خاندانى بزرگ
خاندان صدر امتيازات مخصوصى دارد. پدر آقاموسى صدر، مرحوم آيت الله صدرالدين صدر، رئيس حوزه علميه قم و جامع كمالات مختلف بود.
آیت الله موسى شبیرى زنجانى
خاندان صدر امتیازات مخصوصى دارد. پدر آقاموسى صدر، مرحوم آیت الله صدرالدین صدر، رئیس حوزه علمیه قم و جامع کمالات مختلف بود. یکى از کمالاتى که انسان را در برابرشان خاضع مى کرد، اخلاق و جهات انسانى و نجابت مخصوص ایشان بود. غیر از مقام مرجعیت و سرپرستى و جهات علمى ایشان، عطوفت و مهربانى و تواضع، اشخاص را به حساب آوردن و براى آنها احترام قائل بودن، جهاتى بود که نظیرش بسیار نادر بود. من دربین آقایان آن زمان، چنین کسى را نمى شناختم. کسى که همه این فضایل اخلاقى را باهم جمع کرده باشد. خود ایشان که این گونه بود. پدر ایشان آقاسیداسماعیل صدر از مراجع بزرگ تقلید بود و بعد از میرزاى شیرازى مرجعیت به ایشان منتقل مى گردد، اگرچه به دلیل بعضى از جهات تقوایى که خودشان تشخیص مى دهند، از ادامه این کار صرف نظر مى کنند. کسانى که به دنبال امور معنوى بودند، ایشان را درمقام خیلى بالایى مى دیدند. چه کسانى که با ایشان معاشرت داشتند و چه علماى سیر و سلوک که درباره عوالم دیگر اطلاعاتى داشتند ایشان را صاحب مقام بسیار رفیعى مى دانند. ایشان مرجع بسیار بزرگ و طراز اولى بود و از نظر بى هوایى و تقوا، چیزهایى نقل مى کنند که نظیر آن کم پیدا مى شود. مثلاً سهم امامى را که برایشان مى آمد، به وسیله واسطه هایى مخفیانه بین افراد تقسیم مى نمودند و شرط مى کردند که ندانند از ناحیه ایشان است. افراد بعد از فوت ایشان فهمیده بودند که بعضى از سهم امامها و خدماتى که به آنها شده از ناحیه آقاى صدر بوده است. ایشان براى اینکه سهم امام به مصارف واقعى خود برسد و حیف و میل نگردد از واسطه ها التزام گرفته بودند که اطلاع ندهند کمکها از جانب ایشان است. گاهى از سوى همین افراد، یعنى افرادى که به آنها سهم امام مى داد، مورد هتک حرمت قرار مى گرفت که چرا آقاى حاج سیداسماعیل صدر که مرجع وجوهات است به این افراد توجه نمى کنند؟ آنها خیال مى کردند که ایشان بى توجه است، بعد فهمیده بودند که این کمکها از ناحیه ایشان است. یکى از افرادى که وسیله بود و به واسطه او پول فرستاده مى شد، مرحوم آقاى سیدعبدالحسین شرف الدین، بزرگ خاندان شرف الدین بود. ایشان روزى مى بینند که فردى بشدت به آقاى سیداسماعیل صدر اعتراض مى کند و ایشان مجبور مى شوند بگویند که این پولى که من الآن به تو مى دهم از ناحیه آقاى صدر است. بعد که آقاى صدر این مطلب را متوجه شدند خیلى ناراحت مى شوند و مى گویند که قرار نبود این مطلب را کسى بفهمد، تو چرا اظهار کردى؟
ایشان گاهى به درس مرحوم آخوند خراسانى حاضر مى شدند. شنیده ام که بعد از فوت میرزاى شیرازى، مرحوم آخوند خراسانى و آقاى سیدمحمدکاظم یزدى به سامره مى روند تا آقاى سیداسماعیل صدر براى آنها شهریه اى قرار دهد، چون آقاى صدر بعد از فوت میرزاى شیرازى به مرجعیت مى رسند. آقاى صدرى که این موقعیت را داشت، گاهى به درس مرحوم آخوند مى رفت. بعداً معلوم مى شود که ایشان آمده تا طلبه هاى فاضل را شناسایى کند و سهم امام را مخفیانه به آنها برساند. این اوصاف در مرحوم سیداسماعیل صدر بوده و در آقازاده ایشان، آیت الله صدرالدین نیز وجود داشته که اخیراً ما درک کردیم و رئیس حوزه قم بود و مشهور بود و از اعاظم این خاندان بود.
مرحوم آیت الله صدر شخص اول حوزه بود و امتیازات عجیب اخلاقى داشت. در این پدر و پسر امتیاز مخصوصى وجود داشت. برادرهاى آقاى سیدصدرالدین که عموهاى آقاى سیدموسى هستند نیز هرکدام امتیاز فوق العاده اى داشتند که محتاج بحث مفصلى است. یکى از عموزاده هاى آقاى سیدموسى صدر، شهید محمدباقر صدر است که اینها هر کدام جداگانه بحث مفصلى دارند. یکى دوتا نیستند. پدر سیداسماعیل صدر، آقاى سیدصدرالدین صدر هستند که از نوابغ دهر بودند. ایشان در هفت سالگى بر کتاب شرح قطر در نحو، حاشیه زدند. در دوازده سالگى به کربلا رفتند و مى گویند آنجا که رفتم وحید بهبهانى خیلى اصرار در اثبات مسئله حجیت ظن مطلق ـ که مسئله اى است اصولى ـ داشت و پیداست که در آن سن دوازده سالگى اهل تشخیص این مراحل بوده اند. در همان سن به درس علامه بحرالعلوم مى روند که مرجع تقلید بزرگى در آن زمان بود. بحرالعلوم کتاب منظومه اى در فقه دارد به نام دُرّه که معروف است. ایشان این کتاب را در سال 1205 هـ تنظیم مى کنند و در آن موقع سیدصدرالدین دوازده ساله بودند. علامه بحرالعلوم این منظومه را به نظر سیدصدرالدین مى رساند که آن را تصحیح کند و اگر اشکال ادبى و شعرى دارد رفع نماید. مرحوم سیدحسن صدر که از آن بیت است، از یکى از ادباى مهم عرب، مرحوم شیخ جابر کاظمى نقل مى کند که مى گفت: رضى(رض) معروف است که اشهر قریش است اما به نظر من آسیدصدرالدین از رضى هم اشهر است. صاحب ریاض در سال 1210 به سیدصدرالدین اجازه اجتهاد دادند. یعنى از نوجوانى ایشان مجتهد بودند.
پدر آقاسیدصدرالدین، آقاسید صالح هستند که دراثر طغیان احمد جزار که حاکم شهرى در جبل عامل لبنان بود، از لبنان مجبور به فرار مى شوند و به عراق مى آیند. ایشان در نجف مدفون هستند. او هم از علماى بزرگ بوده است. پدر سیدصالح، سیدمحمد بوده و سیدمحمد هم پسر ابراهیم شرف الدین است که ابراهیم شرف الدین و سیدمحمد، یعنى پدر و پسر هر دو جد آل شرف الدین هستند که سیدعبدالحسین شرف الدین یکى از علماى سرشناس آنها بود. خود ابراهیم شرف الدین پسر سید زین العابدین على و زین العابدین هم پسر نورالدین على است. همه این افرادى که من ذکر مى کنم از علماى بزرگ بودند. سیدنورالدین على که خیلى مهم بود، پسر على نورالدین بود که او هم داماد شهید ثانى است. خلاصه آباء و اجداد و پسرعموها، همه از علماى سرشناس درجه اول، یا قریب به همین مراتب از شخصیتهاى علمى بوده اند.
سى و سومین جد آقاموسى صدر، حضرت موسى بن جعفر(ع) هستند. تا آنجا که ما مى شناسیم، آباء این خانواده همه افراد کم نظیر و یا بى نظیر بوده اند. همین آقا سیدصدرالدین (یعنى پدر سیداسماعیل صدر) از نوه دخترى شیخ على است و شیخ على هم نوه پسرى شیخ على ثبت است و شیخ على ثبت هم همان کسى است که حاشیه بر شرح لمعه دارد و از علماى مهم بوده و پدرش شیخ محمد است که فرد فوق العاده اى در رجال و حدیث و غیره است. او هم پسر صاحب معالم است که معروف است. صاحب معالم نیز پسر شهید ثانى است. پس نسب این خانواده از یک طرف هم به شهید ثانى منتهى مى شود و خلاصه از طرق مختلف به رجال علمى تراز اول متصل مى شوند.
مادر آقاى سیدموسى صدر دختر مرحوم آیت الله قمى است که خود مرجع تقلید و مجاهد معروف است که ما در اواخر او را درک کردیم. پدر آقاى قمى و برادرانش همگى از افراد بسیار ممتاز و مهم بوده اند، غیر از شخص خود ایشان. خلاصه خاندان آقاى موسى صدر، خاندان بسیار اصیلى است. این اوصاف از جهات مختلف در فرزندان مرحوم آیت الله صدرالدین صدر منعکس شده است. کاملاً محسوس است که اولاد ایشان از یک اصالت مخصوص و کمالات خاص، چه نفسى و چه علمى برخوردارند.
آقاى موسى صدر هم داراى برجستگیهاى خاص علمى، اخلاقى و روحى بود. اولین فردى که من با او مباحثه داشتم، ایشان بود. اولین هم مباحثه ایشان نیز بنده بودم. پدر ایشان مرحوم آیت الله صدر که در حوزه رئیس بود، به نوشتن حاشیه اى بر بعضى از کتب فقهى مشغول بودند. جلسه اى را تشکیل داده بودند که پدر من جزو افراد مؤثر آن بود و در آن درباره مسائل فقهى و علمى مذاکره و تبادل نظر مى کردند. دراثر رفاقت خاصى که بین پدر ایشان و پدر من بود، قهراً ما آشنایى داشتیم و هم بحث شدیم. سن ما هم قریب به هم است، 6 ماه یا من از ایشان بزرگتر هستم و یا ایشان از من. از این نظر، تقارب سنى داشتیم و از اول دوران طلبگیمان مباحثه را باهم شروع کردیم. ایشان امتیازات مخصوصى داشت که بسیار مشوق بحث بود.
اولاً ایشان بسیار سریع الانتقال و از این جهت از افراد درجه اول بود.
ثانیاً علاوه بر سرعت انتقال، صافى فهم بود. یک فهم صافِ مطابق با فطرت داشت. اشخاص دیگرى از این درجه اولها به تعبیر ما بودند که از بابت دقت نظر مى شد آنها را بر آقاى موسى صدر ترجیح داد، ولى از نظر صافى فهم،فطرى بدون فهم، و روح حقیقت جویى، کسى را نمى توانم ترجیح بدهم; هیچ کس را. بسیار بسیار صاف بود. این هم امتیاز دیگرى بود. از نظر دقت نظر هم جزو درجه اولها بود، اگرچه بعضیها را از این نظر مى شد ترجیح داد. ولى ایشان هم خود درجه اولها بود، اما نسبت به صافى فهم هیچکس بر ایشان ترجیح نداشت، یک نفر هم من سراغ ندارم که در این جنبه بر ایشان مقدم باشد، خیلى فوق العاده بودند.
ثالثاً جهت دیگرى که در ایشان بود، بیان ایشان بود. بسیار بیان روشن و بدون تعقیدى داشت. آقاى موسوى اردبیلى مى گفت که من در درس آیت الله داماد که استاد مشترک ما بود، گاهى اشکالى به نظرم مى آمد که مى خواستم بگویم. کمى فکر مى کردم تا جمله مناسبى را بیابم و با آن اشکال را طرح کنم. ولى آقاموسى فورى با کوتاهترین عبارت و روشنترین بیان همان مطلبى را که ما مى خواستیم بگوییم، بیان مى کرد. نحوه بیان و طنین صدایش بسیار مناسب و مطلوب بود. در بحثها (چه بحثهاى اجتماعى و چه علمى) هیچ کس از صحبتهاى او احساس خستگى نمى کرد.
امتیاز دیگرى که در ایشان بود، ادب بیان بود. ما هیچوقت ندیدیم که در صحبت با افراد صدایش را بلند کند و باخشونت سخن بگوید. لفظ تند، تعبیر تند و یا اهانت آمیز درباره اشخاص به کار نمى برد. ما در طول این مدت ندیدیم، هیچ گاه. در صحبت ادب فوق العاده اى داشت. این هم امتیاز دیگرى بود که او را دربین افراد مشخص مى کرد.
نکته دیگرى که جزو جهات ممتاز و عالى ایشان بود، انصاف ایشان در بحث بود. ایشان منصف بود در حد اعلاى انصاف. روح حقیقت جویى در ایشان بسیار غالب بود. هیچوقت نمى خواست حرف خود را بر دیگرى تحمیل کند. ممکن است کسى عقیده خود را تحمیل نکند ولى بعد که مى بیند طرف مقابل نمى پذیرد، سکوت کند. ایشان حرف خود را تحمیل نمى کرد و اگر مى دید دیگرى حرف حسابى دارد، بدون هیچ مضایقه اى آن را مى پذیرفت. اعتراف به حقانیت طرف بحث براى او امرى بسیار عادى بود. خاطره اى از ایشان به یاد دارم: مرحوم آقاى سیدابوالحسن اصفهانى فوت کرده بود و دونفر براى مرجعیت بیش از دیگران مورد توجه عامه بودند. البته مراجع بزرگ زیاد بودند ولى دوتا در رتبه اول قرار داشتند و از نظر توجه عموم بر بقیه مى چربیدند. یکى مرحوم آیت الله بروجردى بود و دیگرى مرحوم آیت الله قمى. آقاى قمى جد مادرى ایشان است. البته مرحوم آقاى قمى بعد از فوت آقاى اصفهانى سه چهارماهى بیشتر زنده نبود. آقاى صدر مى فرمود که با تحقیقى که از اهل خبره کرده ام، تقلید از هر دو آقایان جایز است. منتها من از آیت الله بروجردى تقلید مى کنم، به دو جهت: یکى اینکه ایشان نزدیکتر و در دسترس است. ایشان در قم ساکن اند در حالى که آقاى قمى در عراق است و در دسترس نیست. دیگر اینکه از تعصب دورتر است (از تعصب بیتى و خانوادگى) و من نمى خواهم این جهات در من اثر بگذارد.
روح حقیقت جویى ایشان بسیار قوى بود. این جهات مختلف بود که ایشان را بسیار ممتاز مى ساخت. مرحوم آیت الله داماد از نظر دقت نظر و استقصاء مطالب از افراد بسیار ممتاز بود. ولى خود دقت نظر و استقصاء قهراً مشترى زیادى پیدا نمى کند. همه کس نمى توانند این را بفهمند و امور دقیق و موى شکافیها قابل هضم عموم نیست. مطلب هم زیاد که دنبال شود، خیلى ها حوصله آن را ندارند. بیان ایشان هم از بیان هاى روشن نبود. سایر جهاتى که غیرعلمى هستند و افراد را جذب مى کند هم در ایشان نبود. منحصراً افراد خاصى به درسشان مى آمدند که طالب مسائل علمى بودند و سطح فهمشان هم از سطح عموم بالاتر بود که بتوانند دقایقى را که ایشان در درس مى گویند درک کنند. لذا شاگردان ایشان از نظر کمیت زیاد نبودند ولى از نظر کیفیت ممتاز بودند. چندنفر از درجه اولها شاگردان ایشان بودند که یکى از آنها آقاى سیدموسى صدر بود و ایشان ممتاز بود. از قم هم که به نجف رفته بود، شنیدم که طلوع کرده بود و خیلى مورد توجه بعضى ها واقع شده بود. حتى نجفیها گفته بودند که ما خیال نمى کردیم که قم چنین محصولى داشته باشد! و شما روى قم و قمى ها را سفید کردید. زمانى که ایشان در قم بودند و قبل از اینکه به نجف بروند، ما معالم را با یکدیگر مباحثه مى کردیم. در هنگام مباحثه، مطالبى را که در کفایه و درس خارج مطرح بود و یا از بزرگان مى شنیدیم، مورد نقد و ابرام قرار مى دادیم و ایشان کاملاً قدرت جرح و تعدیل این مطالب را داشت. روى موازینى که امروز درباب اجتهاد مطرح مى شود، ایشان حتى آن وقتها خیلى مافوق این حرفها بود و در اینکه قوه استنباط داشت، هیچ شکى نیست. ایشان فهمى صاف و سرعت انتقال داشت، درس هم خوانده بود و در درس بزرگان هم شرکت کرده بود.
روزى آقایى از علماى نجف از فردى انتقاد مى کرد و مى گفت: او هیچوقت حاضر نیست از کسى تمجید کند. همیشه منتظر است تا دیگران از او تعریف کنند. حاضر نیست اگر کسى اظهار علاقه اى کرد، او هم در جواب اظهار علاقه کند. ایشان مى گفت یکى از امتیازات آقاى موسى صدر این است که اگر کسى اظهار محبت و علاقه اى کرد، نمى گذارد بى پاداش بماند، مثلاً مى گفت: من به آقاى موسى صدر گفتم اشخاص آمده بودند پیش من و مدرس کفایه مى خواستند. من شما را معرفى کردم. مى گفت: آقاموسى فورى جواب داد: این افتخار ماست که شما ما را قبول کرده باشید براى تدریس کفایه و نگذاشت که براى بعد بماند و همان جا پاداش اظهار محبت ما را داد. این اخلاق در ایشان بود و به این جهت در لبنان یا هرجایى که بود، جلب توجه همه را مى کرد. به یاد دارم که ایشان در اوایل کار مجله مکتب اسلام شرکت داشت و بعد به لبنان رفت. ایشان آن موقع سرپرست مکتب اسلام بود. افراد ممتازى آنجا بودند و همه جزء دانشمندان بنام و ممتاز حوزه بودند. ایشان سرپرست مجله بود و رسیدگى به مقالات را ایشان مى کرد. یکى از نویسندگان مجله براى من تعریف مى کرد که به آقاموسى گفتم: شما بالاخره هرطور بود ما را صید کردید و با هر نقشه اى بود، ما راکشاندید. ایشان مى گفت: آقاموسى جواب داد: نه این نقشه نبود، این طبیعت من است.
مقالاتى را که آقاموسى مى نوشته به نظر تمامى افراد جلسه مى رساند، با اینکه الزامى در این کار نداشت. او خود مقالات دیگران را ملاحظه مى کرد و قرار بود آنها را اصلاح کند، ولى مقاله اى را که خود مى نوشت به نظر تمامى افراد مى رساند. آقا موسى گفته بود: این مسئله طبیعى من است. درباره مقاله اى که از جلسه اى خارج مى شود، چرا دیگران نظر ندهند؟ چرا من تکرو باشم؟ و این اخلاقى که در ایشان بود، طبعاً همه را جذب مى کرد. بعد از اینکه به لبنان رفته بود، از آقاى موسوى اردبیلى شنیدم که مى گفت هیچ رهبر و پیشوایى در منطقه نفوذ خودش اینقدر محبوبیت ندارد که آقاموسى دارد. حتى اسم تعدادى از بزرگان تراز اول را هم بردند و گفتند آنها هم در منطقه نفوذ خودشان محبوبیت آقاموسى را ندارند. این بهواسطه همین جهات اخلاقى محسوسى است که در ایشان بود. یکى از بزرگان قم مى گفت به لبنان و نزد آقاموسى رفتم. آنجا چند تلفن بود. این گوشى را که مى گذاشت، آن یکى را برمى داشت و متصل بود، هیچ قطع نمى شد. و به تعبیر عده اى دیگر، مثل شبانى بود که همه را حفظ مى کرد. چنین حالتى نسبت به مردم لبنان داشت یعنى در هرجا که بود چنین بود.
ایشان از نظر سیاسى در ایران و لبنان و در جلساتى که با سیاستمداران کهنه کار و وارد شرکت داشتند از پس همه برمى آمد. با اینکه او جوان بود و آنها کهنه کار بودند، هیچ کم نمى آورد. حسابى بحث مى کرد و از پس همه برمى آمد. استعداد ذاتى او هم اینگونه اقتضاء مى کرد. ذاتاً خیلى باهوش بود; هم هوش علمى داشت و هم هوش سیاسى.
(27/2/69 )
منبع : فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر