌الخطاب در مورد حاطب‌بن ابی بلتعه به پیامبر (ص) عرض کرد: «یا رسول‌الله، اجازه بده گردن این منافق را بزنم.» پیامبر (ص) فرمود: «او کسی است که در بدر حاضر شده و تو چه می‌دانی، شاید خداوند به بدریون فرموده باشد: هر چه می‌خواهید بکنید، من شما را بخشیدم.» این حدیث در صحیحین آمده است.

و باز در صحیحین آمده است سیدبن حضیر به سعدبن عباده گفت: «تو منافقی و از منافقان دفاع می‌‌کنی!» دو گروه با هم دشمنی کردند، سپس پیامبراکرم (ص) میانشان آشتی برقرار کرد. اینها بدریون هستند که برخی از آنها به دیگری تهمت زده و گفته تو منافقی، لیکن پیامبر (ص) آنها را تکفیر نفرمود، بلکه به همه آنها وعده بهشت داد. همین گونه‌اند گذشتگان از اهل اسلام که در جمل، صفین و امثال آن، با یکدیگر جنگیدند با اینکه همه آنها مسلمان بوده‌اند؛ همان‌گونه که خداوند متعال می‌فرماید: «و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما: هر گاه دو دسته از مؤمنان با یکدیگر جنگیدند، بینشان صلح برقرار نمائید.» (حجرات۹) «انما‌المؤمنون اخوه فاصلحوا بین اخویکم: همانا مؤمنان برادرند، پس بین برادرانتان صلح برقرار سازید.» (حجرات۱۰) خداوند فرموده آنان با اینکه با یکدیگر جنگیدند و به هم تجاوز کردند، برادران مؤمن یکدیگرند و دستور فرموده که میانشان به عدالت صلح برقرار شود.» (3)

سخنان زیدیه و پیشوایان مستقل

در صفحات گذشته قسمت‌هایی مهم از سخنان امام ابن‌الوزیر را نقل کردیم. در اینجا نیز برخی گفته‌های امام شوکانی رااز السیل‌الجرار نقل می‌کنیم: بدان که حکم به خروج مسلمانان از دین اسلام و داخل شدن در زمره کفار، بر مسلمانی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، روا نیست مگر این که دلیل و برهانی داشته باشد، روشن‌تر از آفتاب در میانه روز٫ چرا که در احادیث صحیح روایت شده و از جماعتی از اصحاب آمده است: «من قال لأخیه یا کافر فقد باء بها احدهما: هرکس به برادرش بگوید: ای کافر، یکی از آن دو بدان گرفتار شده است!» (یعنی اگر راست باشد؛ او کافر است و اگر به ناحق گفته باشد، گوینده خود کافر شده است)

در حدیث صحیح چنین آمده است و در صحیحین و غیر آن با الفاظی دیگر وارد شده است: «من دعا رجلا بالکفر أو قال عدوالله و لیس کذلک الا حارعلیه ـ ای رجع ـ و فی‌لفظ فی‌الصحیح: فقد کفر احدهما: هر کس مردی را با لقب کفر صدا بزند یا به او بگوید «دشمن خدا» و او چنین نباشد، این نسبت به خودش برمی‌گردد. یا به تعبیر دیگر: قطعاً یکی از آن دو کافر است.» این‌گونه احادیث و نظایر آن بزرگترین مانع و اندرزدهنده هستند که در تکفیر دیگران، عجله نکنیم. خداوند عزوجل فرموده است: «ولکن من شرح بالکفر صدرا: و لیکن هر کس سینه‌اش به کفر گشاده گردد.»(نحل۱۰۶)

باید در برابر کفر سینه‌ای گشاده، قلبی مطمئن و دلی آرام داشت. آنچه از عقاید شرک به گوش می‌رسد، اعتباری ندارد، به ویژه آنکه گوینده‌اش نسبت به مخالفت آن با اسلام، جاهل باشد و نیز اعمال کافرانه‌ای که مرتکب آن، قصد خروج از اسلام و پیوستن به کفر را نداشته باشد، همچنین الفاظ کفرآمیزی که از زبان یک مسلمان خارج می‌شود؛ ولی گوینده‌اش به معنی و مفهوم آن عقیده ندارد، هیچ‌یک قابل اعتنا نیست. (4)

شوکانی در جای دیگری از این کتاب ضمن تعلیق بر این جمله صاحب ضوءالنهار که می‌گوید «والمتأول کالمرتد و قیل کالذمی: تأویل‌گر در حکم مرتد است، و برخی گفته‌اند در حکم ذمی است». با این جملات محکم و عبرت‌آموز گفته است: «اینجاست که باید اشکها بریزد و بر اسلام و اهل آن نوحه سر داده شود که تعصب در دین، چه جنایتهایی بر سر بیشتر مسلمانان می‌آورد و به آنان، نسبت کفر می‌دهد نه بر پایه سنت و نه به دلیل آیه قرآن، نه مستند به کلام خدا و نه از روی دلیل و برهان، بلکه به خاطر غلیان دیگ تعصب دینی و پیروزی شیطان در تفرقه‌اندازی بین مسلمانان که نسبت به یکدیگر القائاتی بین آنان پراکنده است که چون خاشاک در هوا و سراب در صحراست. وای بر مسلمانان از این بلایی که از کمرشکن‌ترین بلایا برای دین است و مصیبتی که برای مسلمانان بی نظیر است و تو اگر بهره‌ای از عقل برایت مانده باشد و قدری تقوای الهی شامل حالت شده باشد و نصیبی از غیرت اسلامی به تو رسیده باشد، می‌دانی و همه کسانی که با فرهنگ دین آشنایند، می‌دانند که: از پیامبر (ص) درباره اسلام سؤال شد،‌آن حضرت در بیان حقیقت اسلام و توضیح مفهوم آن فرمودند: انه اقامه الصلاه و ایتاء الزکاه و حج البیت وصوم رمضان و شهاده أن لااله‌الاالله: اسلام یعنی به پا داشتن نماز و ادای زکات و حج و روزه رمضان و شهادت به اینکه خدایی جز خدای یگانه نیست.

احادیث در این معنا بسیار است. هر کس این ارکان پنج‌گانه را باور کند و به خوبی آن را بر پای دارد، علی‌رغم همه منکران، مسلمان است، هر که می‌خواهد باشد و هر کس که سخن بیهوده و دانش بی‌مایه و جاهلانه‌ای مخالف سخن پیامبر (ص) بگوید، آن را به صورتش بزنید و به او بگویید: هذیانت برای خودت، این برهان محمد بن عبدالله ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ است.

دعوا کل قول عند قول محمد فما آمن فی دینه کمخاطر (هر سخنی را نزد فرمایش محمد رها کنید که کسی که در دینش مطمئن است مثل کسی نیست که در خطر است).

همان‌طور که حکم رسول‌الله (ص) درباره برپایی دارندگان این ارکان پنج‌گانه اسلام گذشت، آن حضرت درباره کسانی که ایمان به خدا، فرشتگان، کتابها و پیامبران الهی و قضا و قدر او، چه خیر باشد و چه شردارند، حکم به ایمان کرده و این سخن از او به طور متواتر نقل شده است، پس هر کس این گونه باشد حقیقتاً مؤمن است. و ما در همین مکتوب ادله مشتمل بر نهی عظیم از تکفیر مسلمانان و وجوب صیانت از آبرو و احترام آنان را ذکر کردیم که به فحوای خطاب بر پرهیز از طعنه زدن در دین آنها به هر وسیله‌ای دلالت می‌کند، چه رسد به اخراجشان از ملت اسلام و وارد کردن آنها در ملت کفر؟ این جنایتی است که نظیر ندارد و جرأتی است که بدیل ندارد. این خیره‌سری که برادرش را تکفیر می‌کند، کجا و این فرمایش پیامبر(ص) کجا که می‌فرماید: «المسلم اخو المسلم لا یظلمه و لایسلمه: مسلمان برادر مسلمان است، نه به او ظلم می‌کند و نه او را تسلیم (دشمنان) می‌سازد.» و این نیز فرمایش پیامبر اکرم (ص) است که: «سباب المسلم فسوق و قتاله کفر: دشنام دادن به مسلمان فسق و جنگیدن با او کفر است.» و نیز فرمایش دیگر آن حضرت: «انّ دمائکم و اموالکم و اعراضکم حرام: همانا خونهای شما، اموال شما و آبرویتان حرام است.» این احادیث صحیح است و احادیث بسیاری از این دست که همه صحیح هستند و نیز آیات فراوان قرآنی آنها را تأیید می‌کند و هدایت به دست خداست.» (5) این نقل قولها را عمداً طولانی کردیم تا راه بر آنانی که هیچ ابایی از تکفیر گویندگان لااله‌الاالله ندارند، ببندیم. آنان باید از خدا بترسند، هم در حق خود و هم در حق مسلمانان و از فتنه‌انگیزی بپرهیزند که مایه ریختن خونها و از بین رفتن سرمایه‌هایی است که با کلمه شهادتین، مصونیت یافته‌اند. نباید به خاطر مخالفت مذهبی یا اختلاف در نظرات علمی دست به ایجاد فتنه زد.

۳ ـ مقام افتاء و شرایط آن

مقام افتاء منصبی خطیر و دارای آثاری بزرگ است. مفتی همان‌گونه که امام شاطبی گفته است، قائم مقام پیامبر (ص)، خلیفه و وارث اوست: «العلماء ورثه الانبیاء: عالمان، وارث پیامبرانند.» مفتی جانشین پیامبر (ص) در تبلیغ احکام و آموزش مردم و انذار آنهاست تا از گناهان برحذر باشند، او همان‌طور که احکام منقول از صاحب شریعت را ابلاغ می‌کند، جانشین او در انشای احکامی است که با نظر و اجتهاد خود، آنها را استنباط می‌کند و از این جهت ـ همان‌گونه که شاطبی گفته ـ شارع واجب‌الاتباع و عمل به گفته‌هایش لازم است و این معنای واقعی خلافت است. (6)

امام ابن قیّم، مفتی را در فتوایش امضا کننده از طرف خداوند دانسته و در این زمینه کتاب مشهور و ارزشمندش (اعلام الموقعین عن رب‌العالمین) را نوشته و در ابتدایش گفته است: «وقتی منصب امضا ازطرف پادشاهان جایگاهی دارد که فضلش، غیرقابل انکار و قدرش،‌ فراموش ناشدنی است و از بالاترین مراتب شکوه برخوردار است، پس چه رسد به منصب امضا از طرف پروردگار آسمانها و زمین؟»

انکار سلف بر مفتیان کم‌دانش

دانشوران پیشین، کسانی را که به دور از شایستگی علمی، وارد میدان فتوا می‌شدند، سخت انکار می‌کردند و این عمل را شکافی در اسلام و منکری عظیم می‌دانستند که جلوگیری از آن واجب است.در صحیحین حدیثی از عبدالله ابن عمر از رسول گرامی اسلام (ص) آمده است که: «ان الله لایقبض العلم انتزاعاً ینتزعه من صدور الرجال، ولکن یقبض العلم بقبض العلماء. فاذا لم یبق عالم اتخذ الناس رؤساء جهالاً، فسئلوا فأفتوا بغیر علم، فضلّوا و اضلّوا: خداوند علم را با کندن از سینه مردان، از (جامعه) برنمی‌گیرد، بلکه با گرفتن علما از آنها امساک می‌ورزد، و وقتی که عالمی باقی نماند، مردم سرانی جاهل برمی‌گزینند که وقتی از آنان سؤال شود، فتوای به غیرعلم می‌دهند، هم خود گمراه هستند و هم مردم را به گمراهی می‌کشانند.»

امام احمد و ابن ماجه از پیامبر اکرم (ص) روایت کرده‌اند که: «من افتی بغیر علم کان اثم ذلک علی الذی افتاه: هرکس از روی نادانی فتوا دهد، گناه عمل (مقلدان) به عهده اوست.» مقلد معذور است وقتی از کسی فتوا گرفته که لباس اهل علم به تن داشته و خود را در زمره آنان محشور ساخته و با ظاهر و قیافه‌اش مردم را فریفته؛ اما متولیان امور مردم که با علم به نادانی و پریشان فکری، کسی را در مقام افتاء منصوب می‌کنند و در نزد خود به او جایگاهی می‌دهند تا به شیوه نان به هم قرض دادن، به یکدیگر نفع برسانند، در گناه فتوای به ناحق مفتیان و عمل جاهلانه مقلدان، شریک هستند.

و به این علت علما گفته‌اند: هرکس بدون شایستگی علمی فتوا دهد، گنهکار و عاصی است و والیان امری که چنین فتوا دهنده‌ای را مورد تأیید و حمایت قرار می‌دهند، نیز گناهکارند. ابن قیم از ابوالفرج بن جوزی (رحمه الله) نقل کرده است که: «لازم است والیان امر، چنین مفتیانی را منع کنند؛ همان‌گونه که بنی‌امیه چنین کردند.» (7) اینان به منزله کسی هستند که راهنمای کاروان است؛ ولی خود راه را بلد نیست و مثل کسی است که بدون شناخت علم طب به مداوای مردم می‌پردازد، بلکه حال مفتیان بی‌سواد، بدتر از اینهاست. وقتی بر ولی امر لازم است که پزشک‌نمایان را از مداوای بیماران منع کند، پس چه رسد به مفتی نمایانی که کتاب و سنت را نمی‌شناسند و تفقّه در دین ندارند!

ابن تیمیه هم شدیداً منکر چنین کسانی بود. روزی یکی از مفتی نمایان به او گفت: «آیا بر کار مفتیان هم محتسب قرار داده‌ای؟» جواب داد: «بر کار نانوایان و آشپزان، محتسب گماشته شده است، چرا بر کار مفتیان محتسب نباشد؟» امام ابوحنیفه با اینکه به احترام انسانیت، قائل به حجر سفیه نبود، ولی حجر مفتی مسخره‌گو و متلاعب با احکام شرع را واجب می‌دانست؛ زیرا او با بازیگری به جماعت مسلمانان، ضرر کلی می‌رساند و حق فردی او در آزادی اندیشه، نمی‌تواند در برابر حق مردم مقاومت کند. مردی دید ربیعه بن ابی عبدالرحمن ـ استاد امام مالک بن انس ـ می‌گرید؛ پرسید: «چرا گریه می‌کنی؟» گفت: «از کسانی استفتا می‌شود که دانش ندارند و این خطر بزرگی برای اسلام است، برخی از این مفتیان بیش از دزدان سزاوار زندان‌اند!» (8) بسیاری از علمای سلف درباره مفتیان زمان خود گفته‌اند: «برخی از اینها در موضوعات چنان فتوا می‌دهند که اگر عمر می‌خواست فتوا دهد، همه مجاهدان اهل بدر را جمع می‌کرد.» (و از آنان نظر می‌خواست)

رأی ربیعه و امثال او کجا و رأی علمای زمان ما کجا؟ چگونه برخی که هیچ دانشی به اصول و فروع ندارند و قرآن و سنت را عمیقاً نیاموخته‌اند، بلکه تنها مروری گذرا بر آن داشته‌اند، امروزه درباره مسائل پراهمیت دینی، فتوا صادر می‌کنند؟! چگونه برخی جوانان با کمال سادگی و سهولت در مسائلی بسیار خطیر و با اهمیت فتوا صادر می‌کنند؟! افراد و مجتمعات را تکفیر می‌کنند و پیروان خود را از حضور در جمعه و جماعات، باز می‌دارند.

بسیاری از اینان در علوم شریعت، اهل ذکر نیستند و خود را برای نشستن در مجلس اهل ذکر و فرا گرفتن از آنان به زحمت نینداخته‌اند و به دست علما، فارغ‌التحصیل نشده‌اند، فرهنگ دینی آنان برگرفته از مطالعه‌ گذرای کتابهای معاصر است، ولی بین آنها و منابع اصلی دین، هزاران فرسنگ راه و هزاران حجاب است که اگر هم بخوانند، نمی‌فهمند؛ زیرا کلیدهای فهم و درک کتابهای اصلی، در دست اینان نیست. هر علمی، زبان و اصطلاحات خاصی دارد که فقط افراد متخصص و آشنای به آن علم، اهلیت فراگیری و فهم آن را دارند؛ همچنان‌ که مهندس و پزشک نمی‌تواند به تنهایی و از پیش خود، کتب حقوقی را بخواند؛ حقوقدان هم نمی‌تواند به تنهایی، کتب مهندسی را مطالعه کند؛ همین‌طور هیچ‌ یک از این صاحبان تخصص نمی‌توانند به تنهایی کتابهای فقهی را بخوانند و بفهمند؛ مگر آنکه استادی داشته باشند که دستشان را بگیرد.

فرهنگ مفتی

شایسته است مفتی و فقیهی که جای پیامبر (ص) می‌نشیند و از طرف خداوند ـ جلّ شأنه ـ امضا می‌کند، دانش وسیع از اسلام داشته و به ادلّه احکام، علوم عربیت، زندگی، عرف و عادت مردم احاطه کامل حاصل کرده و ملکه فقه و استنباط در او راسخ باشد. کسی که ارتباط محکم و تخصص عمیق نسبت به دو منبع اساسی احکام، یعنی کتاب و سنت ندارد، جایز نیست در امور دینی برای مردم فتوا صادر کند. کسی که فهم زبان عربی برایش ملکه نشده و علوم و آداب آن را نچشیده تا قرآن و حدیث را بفهمد، حق فتوا دادن برای مردم را ندارد. کسی که در مطالعه آرای فقهای اسلام به اندازه کافی تمرین نکرده تا مدارک احکام را بشناسد و راههای استنباط را دریابد و مواضع اجماع و اختلاف را بداند، نباید برای مردم فتوا صادر کند.

کسی که با علم اصول خو نگرفته و قیاس، علل و موارد کاربرد آن و نیز مواضع عدم جواز آن را نشناخته، جایز نیست فتوا بدهد. و کسی که با آثار و اقوال فقها نزیسته، موارد اختلاف، تعدد مدارک و تنوع مشربهای فکری آنان را درنیافته، باید از ورود در میدان فتوا اجتناب ورزد؛ چرا که گفته‌اند: هرکس اختلاف فقها و مجتهدان را نداند، بویی از فقه نبرده است. و بالاخره انسان برج عاج‌نشینی که در دنیای خاص ـ مادی یا معنوی ـ خود غرق است و واقعیت‌های زندگی و مشکلات مردم را درک نکرده است، مجاز به فتوا دادن نیست.

حافظ خطیب بغدادی در کتاب الفقیه و المتفقه از امام شافعی نقل می‌کند: «فتوا دادن در دین خدا روا نیست، مگر بر کسی که کتاب خدا را بشناسد و بر ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، تأویل و تنزیل، مکی و مدنی، مراد حقیقی و شأن نزول آن و نیز حدیث رسول‌الله و ناسخ و منسوخ آن، بصریت و آشنایی داشته باشد. حدیث را همان‌گونه بشناسد که قرآن را، و نیز از زبان و شعر عرب ـ تا جایی که در فهم قرآن مورد نیاز است ـ آگاهی کسب کرده باشد، سکوت و کم حرفی سجیه‌اش باشد و بر اختلاف افکار و آرا دانا باشد. علاوه بر همه اینها، قریحه و ملکه اجتهاد و فقاهت را کسب کرده باشد. اگر به چنین موقعیتی نائل شده باشد، می‌تواند بنشیند و در حلال و حرام ‌الهی، فتوا صادر کند؛ ولی اگر چنین نیست، بهتر است در میدان علم و دانش حرکت کند، ولی فتوا ندهد.» (9)

و باید دانست که نیروی حافظه و محفوظات انسان، به تنهایی برای فقاهت کافی نیست. مجتهد و فقیه باید بر تشخیص احادیث مقبول از مردود، صحیح از معلول، استنباط و ترجیح، توفیق و جمع بین نصوص و بین آنها و مقاصد شرعیه و قواعد کلیه، توانا باشد. از امام عبدالله بن مبارک پرسیدند: «عالم کی می‌تواند فتوا بدهد؟» پاسخ داد: «زمانی که دانش کافی به اثر (سنت و حدیث) و بصیرت لازم در رأی (عقل و قیاس و…) داشته باشد.»
با این همه، اثر بدون رای و رای بدون اثر، کارساز نیست. مفتی باید فرهنگی جامع داشته باشد که او را با هستی و حیات پیوند دهد، مسیر تاریخ را بشناسد و سنتهای الهی در اجتماع انسانی را بداند تا در دنیایی به سر نبرد که از زندگی و اوضاع و احوال آن دور و بیگانه باشد.

گفتاری دیگر از خطیب بغدادی

وی در الفقیه و المتفقه گوید: «بدان که همه دانشها ابزار فقه هستند. صاحبان همه علوم نیازمند چیزهایی هستند که فقیه هم به آنها محتاج است. فقیه باید از هر دانشی از دانشهای بشری ـ دنیایی و آخرتی ـ بهره‌ای برده باشد، جد و هزل، ضد و خلاف، نفع و ضرر، همه اموری که بین مردم جریان دارد و آداب و رسوم بین آنها را بشناسد. از شرایط مفتی آن است که در همه آنچه گفته شد، نظر نماید. لازمه این کار ملاقات با مردم، نشست و برخاست با اصحاب اندیشه‌ها و افکار مختلف، بحث و مذاکره با آنان، گردآوری کتب و مطالعه دائم و بررسی و نقد آنهاست.»

منظور خطیب این نیست که مفتی یا فقیه در کتابخانه‌اش کتاب بسیار از اینجا و آنجا گرد آورد، بدون اینکه بخواند و محتوایش را بفهمد؛ کمثل الحمار یحمل اسفارا. نقل است از برخی حکیمان که به او گفتند: «فلانی کتابهایی بسیار دارد.» گفت: «آیا به همان اندازه فهمیده است؟» گفتند نه! گفت: «پس چه می‌کند، چارپایی بر او کتابی چند!» و نیز مردی به مردی کاتب که از نوشته‌هایش سر درنمی‌آورد، گفت: «نوشتن، تو را چه سود جز رنج بسیار، بی‌خوابی و سیاه کردن کاغذ؟» (10) بدترین خطر برای مفتی آن است که در میان کتابهایش زندگی کند و از واقعیت‌های زندگی مردم بیگانه باشد. از این روی خطیب (رحمه‌الله) بسیار به صواب رفته که از مفتی خواسته جدی و شوخی زندگی و نفع و ضرر آن را بشناسد.

و از گفته‌های امام احمد است که: «سزاوار نیست کسی منصب افتاء را اشغال نماید مگر اینکه دارای پنج ویژگی باشد: اول، نیت پاک؛ اگر چنین نباشد، خودش و کلامش از نورانیت تهی است. دوم، حلم، وقار و آرامش (اشاره به ویژگیهای اخلاقی فقیه). سوم، توانایی علمی. چهارم، کفایت در زندگی تا محتاج مردم نباشد. پنجم، شناخت مردم.» (11) منظور از شناخت مردم، شناخت واقعیت‌هایی است که مردم با آن زندگی می‌کنند. مفتی بصیر باید به واقعیت‌ها، آگاه و از آن غافل نباشد تا بتواند فتاوایش را با زندگی مردم پیوند دهد. او آرا و فتاوایش را در خلأ صادر نمی‌کند. مراعات واقعیت‌ها، فقیه را ملزم می‌سازد مسائل معینی را رعایت کند، چارچوبهایی را بپذیرد و بر اعتبارات خاصی آگاه باشد.

امام ابن قیّم می‌گوید: فقیه کسی است که بین واجبات دینی و واقعیت‌های اجتماعی، ترکیب برقرار سازد. سزاوار نیست او در محیطی به سر برد که «باید باشد» بدون آنکه به واقعیت‌های کنونی اجتماع توجه داشته باشد، یا پیوسته گذشته را ببیند و از حال، غافل بماند، هر زمانی، حکمی خاص خود دارد و مردم به زمان خود شبیه‌ترند، تا به پدران خود.

جنبه دیگری وجود دارد که به تدین، تقوا و باطن فقیه، مربوط است. علم به تنهایی اگر پشتوانه‌ای از ایمان نداشته باشد، کافی نیست؛ ایمانی که صاحبش را از هواپرستی در صدور فتوا باز می‌دارد. مفتی باید در صدور فتوا، فقط تقرب به خدا و کسب رضایت او را در نظر داشته باشد، نه خشنودی عوام‌الناس یا پادشاهان و سلاطین. او باید تا جایی که در توان اوست، در جستجوی حق باشد، در پاسخگویی به استفتائات، عجله نکند و شتاب نورزد تا به او بگویند «دانشمند و علامه»، بلکه باید در مسائل مشکل و بغرنج با سایر دانشمندان مشورت کند و در جایی که دیگری را از خود اعلم می‌داند، پاسخگویی را به او محول سازد، در جایی که چیزی را نمی‌داند، از گفتن «نمی‌دانم» استنکاف نورزد. مقتضای امانت‌داری، علم و احساس مسئولیت در برابر دین، همین است. از امام مالک چهل مسأله سؤال شد، در جواب سی و شش مساله گفت: «نمی‌دانم!»اینان پیشوایان و الگوهای ما هستند، خداوند رحمت کند کسی را که حد خود را بشناسد. و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین

دوحه، ۱۴ جمادی الاول ۱۴۲۶ق، ۱۲ ژوئن ۲۰۰۵م. نیازمند عفو پروردگار، یوسف قرضاوی، مدیر مرکز تحقیقات سنت و سیره، دانشگاه قطر (12)

————————————————————————————–

1. الاعتصام، شاطبی، ج۳، ص۳۳ و ۳۵ چاپ المنار.
2. تحفه‌المحتاج، ج۴، ص۸۴٫
3. ر.ک: رسائل ابن تیمیه، ج۳، ص ۲۸۱ به بعد.
4. السیل‌الجرار، ج۴، ص۸۰٫
5. پایان نقل قول السیل الجرار، ج۴، ص ۵۸۴ و ۵۸۵٫
6. الموافقات، ج ۴، ص۲۴۴ تا ۲۶۴٫
7. معلوم می‌شود که بنی‌امیه والیان عالم با تقوا و دلسوز دین مردم بودند! ـ مترجم.
8. اعلام الموقعین، ج۴، ص۲۰۷٫
9. الفقیه و المتفقه، چاپ قصیم ریاض، ج۲، ص۱۵۷٫
10. الفقیه و المتفقه، ص۱۵۸ و ۱۵۹٫
11. این مطلب را ابن بطه در کتاب الخلع آورده و ابن قیم در الاعلام، ج۴، ص۱۹۹ آن را نقل نموده است.
12. برای آگاهی بیشتر از نظرات و فتاوی علما و فقها بزرگ شیعه و سنی و زیدی و اباظی، مراجعه شود به کتاب «اجماع المسلمین» ـ چاپ عمان ـ اردن ـ و کتاب «التعددیه المذهبیه فی‌الاسلام و آراء العلما فیها» تألیف سیدجلال‌الدین میرآقائی، چاپ تهران ۱۴۲۸ و ترجمه فارسی آن «تعدد مذاهب» چاپ مجمع جهانی تقریب.

مطالب مرتبط

r-kh

یادداشتی کوتاه از مرحوم استاد سید هادی خسروشاهی درباره حضرت آیت الله العظمی روحانی قدس سره الشریف

image-article100

اسلام ستیزی غرب: استشراق و مستشرقین

image-article100

سخنرانی استاد خسروشاهی درباره علامه هبهالدین شهرستانی

image-article100

سخنرانی استاد خسروشاهی در میزگرد کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دین

image-article100

دیدگاه شیخ قرضاوی درباره : شیعه، تکفیر و فتوا – بخش نخست