جهان اندیشه اقبال؛ به انگیزه برگزارى هفته اقبال لاهورى در استانبول (بخش پایانی)
اقبال كه به عواقب سوء توطئه غربى «سیاست جدا از دین» پى برده و فلسفه سیاسى خود را بر اساس لزوم هماهنگى سیاست و مذهب بنا نهاده بود.
جهان اندیشه اقبال؛ به انگیزه برگزارى هفته اقبال لاهورى در استانبول (بخش پایانی)
حجت الاسلام والمسلمین استاد سیدهادى خسروشاهى – زمستان 1374
اقبال که به عواقب سوء توطئه غربى «سیاست جدا از دین» پى برده و فلسفه سیاسى خود را بر اساس لزوم هماهنگى سیاست و مذهب بنا نهاده بود، ماکیاولى را سخت مورد انتقاد قرار داده و او را فرستاده شیطان و باطل پرست خوانده است و گفته:
دهریت چون جامه مذهب درید***مرسلى از حضرت شیطان رسید
آن فلارنساوى باطل پرست ***سرمه او دیده مردم شکست
نسخه اى بهر شهنشاهان نوشت ***در گل ما دانه پیکار کشت
فطرت او سوى ظلمت برده رخت ***حق زتیغ خامه او لخت لخت
بتگرى مانند آذر پیشه اش ***بست نقش تازه اى اندیشه اش
مملکت را دین او معبود ساخت ***فکر او مذموم را محمود ساخت
بوسه تا بر پاى این معبود زد ***نقد حق را بر عیار سود زد
باطل از تعلیم او بالیده است ***حیله اندازى فنى گردیده است(31)
اقبال سوسیالیسم را هم یک نوع حیله و مکر عیارانه پنداشته و مردم را از آن برحذر داشته است:
گر ز مکر غربیان باشى خبیر ***روبهى بگذار و شیرى پیشه گیر
چیست روباهى تلاش ساز و برگ ***«شیر مولا جوید آزادى و مرگ»
جز به قرآن ضیغمى روباهى است ***فقر قرآن اصل شاهنشاهى است
چیست قرآن؟ خواجه را پیغام مرگ ***دستگیر بنده بى ساز و برگ
هیچ خیر از مردک زرکش مجو ***لن تنالوا البر حتى تنفقوا(32)
او طى بیاناتى مى گوید: «عقیده من که روى اساس منطق و برهان قرار گرفته این است که بهترین راه حل مشکلات اقتصادى در قرآن است. تردیدى نیست وقتى که نیروى سرمایه دارى از حد وسط تجاوز مى کند، براى جهان بشریت لعنتى به بار مى آورد، اما طریق نجات دادن جهان از تأثیرات منفى سرمایه دارى این نیست که سرمایه دارى را از نظام معیشت کاملاً خارج کنیم، چنانکه کمونیستها پیشنهاد مى کنند. قرآن به خاطر این که نیروى مذکور را در حدود مناسبى نگه دارد، قانون وراثت و زکات را به جهانیان عرضه داشته است و با در نظر گرفتن طبیعت بشرى همین طریق را مى شود عملى گفت. «کمونیسم در اصل عکس العمل کوتاه اندیشى اروپا و کاپیتالیسم آن است. ولى حقیقت این است که کاپیتالیسم اروپا و کمونیسم شوروى هر دو نتیجه افراط و تفریط اند و راه وسط همان است که قرآن کریم به ما ارائه نموده است. مقصود شریعت اسلامى این است که گروهى از مردم به علت سرمایه دارى گروهى دیگر را مغلوب نسازند».(33) اقبال ناسیونالیسم افراطى و وطن پرستى را هم شدیداً مورد انتقاد قرار داده است. زیرا به عقیده وى جهان بشرى از دست تعصب وطن پرستى تقسیم گردیده و بنى آدم که اعضاى یکدیگرند، دشمن جانى همدیگر شده اند.
آنچنان قطع اخوت کرده اند***بر وطن تعبیر ملت کرده اند
تا وطن را شمع محفل ساختند***نوع انسان را قبائل ساختند…
مردمى اندر جهان افسانه شد***آدمى از آدمى بیگانه شد
روح از تن رفت و هفت اندام ماند***آدمیت گم شد و اقوام ماند(34)
مى نگنجد مسلمان در مرز و بوم ***در دل او یاوه گردد، شام و روم(35)
پس در واقع اقبال نه تنها به ضرورت تشکیل جامعه اسلامى و اداره آن به وسیله اسلام ایمان دارد، بلکه درباره میهن اسلامى هم به نوعى انترناسیونالیسم اسلامى اعتقاد دارد که در این بحث کوتاه، قصد ورود به آن را ندارم.
3ـ اقبال و وحدت اسلامى
سنگ بناى وحدت اسلامى در دستور موکد قرآن مجید که مى فرماید: (انما المؤمنون اخوه) نهاده شده است که هر مسلمان را برادر مسلمان دیگر شناخته است. آیه دیگر: (واعتصموا بحبل الله جمیعاً ولاتفرقوا) راه ایجاد و استقرار این وحدت و یگانگى را نشان مى دهد و براى نگهدارى آن دستور مى دهد که به ریسمان خدا چنگ بزنید و از یکدیگر جدا نشوید. اگر چه شالوده وحدت اسلامى در قرآن مجید و بیانات رسول اکرم(ص) پى ریزى شده و همواره در جلوگیرى از تفرقه و نفاق در میان مسلمانان موثر بوده است، ولى نهضت وحدت اسلامى به معنى جدید سیاسى آن که توأم با احساسات ضد غربى بود از اواخر قرن سیزدهم هجرى مطابق اواخر قرن نوزدهم میلادى آغاز گردید. وقتى که استقلال کشورهاى اسلامى از طرف کشورهاى استعمارگر غرب به خطر افتاده بود، زمزمه وحدت اسلامى از قلم و بیان سیدجمال الدین اسدآبادى (افغانى) بیرون آمد و سید براى نجات کشورهاى اسلامى از چنگال عفریت استعمار، مسلمانان را براى مبارزه با آن به اتحاد و یگانگى فرا خواند.
سید جمال الدین درباره وحدت اسلامى مى گوید: «امروز مذهب اسلام به منزله یک کشتى است که ناخداى آن محمدبن عبدالله(ص) است و قاطبه مسلمین از خاص و عام کشتى نشینان این سفینه مقدسه اند و یومنا هذا این کشتى در دریاى سیاست دنیا دچار طوفان و مشرف به غرق گردیده است، تکلیف ساکنان و راکبین این کشتى که مشرف به غرق و آماده هلاکند، چیست؟ آیا نخست باید در حراست و نجات این کشتى از توفان و غرق آن کوشید یا در مقام دوئیت و اختلاف کلمه و پیروى اغراض و نظریات شخصى برآمده و در هلاکت یکدیگر ساعى باشند».(36)
هنگام آغاز این نهضت، مسلمانان شبه قاره هند از آن به گرمى استقبال نمودند و براى ملت خود فقط یک اسم گذاشته بودند و آن «مسلمان» بود. پس از آن هیچ موقع پیش نیامده که در میان آنان احساس وابستگى با جهان اسلام رو به ضعف نهاده باشد و شاعران آنها به اندازه اى که شعرهاى اسلامى سروده اند، از قهرمانان ملى خود تمجید نکرده اند. اقبال اسلام را مخصوص یک نژاد و یک اقلیم و زمان و مکان معین نمى داند بلکه آن را شریعتى نجات بخش براى همه جهان معرفى مى کند و معتقد است که سراسر روى زمین یک مسجد است و اسلام در یک مرز و بوم نگنجد، بلکه جهانى و جاودانى است:
جوهر ما با مقامى بسته نیست ***باده بندش به جامى بسته نیست
هندى و چینى سفال جام ماست ***رومى و شامى گل اندام ماست
قلب ما از هند و روم و شام نیست ***مرز و بوم او به جز اسلام نیست
پیش پیغمبر چو کعب پاک زاد ***هدیه اى آورد از «بانت سعاد»
در ثنایش گوهر شب تاب سفت***سیف مسلول از سیوف الهند گفت
آن مقامش برتر از چرخ بلند***نامدش نسبت به اقلیمى پسند
گفت «سیف من سیوف الله» گو***حق پرستى جز به راه حق مپو
در پایان همین منظومه مى گوید:
مسلمستى دل به اقلیمى مبند***گم مشو اندر جهان چون و چند
از پرچمداران بزرگ نهضت وحدت اسلامى در شبه قاره هند ـ که بذر آن را سیدجمال کاشته بودـ مى توان از مولانا محمدعلى جوهر، مولانا ظفر على خان و از همه مهمتر از علامه اقبال نام برد. تأثیر عمیقى که اقبال بر مسلمانان شبه قاره گذاشت، در تاریخ نظیر نداشته است. اقبال هر نوع ملت پرستى را تقبیح نمود و آن را موجب تمام خرابیهاى جنگها، که بر بى گناهان و ضعیفان مسلط مى شود، اعلام نمود. اقبال ملت پرستى را در ردیف «خدایان باطل» که انسانها در زمانى آنها را پرستیده اند، قرار داده و در منظومه اى به اردو «از این خدایان تازه که بزرگترین آنها وطن است» نام برده است. اقبال به هنگام مسافرت خود به اروپا، دریافت که از ملت پرستى احساس رقابت سیاسى، استعمار، نفاق و انحلال ملل ضعیف بوجود مى آید که بالاخره فرهنگ و تمدن انسانى را نابود ساخته، مذهب و روحانیت را نیز از میان مى برد و لذا گفته است: «اگر در جهان، رقابت وجود دارد به سبب این است. اگر مقصود تسخیر تجارت است به سبب این است، اگر سیاست از صداقت خالى است به سبب این است و اگر خانه ضعیف غارت مى گردد، به سبب این است».(37) و نیز مى گوید: «به سبب این، مخلوق خدا به اقوام منقسم مى گردد. به سبب این ریشه ملیت اسلام قطع مى گردد».
اقبال براى آشنایى مسلمانان با آثار سوء ملت پرستى مى گوید: ملت پرستى و اسلام، متناقض یکدیگرند و ملت اسلام اگر بخواهند مسلمانان واقعى بشوند باید خود را به گروه هاى ترک، عرب، ایرانى، افغانى، هندى و… تقسیم نکنند، زیرا این پدیده از نظر اسلام بسیار زشت و ناروا است. اقبال در منظومه اى با عنوان «تفسیر سوره اخلاص» مسلمانان را به سوى وحدت و یگانگى دعوت نموده و از تفرقه ملتها بر حذر داشته است:
آنکه نام تو مسلمان کرده است***از دویى سوى یکى آورده است
خویشتن را ترک و افغان خوانده اى ***واى بر تو آنچه بودى مانده اى
وارهان نامیده را از نامها***ساز با خم در گذر از جامها
اى که تو رسواى نام افتاده اى ***از درخت خویش خام افتاده اى
با یکى ساز از دویى بردار رخت*** وحدت خود را بگردان لخت لخت
اى پرستار یکى گر تو تویى***تا کجا باشى سبق خوان دویى
صد ملل از ملتت انگیختى ***بر حصار خود شبیخون ریختى
یک شو و توحید را مشهور کن ***غائبش را از عمل موجود کن
اقبال در یک دو بیتى، تبعیضات نژادى را مطرود مى شمارد و مى گوید که ما مثل گلهاى چمن هستیم که از یک بهار به وجود آمده ایم:
نه افغانیم و نى ترک و تتاریم***چمن زادیم و از یک شاخساریم
تمیز رنگ و بو بر ما حرام است***که ما پرورده یک نوبهاریم
اقبال در یکى از اشعار خود مسلمانان را به «عسل» تشبیه مى کند، یعنى از گلهاى مختلف قطره هاى شهد بوجود مى آید و پس از تصفیه، یک واحد نو را تشکیل مى دهد:
نکته اى، اى همدم فرزانه بین***شهد را در خانه هاى لانه بین
قطره اى از لاله صحراستى***قطره اى از نرگس شهلاستى
این نمى گوید که من از عبهرم***آن نمى گوید من از نیلوفرم
ملت ما شأن ابراهیمى است***شهد ما ایمان ابراهیمى است(38)
4ـ موضع اقبال در مقابل غرب
اقبال کاملاً فرهنگ غرب را شناخته بود و با اندیشه هاى فلسفى و اجتماعى غرب آشنایى عمیق داشت و در خود غرب نیز به عنوان یک متفکر و یک فیلسوف به شمار مى آمد. اما با همه آشنایى و شناسایى غرب، آن را فاقد یک ایدئولوژى جامع انسانى مى دانست. او نشان داد که دانش فرنگ، لات و عزى را در جسدهاى تازه درآورده و سحر و افسون آنها ما را فریب مى دهد:
از فسونش دیده دل نابصیر*** روح از بى آبى او تشنه میر
علم اشیاء خاک ما را کیمیاست*** آه در افرنگ تأثیرش جداست
عقل و فکرش بى عیار خوب و زشت*** چشم او بینم دل او سنگ و خشت
علم از او رسواست اندر کوه و دشت*** جبرئیل از صحبتش ابلیس گشت
اقبال پیشرفت غرب را در علم و صنعت هم نکوهش مى کند و مى گوید:
دانش افرنگیان تیغى بدوش***در هلاک نوع انسان سخت کوش
با خسان اندرجهان خیروشر***در نسازد مستى علم و هنر
آه از افرنگ و از آیین او***آه از اندیشه لادین او
علم حق را ساحرى آموختند***ساحرى نى، کافرى آموختند
هر طرف صد فتنه مى آید نفیر***تیغ را از پنجه رهزن بگیر(39)
باز در همین خصوص مى گوید:
فرنگ آفریند هنرها شگرف***برانگیزد از قطره اى بحر ژرف
کشد گرد اندیشه پرگار مرگ***همه حکمت او پرستار مرگ
رود چون نهنگ آبدوزش به یم***زطیاره او هوا خورده هم
نبینى که چشم جهان بین هور***همى گردد از غار او روز کور
تفنگش به کشتن چنان تیز دست***که افرشته مرگ را دم گسست(40)
اقبال خواهان قطع ارتباط شرق با غرب است:
اى زافسون فرنگى بى خبر***فتنه ها در آستین توانگر
از فریب او اگر خواهى امان***اشترانش را زحوض خود بران(41)
با وجود این اقبال به انسانى بودن جهان و جهانى بودن انسان اعتقاد دارد. گوهر تمدن یک پدیده انسانى است نه شرقى است و نه غربى. بلکه انسانى است و نسل و نژاد و مرز جغرافیایى ندارد.
حکمت اشیا فرنگى زاد نیست***اصل او جز لذت ایجاد نیست
نیک اگر بینى مسلمان زاده است***این گهر از دست ما افتاده است
چون عرب اندر اروپا پرگشاد***علم و حکمت را بنا دیگر نهاد
دانه آن صحرانشینان کاشتند***حاصلش افرنگیان برداشتند
این پرى از شیشه، اسلاف ماست***باز صیدش کن که او از قاف ماست
اقبال در دنباله این اشعار هشدار مى دهد که بالاخره از غربیان حق ناشناس باید گریخت:
لیکن از تهذیب لا دینى گریز***زآنکه او با دین حق دارد ستیز
فتنه ها این فتنه پرداز آورد***لات و عزى در حرم باز آورد
از فسونش دیده دل نابصیر***روح از بى آبى او تشنه میر
کهنه دزدى، غارت او برملاست***لاله مى نالد که داغ من کجاست؟
اقبال تأکید مى کند که اخذ و اقتباس از غرب باید با روح تشخیص، استقلال و اعتماد به نفس همراه باشد نه از روى تقلید کورکورانه:
شرق را از خود برد تقلید غرب***باید این اقوام را تنقید غرب
قوت مغرب نه از چنگ و رباب***نى ز رقص دختران بى حجاب
نى ز بهر ساحران لاله روست***نى زعریان ساق و نى از قطع موست
محکمى، او را نه از لا دینى است***نى فروغش از خط لاتینى است
قوت افرنگ از علم و فن است***از همین آتش، چراغش روشن است
حکمت از قطع و برید جامه نیست***مانع علم و هنر عمامه نیست
علم و فن را اى جوان شوخ و شنگ***مغز مى باید نه ملبوس فرنگ
اندرین ره جز نگه مطلوب نیست***این کله یا آن کله مطلوب نیست
فکر چالاکى اگر دارى بس است***طبع دراکى اگر دارى بس است
با این شروط و لوازم، شاید وسوسه لاهورى در بیان خطر روى کرد به غرب، فرو مى نشیند. خود او اندیشمندانى چون کانت، برگسون، ویلیام جیمز، و دیگران را مى ستود و از آنان به عنوان استاد فقید و بزرگ یاد مى کرد، ولى این مانع از این نبود که با غرب به ستیز برنخیزد. بزرگترین اثر غرب ستیزى او به فارسى همان مثنوى «پس چه باید کرد اى اقوام شرق؟» است که پیام ضد غربى آن هنوز هم تازه است:
دانى از افرنگ و از کار فرنگ***تا کجا در قید زنار فرنگ
رخم از او، نشتر از او، سوزن از او***ما و جوى خون و امید رفو
کشتن بى حرب و ضرب آیین اوست***مرگها در گردش ماشین اوست…
هوشمندى از خم او مى نخورد***هر که خورد اندر همین میخانه مرد
محرم از قلب و نگاه مشترى است ***یا رب این سحراست یا سوداگرى است
تاجران رنگ و بو بردند سود***ما خریداران همه کور و کبود
آنچه از خاک تو رست اى مرد حر***آن فروش و آن بپوش و آن بخور(42)
اقبال برخلاف بسیارى از روشنفکرنمایان که وظیفه شرق و مسلمانان را تنها اخذ و اقتباس از غرب مى دانند، بر اصل دیگرى پاى مى فشرد و آن چیزى است که او رسالت مشرقیان خصوصاً مسلمانان را در رویارویى با بحران کنونى جهان متمدن و تلاش در تأمین کاستیها و اصلاح کژیها مى داند.(43)
اى غنچه خوابیده چو نرگس، نگران خیز***کاشانه ما رفت به تاراج غمان خیز
از ناله مرغ سحر از بانگ اذان خیز***وز گرمى هنگامه آتش نفسان خیز
از خواب گران، خواب گران، خواب گران خیز***از خواب گران خیز
فریاد ز افرنگ و دلاویزى افرنگ ***فریاد ز شیرینى و پرویزى افرنگ
عالم همه ویرانه ز چنگیزى افرنگ***معمار حرم باز به تعمیر جهان خیز
از خواب گران، خواب گران، خواب گران خیز***از خواب گران خیز(44)
5ـ مقام زن در شعر اقبال
امروزه همه جا صحبت از حقوق زن است و اتهام اینکه اسلام حقوق زن را مراعات نکرده رواج دارد. خوب است بدانیم که دیدگاه اقبال مسلمان در این زمینه چیست؟ اقبال در اشعار خود احترام خاصى براى زن قائل است. در منظومه اى به زبان اردو که ترجمه آن ذکر مى شود مى گوید:
1ـ «تصویر پیکر کائنات از وجود زن رنگین است. سوز درون زندگى با ساز زن عملى شده است».
2ـ «شرف وجود زن در بلندى از ثریا هم بالاتر است. چون هر شرف جهان در مکنون درج وى است ».
3ـ زن اگر چه کتابى به بزرگى مکالمات افلاطون به بار نیاورد، ولى شرار افلاطون هم از شعله وى سرازیر گردیده است».
در قطعه شعرى درباره مقام مادر مى گوید:
نغمه خیز از نغمه زن ساز مرد***از نیاز او دو بالا ناز مرد
پوشش عریانى مردان زن است(45)***حسن دلجو عشق را پیراهن است
عشق هم پرورده ى آغوش او***این نوا از زخمه ى خاموش او
آنکه نازد بر وجودش کائنات***ذکر او فرمود با طیب و صلوه(46)
مسلمى کو را پرستارى شمرد***بهره اى از حکمت قرآن نبرد
نیک اگر بینى اموت رحمت است***زآنکه او را با نبوت نسبت است
شفقت او شفقت پیغمبر است***سیرت اقوام را صورتگر است..
گفت آن مقصود صرف کن مکان ***زیر پاى امّهات آمد جنان(47)
ملت از تکریم ارحام است و بس***ورنه کار زندگى خام است و بس
حافظ رمز اخوّت مادر است***قوّت قرآن و ملت مادر است(48)
در یک قطعه شعر دیگر خطاب به زن مى گوید:
اى ردایت پرده ناموس ما***تاب تو سرمایه فانوس ما
طینت پاک تو ما را رحمت است***قوّت دین و اساس ملت است
کودک ما چون لب از شیر تو شست***لا اله آموختى او را نخست
مى تراشد مهر تو اطوار ما***فکر ما، گفتار ما، کردار ما
برق ماکو در سحابت آرمید***بر جبل رخشید و در صحرا تنید
اى امین نعمت آیین حق***در نفسهاى تو سوز دین حق…
آب بند نحل جمعیت توئى***حافظ سرمایه ملت توئى
از سر سود و زیان سودا مزن***گام جز بر جاده ى آبا مزن
هوشیار از دستبرد روزگار***گیر فرزندان خود را در کنار
فطرت تو جذبه ها دارد بلند***چشم هوش از اسوه ى زهرا(س)مبند
تا حسینى شاخ تو بار آورد***موسم پیشین به گلزار آورد(49)
اقبال مى گوید: زنان مسلمان باید سیرت فاطمه زهرا(س) دخت گرامى رسول خدا(ص) را دستورالعمل و سرمشق خود سازند. به حجاب و عفاف گرایند و از خودنمایى و بى بند و بارى زنان غربى احتراز جویند، زیرا زهرا (س) به عنوان دختر و همسر ایده آل و مادر نمونه شایسته هر گونه تقدیر و تحسین است. از اشعار فارسى اقبال در این باره چند بیت ذکر مى کنیم:
مریم از یک نسبت عیسى عزیز***از سه نسبت حضرت زهرا(س) عزیز
نور چشم رحمه للعالمین***آن امام اولین و آخرین
آنکه جان در پیکر گیتى دمید***روزگار تازه آیین آفرید
بانوى آن تاجدار اهل أتى***مرتضى مشکل گشا، شیرخدا
پادشاه و کلبه اى ایوان او***یک حسام و یک زره سامان او
مادر آن مرکز پرگار عشق***مادر آن کاروان سالار عشق
آن یکى شمع شبستان حرم***حافظ جمعیت خیر الامم
تا نشیند آتش پیکار و کین***پشت پا زد بر سر تاج نگین
در نواى زندگى سوز از حسین(ع) ***اهل حق حرّیت آموز از حسین(ع)
سیرت فرزندها از امّهات***جوهر صدق و صفا از امّهات
مزرع تسلیم را حاصل بتول***مادران را اسوه کامل بتول
بهر محتاجى دلش آنگونه سوخت***با یهودى چادر خود را فروخت
نورى و هم آتشى فرمانبرش***که رضایش در رضاى شوهرش
آن ادب پرورده ى صبر و رضا***آسیاگردان و لب قرآن سرا
گریه هاى او ز بالین بى نیاز***گوهر افشاندى بدامان نماز
اشک او برچید جبرئیل از زمین***همچو شبنم ریخت بر عرش برین
رشته ى آیین حق زنجیر پاست***پاس فرمان جناب مصطفى است
ورنه گرد تربتش گردیدمى ***سجده ها بر خاک او پاشیدمى (50)
6ـ شیعه و سنى:
نکته اى که در پایان باید به آن شاره کنیم دیدگاه وسیع اقبال لاهورى درباره همه مسلمانان است. او با اینکه یک فرد سنى مؤمنى بود، على رغم فشار محیط و تعصب ناشى از تبلیغات استعمار انگلیس در شبه قاره هند هرگز گرایشى به سوى این تعصب جاهلى پیدا نکرد. اقبال در اشعار خود آنچنان از اهل بیت پیامبر تمجید و دفاع مى کند که گویى یک شیعه است. او به ما مى آموزد که دفاع از حق اهل بیت(ع) نباید ویژه شیعه باشد. اهل بیت پیامبر یادگارهاى او هستند و باید همه مسلمانان به آنان احترام بگذارند.اقبال راه نجات مسلمانان را پرهیز از اختلاف، روى آورى به وحدت و اعتصام به حبل الله مى داند و مى گوید:
اى که از اسرار دین بیگانه اى***با یک آیین ساز اگر فرزانه اى
من شنیدستم ز نبّاض حیات***اختلاف توست مقراض حیات
از یک آیینى مسلمان زنده است***پیکر ملت ز قرآن زنده است
ما همه خاک و دل آگاه، اوست***اعتصامش کن که حبل الله اوست
چون گهر در رشته او سفته شو***ورنه مانند غبار آشفته شو
و در قصیده اى دیگر براى تکمیل بیان فوق مى گوید:
در شریعت معنى گوهر مجو***غیر ضوء در باطن گوهر مجو
این گهر را خود خدا گوهر گر است***ظاهرش گوهر بطونش گوهر است
علم حق غیر از شریعت هیچ نیست***اصل سنت جز محبت هیچ نیست
فرد را شرع است مرآت یقین ***پخته تر از وى مقامات یقین
ملت از آیین حق گیرد نظام***از نظام محکمى خیزد دوام
اشاره کردیم که اقبال در کشورى که تعصب مذهبى باطل، در اثر تبلیغات استعمار در اوج قرار دارد به مدح و تمجید اهل بیت مى پردازد و افکار را متوجه مقام و موقعیت اهل بیت و خدمات آنان به اسلام مى نماید و به شناخت و شناسایى آنان مى پردازد.
مثلاً درباره حضرت على(ع) مى گوید:
از ولاى دودمانش زنده ام***در جهان مثل گهر تابنده ام
زمزم ار جوشد ز خاک من از اوست***مى اگر ریزد ز تاک من از اوست
هر که داناى رموز زندگى است***سرّ اسماى على داند که چیست
مرسل حق کرد نامش بوتراب***حق یدالله خواند در ام الکتاب
مرتضى کز تیغ او حق روشن است***بوتراب از فتح اقلیم تن است
اقبال که اصل سنت را محبت تفسیر مى کند، در شعر دیگرى راجع به حضرت على(ع)، وى را باب مدینه محبت مى نامد و مى گوید:
اى باب مدینه محبت***اى نوح سفینه محبت
اى سر خط وجوب امکان***تفسیر تو سوره هاى قرآن
اى مذهب عشق را نمازى***اى سینه تو امین رازى
اى سرّ نبوت محمد(ص)***وى وصف تو مدحت محمد(ص)
بى تو نتوان به او رسیدن***بى او، نتوان به تو رسیدن
اقبال، راجع به دختر پیامبر(ص) قصیده بسیار پرمحتوایى دارد که متن فارسى آن را در بخش قبلى، به تناسب بحث تجلیل از مقام زنان، آوردم. استاد محمدحسن اعظمى و الصاوى على شعلان نیم قرن پیش آن را به عربى برگردانده اند که دوست دارم ترجمه عربى آن را نیز در اینجا نقل کنم که هم بسیار زیبا و جالب و شورانگیز است و هم اینکه نسخه چاپى آن کمتر در دسترس قرار دارد. قصیده، تحت عنوان «فاطمه الزهرا» چاپ شده است:
نسـب الـمسیح بـنى لـمـریم سـیره *** بقیت عـلى طول المدى ذکراها
والمجـد یشـرق مـن ثـلاث مطالـع *** فـی مهـد فاطـمه فما أعلاها
هی بنتُ مَن ، هی زوج مَن ، هی أمّ مَن *** مَن ذا یدانی فی الفخـار أباهـا
هی ومضه من نور عین المصطفى *** هادی الشعوب إذا تروم هداها
هی رحمه للعالمین وکعبه الآم *** ال فی الدنیا وفی أخراها
من أیقظ الفطر النیام بروحه *** وکأنه بعد البلى أحیاها
وأعاد تاریخ الحیاه جدیده *** مثل العرائس فی جدید حلاها
ولزوج فاطمه بسوره (هل أتى) *** تاج یفوق الشمس عند ضحاها
أسد بحصن الله یرمی المشکلات *** بصقیل یمحو سطور دجاها
إیوانه کوخ وکثر تراثه *** سیف عندی بیمینه تیاها
فی روض فاطمه نما عصنان لم *** ینجبهما فی النیرات سواها
فأمیر قافله الجهاد وقطب دا *** نره الوئام هالإتحاد أبناها
حسن الذی صان الجماعه بعدما *** أمسى تفرقها یحل عراها
ترک الخلافه ثم أصبح فی الدیار *** إمام ألفتها وحسن علاها
و «حسین» فى الابرار و الاحرار ما***أزکى شمائله و ما أنداها
فتعلموا دین الیقین من الحسین *** إذا الحوادث أظمأت بلظاها
وتعلموا حریه الإیمان من *** صبر الحسین وقد اجاب نداها
الأمهات یلدن للشمس الضیاء *** وللجواهر حسنها وصفاها
ما سیره الأنبیاء إلا الأمهات *** فهم إذا بلغوا الرقی صداها
هی أسوه للأمهات وقدوه *** یترسم القمر المنیر خطاها
لما شکا المحتاج خاف رحابها *** رقت لتلک النفس فی شکواها
جادت لتنقذه برهن خمارها *** یا سحب أین نداک من جدواها
نور تهاب النار قدس جلاله *** زمن الکواکب أن تنال ضیاها
جعلت من الصبر الجمیل غذائها *** ورأت رضا الزوج الکریم رضاها
فمها یرتل آی ربک بینما *** یدها تدیر على الشعیر رحاها
بلت وسادتها لآلىء دمعها *** من طول خشیتها ومن تقواها
جبریل نحو العرش یرفع دمعها *** کالطل یروی فی الجنان رباها
لولا وقوفی عند أمر المصطفى *** وحدود شرعتهونحن فداها
لمضیت للتطواف حول ضریحها *** وغمرت بالقبلات طیف ثراها (51)
اقبال درباره امام حسین(ع)، نوه پیامبر اسلام هم در موارد متعدد، اشعار گونه گونى دارد که نقل همه آنها مقدور نیست و من در این مختصر، چند بیت از یک قصیده او را مى آورم تا ببینید که دیدگاه یک مسلمان سنى هوادار وحدت اسلامى و مخالف اختلاف شیعه و سنى، چگونه است و ما چگونه باید باشیم؟
آن امام عاشقان پور بتول***سرو آزادى ز بستان رسول
الله الله باى بسم الله، پدر***معنى ذبح عظیم آمد پسر
بر زمین کربلا بارید و رفت***لاله در ویرانه ها کارید و رفت
خون او تفسیر این اسرار کرد***ملت خوابیده را بیدار کرد
تیغ «لا» چون از میان بیرون کشید***از رگ ارباب باطل خون کشید
تا قیامت قطع استبداد کرد***موج خون او چمن ایجاد کرد
نقش الا الله در صحرا نوشت***سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین(ع) آموختیم***زآتش او شعله ها اندوختیم
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز***تازه از تکبیر او ایمان هنوز
اى صبا این پیک دور افتادگان***اشک ما بر خاک پاک او رسان
پس روش اقبال در تمجید از اهل بیت و تجلیل از اصحاب پیامبر، براى ایجاد وحدت بین مسلمانان شیعه و سنى یک روش کاملاً منطقى و اسلامى است و پیروان راه حق، باید در این راه کوشا باشند و گرنه دشمنان اسلام، که نه شیعه را دوست دارند و نه سنى را، از اختلاف این دو جناح بزرگ اسلام سوء استفاده خواهند کرد.پس از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران استکبار جهانى به ایجاد اختلاف بیشتر پرداخته است و ما باید بیدار و هوشیار باشیم تا توطئه هاى دشمن را خنثى سازیم. جالبست اشاره کنم که اقبال در «زبور عجم» در ضمن غزلى پیروزى انقلاب اسلامى را در ایران چنین مژده مى دهد:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما***اى جوانان عجم جان من و جان شما
غوطه ها زد در ضمیر زندگى اندیشه ام***تا بدست آورده ام افکار پنهان شما
مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت***ریختم طرح حرم در کافرستان شما
مى رسد مردى که زنجیر غلامان بشکند***دیده ام از روزن دیوار زندان شما
در واقع اقبال مى دانست که غرب براى تفرقه مسلمین، دو راه عمده را انتخاب کرده است:
1ـ تجزیه کشورهاى اسلامى و ایجاد 45 کشور از یک امت، که امروز 20 نوع آن عربى است!
2ـ ایجاد اختلاف بین شیعه و سنى که دو مذهب عمده اسلام را تشکیل مى دهند.
آیا شیعه آیین جدیدى دارد؟ آیا سنى دین تازه اى آورده است؟ هرگز. هر دو به خداى یگانه، پیامبر خاتم، معاد، قرآن واحد کامل، حج، جهاد، نماز، روزه، مکه، قبله واحد و سنت خدا، اصحاب، اهل بیت و…. اعتقاد و ایمان دارند.اما، هر دو مانند هر چهار مذهب اصلى اهل سنت، در اجتهادهاى خود، راه هاى گوناگونى مى پیمایند. امام خمینى (رحمه الله علیه) مى فرماید: «دستهاى ناپاکى که بین شیعه و سنى در دنیاى اسلام اختلاف مى اندازند، نه سنى هستند و نه شیعه… اینها ایادى استعمارند که مى خواهند بر کشورهاى اسلامى مسلط گردند و با نیرنگ هاى مختلف ثروت هاى مردم ما را غارت کنند و به نام شیعه و سنى اختلاف ایجاد مى کنند». جمله اى هم از شهید حسن البناء نقل مى کنم و به سخن خود خاتمه مى دهم: حسن البناء وقتى سخن از اختلاف میان شیعه و سنى پیش مى آمد، مى گفت: «فلنتحد فیما نتفق و لیعذر بعضنا البعض فیما نختلف» در آنچه که با هم هم عقیده ایم، متحد شویم و در چیزهایى که اختلاف نظر داریم، همدیگر را معذور بداریم. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
—————————————————————————————
31ـ رموز بى خودى، ص 134.
32ـ جاویدنامه، ص 89.
33ـ گفتار اقبال لاهور، ص 67.
34ـ رموز بى خودى، ص 111.
35ـ رموز بى خودى، ص 109 و 110.
36ـ شرح حال و آثار سیدجمال الدین اسدآبادى، ج 1/58.
37ـ اندیشه هاى اقبال لاهورى.
38ـ در شناخت اقبال، ص 40، مقاله دکتر جاوید اقبال.
39ـ پس چه باید کرد؟ ص 410.
40ـ افکار، ص 234.
41ـ پس چه باید کرد؟ ص 408.
42ـ کلیات اقبال، ص 842 و 843.
43ـ سرآغاز نواندیشى معاصر، ص 285.
44ـ زبور عجم، شماره 19، بخش 2; کلیات فارسى، طبع لاهور، ص 473.
45ـ اشاره به آیه شریفه «هن لباس لکم و انتم لباس لهن» بقره / 187.
46ـ اشاره به حدیث مشهور «احب من دنیاکم ثلاثا: الطیب، النساء و قره عینى الصلوه».
47ـ اشاره به حدیث معروف «الجنه تحت اقدام الامهات».
48ـ کلیات اقبال، ص 186ـ 184.
49ـ کلیات اقبال، ص 8ـ187.
50ـ کلیات اقبال، ص 7ـ186.
51ـ «فلسفه اقبال و الثقافه الاسلامیه فى الهند و الباکستان» تألیف: محمدحسن الاعظمى و الصاوى على شعلان، صحفه 111+110، چاپ قاهره، دار الاحیاء الکتب العربیه، 1369 هجرى، 1950 میلادى.