تشکیل جبهه آزاد شاهکار مبارزات ضد استعماری سید( بخش چهارم)
سيد هرچه بيشتر به تفكر و مطالعه و مبارزه ميپرداخت ، در اين عقيده ثابتتر و بر اين رأي پابرجاتر ميشد.
اصلاح مسلمین به عقیده سید
دکتر جواد فلاتوری
سید هرچه بیشتر به تفکر و مطالعه و مبارزه میپرداخت ، در این عقیده ثابتتر و بر این رأی پابرجاتر میشد که : تنها علت پیشرفت مسلمین صدر اسلام و یگانه مایه رسیدن به آن سیادت بلند پایه و تمدن خیره کننده این بود که آنان معنی دین را آنطوری که هست فهمیده و با قلبی لبریز از خلوص تمام دستورات عملی آن را به کار بسته و بدون زیاد و کم به مورد اجرا میگذاشتند . به همین میزان سر انحطاط و پستی و عقبماندگی و زیر دستی مسلمین قرون بعدی ( بخصوص این قرون اخیر ) بیاطلاعی و نفهمی یا کژفهمی حقایق دین و بکار نبستن دستورات عملی و مسخ احکام واقعی آن بوده ، تا وقتی از روی دلبستگی در پی حقایق نرفته و آنها را طوری که هست نفهمند و تا موقعی که طبق آن عمل ننموده ، به موجب آن قیام و در مقابل وزش بادهای مخالف از خود استقامتی نشان ندهند ، روی رستگاری و ترقی را نخواهند دید .
این بود عقیده سید بطور اجمال ؛ ولی این عقیده که میبایست شالوده نهضتی قرار گیرد نباید به این سادگی بیان شود ، زیرا هم اکنون افکار دیگری در مغز اغلب شما خوانندگان عزیز جایگیر است که « به احتمال قوی» نمیگذارد این سخنان مورد پسند واقع شود . ناچار از دریچه مصاحبهای که در این زمینه بین او ویکی از دانشمندان ترکیه به عمل آمده ، دلایل و توضیحاتی به نظرتان خواهیم رسانید . اینک متن مصاحبه آمیخته با شرح و تفسیر : شیخ عبدالقادر مغربی ( یکی از دانشمندان ترک ) ضمن نامهای ، به یکی از دوستانش اینطور مینویسد : روزی سید ( شاید با تأسف) از لنینگراد و فینا ( که مانند بلاد مسلمین ، جزء ممالک شرقی محسوب است ) تمجید نموده میگفت این دو نقطه نیز مانند پاریس ظاهری خوش و آراسته و باطنی منظم و آرام دارند ، در صورتی که فینا از « آستانه » که ما اکنون در آن هستیم بزرگتر است ، یعنی آنها با بیداری رو به پیش و آستانه « خمار آلود » در بن بست رکود ، دور خود میچرخد .
من تقریباً برای اینکه تمام سرزنش سید را نسبت به آستانه نپذیرفته باشم گفتم : آستانه از سی سال پیش امتیاز فاحشی یافته ، مقایسه وضع کنونی با آن موقع بهترین گواه عملی بر پیشرفت مسلمین بوده ، به خوبی ثابت میکند که اینان در همین نزدیکی دوش به دوش ملل اروپایی گامهای بلند به سوی ترقی خواهند برداشت . سید گفت : اگر پیشرفت و تمدن ما بر اساس و شالوده قران قرار نگیرد ، آنچنان پیشرفتی به حال ما سودی نخواهد داشت و انحطاط و پستی و عقبافتادگی گریبان ما را رها نخواهد کرد .
گفتم ما به چشم خود میبینیم که همین آستانه کوچک در این سی سال فاصله درازی را پیموده ، اگر به همین میزان پیشروی نصیب ما شود ، چطور ممکن است از چنگال واماندگی رهایی نیابیم ؟ اینجا سید جواب دندان شکنی که به کلی زبان اعتراض را کوتاه میکرد داده و گفت : ای عجب ! این پیشرفت خوش خط و خال و فریبندهای که نصیب ما شده عین تقهقر و پسروی و مجسمه انحطاط و واماندگی است . چرا ؟
زیرا ما در این تمدن ناقص خود تمام و تمام مقلد ملل اروپایی بوده ، پایههای آن بر یک فکر آزاد و مستقلی که از کانون مغز خود ما ، جستن نموده باشد قرار نگرفته : روی این اصل باید بیمناکانه ، انتظار آن را داشت که پس از مدت کوتاهی ذلیل آنان شده ، ایشان را بر خود مسلط و شعار دین اسلام را که سربلندی و توفق بر اجانب است ، به زیردستی و سرشکستگی و کرنش و دریوزگی در مقابل آنها مبدل ببینیم .
از نظر اینکه تا وقتی دین محرک اساسی ما نبوده ، به اعتقاد و اتکا بر اینکه ما به حکم خدا باید ترقی کنیم ، از جای بر نخیزیم ، بلکه اجبار و « فشار و سوز حسرتی » که از پیشرفت بیگانگان در خود حس میکنیم و هوس اینکه ما نیز باید « ماسک » ملل مترقی را به صورت بزنیم ، ما را حرکت دهد ـ تا وقتی چنین باشد ـ بایستی عاجزانه چشم به دست آنها دوخته برای همیشه در پیشگاهشان فروتن و در بین چنگالشان که در این راه کم کم با بدان ما رفته سخت گرفتار باشیم . علاوه بر این ، از نظر اهمیتی که به آنها ـ به آنهایی که « پیشوامآبانه » محترمشان میداریم ـ میدهیم ، میمون وار تمام کارهای آنها « زشت و زیبا ، درست و نادرست ، مطابق با محیط کنونی خود و مخالف آن » را ملاک ترقی قرار داده ، کورکورانه ، راه کژی را که هرگز فلاح در آخر آن نیست پیش خواهیم گرفت .
تازه گذشته از اینکه وقتی این حرکت از روی ایمان و کاملاً ارادی نباشد ، احساسات عمومی به جوش نیامده و آن قیام همگانی که لازم است صورت نگرفته ، در نتیجه به آن ترقی که باید برسیم نخواهیم رسید ، از اینها گذشته ، تازه ما به موجب بیخبری از حقایق دین و هم از نظر ضرری که از این قسم دینداری بردهایم ، به عوض اینکه خود را ملامت کنیم ، دین و وابستگان به دین را به فحش و ناسزا کشیده به کائنات بد خواهیم گفت و سرانجام کار به جایی میرسد که : نه رشد اخلاقی ، نه تربیت صحیح ، نه فکر اجتماعی درست و نه ایمان و اعتقادی که بتواند روابط ما را محفوظ دارد ، هیچ یک در بین ما حکمفرما نبوده ، افسار گسیخته ، نه میفهمیم چه میکنیم ، نه خواهیم دانست برای چه در حرکتیم و نه درک میکنیم که به کجا رهسپاریم .
گفتم : پس راه صحیح و عاقلانه و بدون خطری که بتوان در سایه آن به تمدن حقیقی و همدوشی با اروپاییان رسید چیست ؟ گفت : یک جنبش دینی ـ جنبشی که در شکم آن خواهی نخواهی نهضت سیاسی نهفته است ـ لازم باشد ، تا به سعادت برسیم . همانطوری که یگانه عامل اساسی برای تحول اوضاع ملل اروپایی از بربریت به تمدن تنها و تنها همان حرکت دینی آنها بود . بدین ترتیب که : « لوئیروس » پیشوای فرقه پروتستانیه همین که دید مسیحیان نسبت به پاپ اعتقادات عجیبی از خود نشان داده و عموماً از دین مسیح بیخبر و یا یک سلسله اعتقادات فاسدی در سر دارند و از آن طرف هم روحانیون ، کم کم وضعیت اشرافیت به خود گرفته اوضاع اجتماع هر روز وخیمتر میشود ، ( چون چنین دید ) دست به اصلاحات اساسی دینی زده کم کم تمام ممالک به هم چشمی یکدیگر هر یک ، یک روش خاصی را در قسمت دینی پیش گرفتند ، و بطور خلاصه مبدأ حرکت تمام اروپاییان از آنجا شروع می شود .
گفتم : دین مسیح فاسد و بیاساس بود ، و به دست مصلحین ترمیم شد ، ولی دین ما که به سپاس خدا تاکنون از هر گونه دستبردی مصون بوده ، حرکت دینی و جنبش مذهبی در آن چگونه و بر چه اساسی باید مبتنی باشد ؟
گفت : حرکت دینی در این دین ـ دینی که گرفتار کژفهمی و کتمان حقایق شده به این است که : همت دانشمندان مصروف اصلاح کژفهمی عوام و خواص شده ، آنچه را از عقاید دینی و حقایق قرآنی و متن اساسنامه شرعی ، برخلاف واقع فهمیده و در نتیجه ضربه سخت به پیشرفت مسلمین وارد آوردهاند ، از مغز آنها خارج نمایند … مثل اینکه اکثر مسلمین ، عوام و خواص ، معنی قضا و قدر را اینطور فهمیدهاند که باید انسان و اجتماع در راه همآغوش شدن با فرشته مجد و بزرگواری ابداً تلاشی نداشته برای رهایی از بردگی و اسارت هیچ جنبشی از خود نشان ندهد و مانند اینکه پارهای از احادیث را ـ که از فساد آخرالزمان خبر میدهد ـ بدین معنی گرفتهاند که هیچ کس نباید برای اصلاح و فلاح جامعه کوچکترین حرکتی را بنماید ، و بالاخره این گونه عقاید فاسد و امثال آن را که امروز زیاد در بین مسلمین رواج دارد ، باید از آنها گرفت و در مقابل ، افکار و عقاید صحیح را به آنها آموخت و قران و احادیث را به همان معانی صحیحی که اسلام اراده نموده و خیر و صلاح جامعه در آن است در دسترس همه گذاشت .
سپس از کتبی که در دست ماست و از تعلیم و تربیت غلطی که بین مردم متداول و جز اتلاف عمر نتیجهای نمیبخشد سخت گله و انتقاد نمود ـ (نگارنده میگوید ) از نظر این که این انتقاد تنها مربوط به روحانیون و دانشجویان علوم قدیم بوده و عمومی نیست ، آن را در پاورقی همین صفحه نگاشته 5 باید بخصوص این طبقه مطالعه نمایند ـ بعد اینطور ادامه داد که : بیگانگان بیدار ، به مغز و جان این علوم رسیده و آن را با اسلوبی بسیار جاذب بکار انداخته ، از این راه به ترقیات روزافزونی نایل شدهاند ، در صورتی که ما گیج و سرگردان در هیولای پوست و زوائد این علوم فکر و خود را پنهان ساخته ، اصلاً به عواقب وخیم و هلاکتی که انتظار ما را میکشد ، توجه نمیکنیم . پس در هر صورت : باید با یک نهضت دینی به این نکبت خاتمه داد .
« پایان مصاحبه » سید به هر جا که میرسید ، مطابق استعداد طرف گوشهای از هدف خود را به او نموده ، وی را به اصلاح « دین وسیاست ، متدین و سیاستمدار » دعوت میکرد . بویژه توجه افراد مؤثر و حساس و سیاستمداران اسلامی و صاحب نفوذ را بیش از همه به این نقشه اصلاحی خود جلب نموده ، با براهین صادقانه آنان را به این راه اصلاح که نتیجه منجر به اتحاد اسلامی میشد ، میخوانده و همه را از عاقبت سستی در این امر خطیر میترسانید ؛ ولی همانطوری که شنیدید استعمارگران ( بویژه امپریالیسم انگلیس ) تا ممکن بود مستقیماً و وقتی نمیتوانستند بطور غیر مستقیم ، یعنی به وسیله همین پادشاهان و سیاستمداران اسلامی با وی میجنگیدند ، وی نیز با آنان مبارزه مینمود .
روی این اصل ( گرچه گاهی در مقابل آن زجر و تبعیدها ، مورد تفقد پارهای از آنان واقع میگشت ؛ ولی باز ) تمام زمامداران اسلامی بدون استثناء از وی اندیشه داشته ، جمله ـ از ترسی که بر شئونات جابرانه خود داشتند ـ بیاندازه مراقب حرکات و گفتههای او بودند . اینک نمونهای از مبارات سید با امپریالیستهای استعمار گر و پادشاهان و زمامداران « اسلامی »بیدادگر ! …
پایه
چون منظور ، سید از تحمل شدائد و زحمات فقط و فقط اصلاح حال مسلمین بود ، از این نظر ضمن مبارزات خود برای اینکه راه اساسی و صددرصد عملی ، برای انجام مقاصد خویش و موفقیت خود به دست آورد . تمام بلاد مسلمین را گردش نموده ، به خوبی به اوضاع سیاسی و موقعیت جغرافیایی و روحیه مردم آنجا آشنا شده ، مصلحین و مفسدین هر کجا را شناخته ، به نیروی مخالفین ( از ارباب و نوکر ) در کلیه نقاط ، مسلمان نشین ، پیبرده ، وی با مردم و مردم با وی تماس میگرفتند . تا بالاخره توانست هر لحظه در این راه تجربیاتی به دست بیاورد و حتی در پارهای از بلاد مانند مصر ، قسمتی از آن را به مورد عمل بگذارد .
مبارزات سید در افغانستان سید پس از خاتمه تحصیلات در رشتههای مختلف ( نحو ، صرف ، معانی ، بیان ، نویسندگی ، تاریخ عمومی ، تاریخ خصوصی ، تفسیر ، حدیث ، فقه ، اصول فقه ، کلام ، تصوف ، منطق ، حکمت عملی : سیاسی ، اخلاقی ، حکمت نظری : طبیعی ، الهی ، ریاضیات : حساب ، هندسه ، جبر ، هیئت ، طب ، تشریح ) و پس از مسافرت به هند و اقامت متجاوز از یک سال در آنجا ، به خاطر فراگرفتن پارهای از علوم ریاضیات به سبک جدید و پس از مسافرت به بیت الله و دیدن بلاد مسلمین و تماس با آنها « در سن 20 سالگی ( 1274 هـ 1858 م ) یعنی در زمان حکومت دوست محمد خان » ، در سلک رجال حکومت افغانستان وارد و پس از مدتی در زمان امارت محمد اعظم خان ( تقریباً 1282 هـ 1866 م ) به مقام نخست وزیری آنجا « صدر اعظمی نائل شد . نزدیک بود حکومت افغانستان پس از مدتها مبارزه ، به تدبیر وی منحصر به محمد اعظم خان شود و آرامش سرتاسر آن سرزمین را فراگیرد : ولی از بخت بد در اثر فکر غرور آمیز یکی از پسران امیر ، سر از نو آتش جنگ بین محمد اعظم خان و برادرش شیر علی در گرفت … این دفعه دولت انگلیس ، علناً به همراهی شیرعلی ( یا ماده گاو شیرده به انگلیس ) قیام نموده و همانطوری که « سیره مرضیه »این جنس شریف ! است رجال محمد اعظم خان را با کیسههای جواهر آبستن ساخته آنان نیز دست از ولی نعمت اصلی کشیده و دل از سرزمین مادری شسته ، به خیانت پرداختند …
محمد اعظم خان شکست خورد و به ایران گریخت ؛ ولی سید چون کوه بر جای خود ایستاد . زمامدار جدید « شیرعلی » به واسطه اهمیت خانوادگی سید و از ترس هواخواهان ملی ، از دستاندازی به وی خودداری میکرد ؛ ولی در عین حال خوابهای هولانگیزی برای او میدید : چون هر شب غذاهای مطبوع و « پرگاز و بخار » اربابش بر سرتاسر امعا و احشا وی ( از روده قولون گرفته ، تا حنجره نامبارکش ) حکومت مینمود .مبارزات علنی سید با ( ارباب و نوکر ) از اینجا شروع شد و چون اوضاع وخیم بود محترمانه به بهانه زیارت خانه خدا ( در سال 1285 هـ 1896 م یعنی سه ماه بعد از فرار محمد اعظم خان ) به شرط این که به ایران ـ که احتمال قوی ملاقات با محمد اعظم خان در آن بود ـ نیاید ، از افغانستان خارج و با باقی گذاشتن یک مشت هواخواه ملی و یادگار نهادن تنویر افکار عمومی به هند رفت .
مبارزات سید در هند
سید سه سفر به هند نمود : 1. در حدود سال 1272 برای فراگفتن علوم جدید 2. سال 1285 ( یعنی پس از خروج از افغانستان ) به قصد عبور 3 . سال 1296 هـ ( یعنی پس از بیرون شدن از مصر ) از نظر تبعید . از سفر دوم ، سر مبارزه داشت . ولی هنوز به سر حد هند نرسیده ، مقدمات خنثی نمودن افکارش فراهم شده بود . حکومت هند استقبال شایانی از سید به عمل آورد . اما ای کاش تدلیس را نمینمود : پس از ورود ، با کمال احترام « در » رفت و آمد را به روی سید بست و جز با بودن جاسوسان ـ که خادمانه ملازم وی بودند ـ کسی را حق ملاقات نداد ؛ تا اینکه سرانجام یعنی پس از یک ماه عذرش را خواست … آری در و بام را بسوی سید بستند و جاسوسان خاکآسا ، به آستانه وی نشستند . ولی از « بخت بد » آنها هیچ یک از این کارها سر شوریده سید را به سامان و قلب شیرانه وی را لرزان و زبان حقیقت گوی او را منحرف نمینمود . یعنی با تمام این سختگیریها همین که چند نفری جمع یا جمعیتی فراهم میشد ، خطابههای آتشین ضد استعماری و استبدادی را شروع میکرد …
و بطور خلاصه این تضییقات ، نه تنها جلوگیر سید نبود ، بلکه دل او را قویتر و مردم را به راستگویی و خلوص نیتش بیناتر و هر لحظه روح شجاعت و جانبازی را ( در این راهی که این جانباز پیش گرفته بود ) در نهاد آنها قویتر و نیرومندتر مینمود … بالاخره هند را با ولولهای که در سر و دلها انداخته بود ترک نمود ! ولی پس از چند سال دیگر برگشته ، ابتدا در حیدر آباد اقامت و پس از لشگرکشی انگلیس به مصر ، به امر حکومت هند به کلکته رفته و تا پایان غوغای مصر ، در آنجا حبس نظر بود . زیرا دولت انگلیس از وی و از شورش هند میترسید و حق هم داشت بترسد !…
در طول این 7 ، 8 ماه گرچه نمیگذاشتند ، سید خوب از قضایای خارج با خبر گردد ، ولی باز چون از روابط دوستانه او بین او و هواخواهانش نمیتوانستند جلوگیری کنند ، نور وی هر روز خانه افکار آنها را روشنتر و برای هرنوع مبارزهای آماده مینمود .مقدمات فراهم شد ، مبارزات عمومی نیز نزدیک بود شروع شود ، ولی افسوس که سید دستتنها ماند … آری بطور حتم مقالات آتشینی را که راجع به هند در شمارههای بعد به تدریج خواهید دید ، شما را به تعجب میاندازد که : هندیان با وجود شنیدن این حقایق و با وجود درک نمودن این راه و چارهها چگونه منفجر نشدند ؟! ولی کمتر تعجب کنید ! ، زیرا به جای اسلام خالص ، دشمن در قلوب آنها به دشت ریشه کرده بود .
سید در آستانه ( ترکیه ) :
سید از هند به مصر و پس از 40 روز به ترکیه رهسپار شد ، در صورتی که شهرت و فضلش مدتها قبل به آنجا رفته و در دلهای بزرگان و اهل فضل و ملیون آنجا نشسته ، از دریچه قلوب آنها انتظار ورود صاحب خود را میکشید . تا اینکه در سال 1286 هـ ، برای اولین مرتبه وارد شد . کمالات وی زبانها را به خود مشغول نموده ، با اینکه از نظر عادت ، اخلاق ، لباس و زبان ، بیگانه حساب میشد ، شش ماه بیشتر طول نکشید که عضو رسمی « مجلس فرهنگ » آنجا شد . نظریات ابتکاری وی در این مجلس بیاندازه جالب بود ، گو اینکه پارهای از این آرا « هوسبازی » بعضی ( مانند شیخ الاسلام آنجا ) را در مخاطره زوال میانداخت … در ماه 1287 هـ به اصرار و خواهش مدیر دارالفنون کنفرانس بیاندازه جاذبی در پیرامون صنعت و ترغیب افراد جامعه به آن داده ، در این سخنرانی پس از اینکه مجموعه زندگی را به بدن انسان تشبیه نمود ، گفت : هر صنعتی در اجتماع به منزله یک عضو از اعضای بدن بوده ، از هر یک منفعت خاص و در عین حال ضروری ، به دست میآید . بعد پس از اینکه پادشاه را به جای مخ انسان یعنی مرکز تدبیر و اراده و آهنگری را بازو و زراعت را « کبد » و …
همینطور یک به یک اعضا را به تفصیل با صنایع تطبیق نمود ، ( با بیان شیرین مخصوص به خود ) گفت : اینها همه جسم و « پیکر سعادت » انسانی را تشکیل میدهند : اما ای شنوندگان ! جسم بی روح ، حیات ندارد ، این پیکر محتاج به روح است . روح این پیکر چیست و زمام این روح به دست کیست ؟ روح این پیکر نبوت یا حکمت و زمام آن در دست نبی یا حکیم زمان میباشد . چیزی که هست نبوت به کسب و کوشش به دست نمیآید ، چون تنها آن بخششی است الهی : که به هر کس میداند میدهد . ولی حکمت به رنج و زحمت و تفکر و مرارت تحصیل ، به دست میآید . پیغمبر معصوم از خطاست ؛ ولی حکیم خطاکار . اطاعت پیغمبر ( چون علمش از جانب خداست ) از واجبات ایمان است ؛ ولی پیروی حکیم ( البته در آن آرایی که مخالف با شرع نیست ) از لوازم عقل می باشد .
این سخنرانی همه را سخت تکان داد ، اما شیخ السلام پیش گفته که حسادت به سید او را ناراحت میداشت ، به نام اینکه : سید نبوت را صنعتی حساب نموده و کافر شده ، بنای هور و جنجال و معرکهگیری را نهاد . سید نیز که تاب تحمل گفتههای ناشایست این شیخ و محرکین دست اورا نداشت ، وی را به محاکمه میطلبید ؛در نتیجه غوغای عجیبی در بین هواخواهان این دو خواهی نخواهی در بین جراید برپا شده ، سرانجام فرمان خروج موقتی سید به منظور خوابیدن غائله ، از مقام صدارت صادر و سید مظلومانه از آنجا ( در سال 1288 هـ ) هجرت نمود .
معلوم است با چنین پیشامدی نباید هرگز فکر برگشتن به در سرسید باشد . اما همین که برای آخرین مرتبه از ایران تبعید و در لندن ضد شاه ایران و در راه خلع او ، از راه تحریک افکار ، به اقدامات مؤثری دست زد ، ( که نمونه آن را خواهید دید ) دست غدار سیاست اربابان که ، میخواست برای همیشه گلوی او را تا سرحد خفقان فشار داده ، خود و نوکران ویژه خود را از دست این اژدها خلاصی دهد ، از آستین مکارانه سلطان عبدالحمید خارج و با خواهش و التماس و تظاهراتی مخلصانه وی را به استانبول دعوت نمود . او نیز که از حقیقت این تظاهرات فریبنده بی خبر نبود ، پس از یک دو مرتبه جواب رد ، آخرالامر به شرط این که در بازگشت به اروپا و خارج شدن از ترکیه آزاد باشد ، این دعوت را پذیرفت . اما ای کاش نمیپذیرفت . چون ، اگر چه از روی اراده و اختیار شخصی ( و با در سر داشتن فکر بازگشت ) ( در سال 1309 ) پا به خاک ترکیه نهاد ، ولی متأسفانه در ظرف 5 سال حبس نظر آنقدر بین سرانگشتان بازیگران چرخید ، تا بدون اراده و اختیار ( در سال 1314 ) هوای قیرگون و مختنق این سرزمین « مجاهد کش » را ترک و برای ابد ، به زیر خاک پنهان گشت . در ظرف این 5 سال نیز مدتی برای اتحاد اسلامی ، کوشید و حتی علما شیعه و سنی را بوسیله نامههای پیاپی حاظر به همکاری نمود و در نظر داشت سلطان عبدالحمید را که آن روز از تمام دول اسلامی مقتدرتر بود ، خلیفه مسلمین بنماید ، ولی بالاخره از این رای برگشت ، چون ظاهراً از سلطان ناخاطر جمع بود .
منبع : سایت مصلح شرق